|
|
منظومههاى حِکْمى و عرفانى
|
|
موضوعهاى اخلاقى (خاصّه اخلاق مبتنى بر سنتهاى دينى) و حکمى و عرفانى که در آنها از راه شرح و توضيح و تمثيل به بيان مطلب و مقصود پرداخته شده باشد، در اين دوره کم نيست. سرمشق شاعران در سرودن اين منظومهها نخست مخزنالاسرار نظامى و بعد از آن منظومههاى مشهورى از قبيل حديقهٔ سنائى غزنوى، بوستان سعدى، مثنوى مولوى، سبحه و تحفهٔ جامى و همانند آنها بوده است، و تقريباً در همه جز تکرار انديشهها و گفتارهاى پيشينيان در طرزِ نوى از بيانِ فکر، چيز تازهاى ديده نمىشود. کار اساسى در سرودن اين منظومهها، مانند منظومههاى داستانى، تقليد و استقبال و جوابگوئى، به قصد اثبات توانائى شاعر در شاعرى است، نه ابتکار در گويندگى، يا نوآورى در جهان انديشهمندى.
|
|
شمارهٔ شاعرانى که در اين راه قدم نهاده باشند و منظومههائى که از اين راه پديد آمده باشد، کم نيست و سهم اصلى در اين کوشائىها با خمسهسازان و مقلّدان نظامى است چنانکه در اين باب باز بايد از کسانى چون هاشمى کرمانى (سرايندهٔ مظهر آثار)، قاسمى گنابادى (صاحب زبدةالاشعار)، عبدى بيگ نويدى شيرازى (گويندهٔ مظهراسرار و جوهر فرد)، وحشى بافقى (نظم کنندهٔ خلدبرين)، عرفى شيرازى (سازندهٔ مجمعالابکار)، فيضى فياضى (گويندهٔ مرکز ادوار)، ضميرى اصفهانى (طرازندهٔ جنّةالاخيار)، غزالى مشهدى (ناظم نقش بديع و اسرار مکتوم) شروع نمود. بعضى از اين گويندگان مثل عبدى بيگ شيرازى تنها به پيروى از نظامى اکتفا نمىکردند و مثلاً همين شاعر اخير مظهراسرار و جوهر فرد را در دو خمسهٔ خود در جواب نظامى و بوستان خيال را در تقليد از بوستان سعدى سرود. يا حکيم شفائى اصفهانى که ديدهٔ بيدار را به تقليد از مخزنالاسرار گفته، نمکدان حقيقت را در جواب حديقهٔ سنائى ساخته است.
|
|
در اين ميان منظومههاى ديگرى داريم که تنها دينى است منتهى آنها هم هر يک به تقليد از يکى از استادان گذشتهٔ مذکور فراهم آمده مثل خمسهٔ حسن بن سيد فتحالله هندى که در نوع خود تازگى دارد يا فوز عظيم از عظيماى نيشابورى (م ۱۱۱۱هـ) که لحن دينى و حکمى را با هم جمع کرده است.
|
|
|
از سدهٔ دهم به بعد ساقىنامه رواج بيشترى يافت و از رکنهاى اصلى شاعرى و انواع مهم و معتبر شعر شمرده شد و کمتر کسى از شاعران بزرگ و کوچک را مىشناسيم که در اين راه طبعآزمائى نکرده و ساقىنامهاى به استقلال و يا جزء منظومهاى که معمولاً به بحر متقارب و به پيروى از فردوسى (شاهنامه) يا نظامى (اسکندرنامه) سروده مىشد، ترتيب نداده باشد.
|
|
ساقىنامهها که يک نوع آن به بحر متقارب مثمن مقصور يا محذوف، و نوع ديگر آن بهصورت ترکيببند يا ترجيعبند سروده مىشد، همچنان جولانگاهى بود براى اظهار عواطف شاعرانه دربارهٔ ناپايدارى و بيهودگى جهان و هستى آن، عاقبت دردانگيز ما فرزندان آدم در اين نشأهٔگذران و فناپذير، پناه بردن به عالم مستى و بيهوشى براى رهائى از دردها و غمهائى که بارِ منّتِ اين هستى دروغين بر دوش جان ما مىنهد، گريختن از خرابآباد جهان از راه روشن خرابات، يافتن گمشدههاى آرزو در کوى مى فروش، شهود جلوهٔ راستى و حق در مصطبهٔ پير مغان و رها شدن از تهمت کفر و ايمان، شناخت خود در بيخودى، اعتکاف در خلوتخانهٔ دل و آمادگيِ سير در لاهوت و ملکوت و نظاير اينگونه فکرهاى باريک دلپذير.
