متولد ۱۹۰۴ و جوانترين رفتارگرائى که از او سخن مىرود. وى در سال ۱۹۳۱ درجهٔ دکتراى خود را از دانشگاه هاروارد دريافت کرد، اما خيلى مديون اين دانشگاه نيست. او از هاروارد به دانشگاه مينسوتا رفت و پس از سه سال به دانشگاه اينديانا (Indiana)، و در نهايت در سال ۱۹۴۸ به دانشگاه هاروارد بازگشت تا از پژوهش در رفتار حمايت کند و آن را گسترش دهد. وى در سال ۱۹۳۸، کتاب 'رفتار موجود زنده' (The Behavior Of Organism) را نگاشت که چکيدهاى از نظريات و پژوهشهاى او را تا آن زمان ارائه مىدهد. وى بعداً به بررسى مسئلهٔ زبان بهعنوان يک رفتار پرداخت. و در سال ۱۹۴۷، در سرى سخنرانىهاى ويليام جيمز در هاروارد به سخنرانى در مورد رفتار کلامى (Verbal Behavior) پرداخت.
پاياننامهٔ دکتراى اسکينر يک رسالهٔ به تمام معنا بود. او در آن، از اين ديدگاه که روانشناس بايد به بازتاب بهعنوان همبستگى بين محرک و پاسخ بنگرد، حمايت کرد. وى احتمال وجود ميانجىهاى فيزيولوژيک را ناديده گرفت و معتقد بود که بعضى از روانشناسان، اين نوع فيزيولوژى را که مترسکى بيش نيست، براى اثبات حقايقى بهکار مىبرند که دادههاى کافى براى آن در دست ندارند. نوعى فيزيولوژى خود ساخته و تخيلى که مبنائى در واقعيات علمى ندارد. اسکينر در تداوم بخشيدن به اين ديدگاه، پايدارى و ثبات قابل تحسينى از خود نشان داد و درنتيجه، نوعى روانشناسى محرک و پاسخ ارائه داده است که بههيچوجه درگير با روانشناسى فيزيولوژى نشده و تعداد زيادى روانشناس جوان را به دنبال خود کشانده است. اسکينر معادلاتى از قبيل (R=f(s را براساس مشاهدهٔ تغييرات يک محرک (s) و يک پاسخ (R) بهدست آورد که اين رابطه کاملاً کنشى بوده و شامل هيچ نوع تداوم و ارتباط فيزيولوژيکى که اکثراً دانشمندان بدان معتقد هستند، نمىباشد. ارتباط کنشى بين اين پديدهها در نظريهٔ اسکينر شبيه همبستگىهائى است که هيوم (Hume) بين متغيرهاى مشخص، قائل بود. اين طرز فکر اسکينر سبب شد که دوستان وى به مزاح بگويند که وى با موجود ميانتهى (Empty Organism) سروکار دارد. وى معتقد است ديدگاه وى با تولمن شباهت دارد، اما کوشش نمىکند تداوم بين محرک و پاسخ را با متغيرهاى ميانجى - حتى اگر روانشناختى باشد - توجيه کند، همچنين رفتار را در اصل، هدفدار نمىداند.
ولى در اين زمينه تفاوت بين تولمن و اسکينر بسيار ناچيز است. اسکينر به موضوع کشش (Drive) توجه دارد که در نهايت، موجود زنده را بهسوى هدف مىکشاند؛ اما تولمن از همان اول به هدف موجود زنده توجه دارد. اسکينر چشم به روابط رياضى بين محرک و پاسخ دوخته، در حالىکه تولمن تأکيد بر مفاهيم داروينى در اين ارتباط دارد و او در اين راه از مشاهدهٔ توصيفى (Descriptive Observation) که اسکينر بسيار پراهميت تلقى مىکند، کمال استفاده را مىنمايد.