|
|
از اينجا است که بايد ساختن اين ساقىنامهها را به منزلهٔ کفّارهٔ ستايشگرىهاى قصيدهگويان و بىپروائىهاى غزلسرايان دانست و در آنها جلوهٔ انديشهٔ گويندگان را با ساز و سامانى نو تماشا کرد و شاعران را به واقع از مطاوى بيتهاى اين منظومهها شناخت.
|
|
در اين ساقىنامهها شاعر گاه خطاب به ساقى مىکند و گاه به دامن مغنى مىآويزد، و در بعضى از آنها مثلاً در ساقىنامهٔ حکيم پرتوى (م ۹۴۱ هـ) که شيوهاى نو از اين قسم از شعر ديده مىشود اصلاً اشارهاى به مغنّى نيست و او دمادم ساقى را به فريادرسى مىخواند. مىخواهد به مستى پردهٔ روزگار را بدرد و انتقام ناکامىهاى خود را از او بکشد زيرا ثمرى از او نچيده مگر ميوههاى جهلآلود به زهر. شهد عمر را بىحلاوت، و دانشوران را محروم و پرهيزگاران را از سرافرازى در تقوى برکنار يافته است. روزگار چنان در نظرش با محنت مقرون شده که زنده بر مرده حسرت مىبرد و چون در عالم هشيارى آرامش و سکون نمىيابد مىخواهد به عالم بىخودى و جنون پناه بَرَد:
|
|
درين خاکدان پريشان نهاد |
|
که گلبرگ دانش همه برده باد |
نبينى برى بر درختان دهر |
|
بهجز ميوهٔ جهل آلوده زهر |
حلاوت نماندست در شهد عمر |
|
همه طفل جهلست در مهد عمر |
نه دانشوران را زدانش برى |
|
نه تقوىوران را به تقوى سرى |
عجب روزگارى گران محنتست |
|
که بر مردگان زنده را حسرتست |
مَهِ زندگى را شده غرّه سلخ |
|
به کام انگبين حياتست تلخ |
جهان چون دل عاشقان حزين |
|
به يک بار زير و زبر شد چنين |
بلاريز گرديده گردون دون |
|
شده کار دين همچو دنيا زبون |
چه شاه و گذا و چه نيک و چه بد |
|
فروماندگانند در کار خود |
چو زلف بتان عالم آشفته است |
|
بهر دل سيه مار غم خفته است |
چو در عالم هوش نَبْود سکون |
|
من و عالم بىخودى و جنون |
دهم همچو چشم سيه مست يار |
|
سرو کار خود را به مستى قرار |
|
|
و سرانجام بر سر راه اين بىخودىها و دلآزردگىها کارش به التجاء به درگاه خداى چارهساز مىکشد تا از او به سوگندان گران راه رستگارى بخواهد... .
|
|
بعضى از اين ساقىنامهها با حفظ همهٔ ويژگىها، به مدح پايان مىپذيرد، گاه به مدح يکى از امامان و بيشتر به ستايش نخستن امام شيعيان و گاه به مدح شاهان. بعضى از ساقىنامهها از صورت منظومههاى موجز بيرون رفته و به تفضيل گرائيده است مثل ساقىنامهٔ نوعى خبوشانى در ۳۵۰ بيت و سنجرکاشى در بيش از ۵۰۰ بيت و ظهورى در حدود ۴۰۰۰ بيت. مثلاً سخن ظهورى در ساقىنامهٔ طولانيش با ثناى ايزد پاک آغاز مىشود، سپس به تعريف بهار مىپردازد و به: خطاب با زاهد، تعريف ميخانه و مىفروش و ميگسار و مى، مذمّت روزگار و اهل روزگار، تعريف دل و عشق، بيان شام و خطاب به مطرب تا پايان سخن... در اين منظومهٔ بلند چند غزل، هم بر آن بحر متقارب مثمن مقصور و محذوف گنجيده و سوگندنامه (قسميّهاى) دراز و درازتر از همهٔ سوگندنامههاى همانند در آن آمده است و اين سوگندهاى گران به ساقى است که شاعر از او نگاهى خالى از جفا و ناز مىخواهد. وى نيز مانند همهٔ ساقىنامهگويان همه چيز را در جهان فانى عرضهٔ زوال مىبيند و فناى پهلوانان و بزرگان تاريخ داستانى ما را، چنانکه رسم بيشتر ساقىنامهگويان است، شاهد بىوفائىهاى روزگار مىداند.
|
|
نوع دوم ساقىنامه که به پيروى از فخرالدين ابراهيم عراقى در ساقىنامهٔ معروفش با بيت ترجيع:
|
|
در ميکده مىکشم سبوئى |
|
باشد که بيابم از تو بوئى |
|
|
ساخته مىشد، هم در اين دوره رواج و رونق داشت و موجب گرديد که شاعران در ترکيب و ترجيع هم امکان گفت و گو با پيرمغان و همنوائى با مغنيّان يابند و بر اين منوال ساقىنامههائى نو آئين بسرايند چنانکه در سدهٔ دهم و بعد از آن چند تن از گويندگان ترجيع بندهائى بدين شيوه ساختند که عادتاً به بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف (مفعول مفاعيلُ مفاعيلُ فعولن) است مثل ترجيعبند وحشى بافقى که ترجيعش اين است:
|
|
ما گوشهنشينان خرابات الستيم |
|
تا بوى ميى هست درين ميکده مستيم |
|
|
و ترجيعبند ابوتراب بيک فرقتى با اين ترجيع:
|
|
ما خشک لبان تشنهٔ ديدار شرابيم |
|
تا کاسهٔ ما گشت تهى خانه خرابيم |
|
|
و ترجيعبند فغفور لاهيجانى با ترجيع زيرين:
|
|
ما دجله کشى ياد گرفتيم ز استاد |
|
ما را خط بغداد به از خطّهٔ بغداد |
|
|
و ترجيعبند نظام دستغيب با ترجيع ذيل:
|
|
از دامن ساقى نفسى دست نداريم |
|
جزء ساقى مى پيش کشى دست نداريم |
|
|
و ترجيعبند کامل جهرمى با ترجيع زيرين:
|
|
ما صافدلان دردکش بزم التسيم |
|
با نغمه و مى لب به لب و دست به دستيم |
|
|
و ترجيعِ ترجيعبند محمدجان قدسى بدينگونه است:
|
|
عمريست که در پاى خم افتاده خرابيم |
|
همسايهٔ ديوار به ديوار شرابيم |
|
|
و از آنِ ميرک نقّاش چنين:
|
|
ساقى بده آن باده که در ظلّ سحابيم |
|
لب تشنهٔ رخسارهٔ آن آتش و آبيم |
|
|
و نفعى ترجيعبند خود را با اين ترجيع سرود:
|
|
ما عاشق شوريده و مستان خرابيم |
|
تا عشق بتانست اسير مى نابيم |
|
|
بعضى ديگر از شاعران که همين بحر و وزن را نگاه داشتهاند، بهجاى ترجيعبند ترکيببند سرودهاند مانند نظيرى نيشابورى و حيکم شفائى و حکيم رکنا مسيح و از ميان اين دسته بعضى چون فصيحى وزن ديگرى را برگزيده است.
|
|
مطالب شاعران در اين ترجيعبندها و ترکيببندها از همان نسخ ساقىنامههاى مثنوى است که به بحر متقارب سرودهاند ولى آن عمق و آزادى در بيان انديشههاى متنوع در اين مورد کمتر است. با اين حال ترکيببند نظيرى از ميان اين دسته از ساقىنامهها متضمن انديشههاى بلند حکيمانه و عارفانه و از ترکيببندهاى عالى در شعر فارسى است.
|