جعبهٔ اسکينر (Skinner Box) که تمام روانشناسان آزمايشى آن را مىشناسند، جعبهٔ سادهاى است که در اصل براى ظرفيت يک موش ساخته شده است. اين جعبه، اهرمى است که در اثر فشار دادن توسط موش، مقدارى غذا به داخل جعبه مىفرستد. بيرون از جعبه، وسايلى وجود دارد که رفتار موش را مىتواند براى مدتهاى طولانى ثبت و ضبط کند. شما مىتوانيد آزمايش را آغاز کنيد، سپس شب به منزل برويد و صبحگاهان نتيجهٔ آنچه که حيوان انجام داده، مشاهده کنيد. موجود زنده بهسرعت در اين جعبهها به يادگيرى مىپردازد، زيرا کار ديگرى نيست که انجام دهد. وقتى يادگيرى صورت گرفت، خاموشى پاسخ با متوقف کردن غذا به آهستگى صورت مىگيرد. سپس آزمايشگر مىتواند منحنى خاموشى (Exinction) را بهعنوان تابع متغيرهاى مستقل (Independent Variables)، مورد مطالعه قرار دهد.
اسکينر خاطرنشان کرد که در اين شرايط، دو نوع بازتاب وجود دارد: پاسخهائى که با محرکها همبستگى دارند و پاسخهائى که بدون محرکهاى قابل مشاهدهٔ بيرونى صورت مىگيرند. وى اولى را رفتار پاسخى (Respondent Behavior) و دومى را رفتار عاملى (Operant Behavior) ناميد. رفتار عاملى ممکن بود اسکينر را وسوسه به ارائه اين فرض نمايد که نوعى متغيرهاى فرضى دروني، اگر نه فيزيولوژيک تخيلي، ولى ساختارهاى روانشناختى که شبيه متغيرهاى ميانجى تولمن است، وجود دارد. اما تا به امروز، اسکينر چنين فرضى نکرده و از موضع اوليهٔ خود، عدول ننموده است. بهنظر او بسيار ساده است که ما شرايط ديگر را تغيير دهيم، زمانى که هيچ محرکى وجود ندارد، و مشاهده کنيم که چگونه رفتار تغيير مىکند. براى مثال، شما مىتوانيد رفتار عاملى غذا خوردن در موش را بهعنوان يک تابع از زمانى که از آخرين بار غذا خوردن او گذشته است، مورد مشاهده قرار دهيد. در اينجا شما مىتوانيد متغير مستقل را گرسنگى (Hunger) بدانيد، ولى براى اسکينر، گرسنگى را مىتوان براساس يک سلسله رخدادهاى عيني، تعريف و توصيف کرد و لزومى جهت انتساب آن به يک وضع جسمانى يا خواهش روانى وجود ندارد. وقتى شما مىدانيد غذا خوردن، چه تابعى از محروم شدن از غذا است (Food Deprivation)، خواهيد ديد که چگونه اين عمل در رابطه با عوامل ديگر مانند سن موجود زنده، تغيير مىکند. بدين ترتيب بود که اسکينر نوعى بازتابشناسى ايجاد کرد که قانعکنندهتر از آن است که روسها ارائه دادهاند. سچنف و بکتريف اصرار ورزيدند که بايد کليهٔ فرآيندهاى هوشيارى را بهصورت بازتابهاى پاسخ - محرک درآورد، اما بحث آنها غيرواقعى بهنظر مىرسيد، زيرا هميشه روشن نيست محرکها چه هستند، حتى زمانى که بتوان موضوع هوشيارى را به زبان رفتارى برگرداند. رفتار عاملى از بروز اين اشکال جلوگيرى مىکند.
کلارک هال
هال از لحاظ قدمت سني، چهارمين نفر در فهرست هشت بنيانگذار رفتارگرائى است در اينجا آخرين نفر آمده، زيرا او فقط با ادعا و اعلام خود، يک رفتارگرا محسوب شد و آن هم در سالهاى ۱۹۳۰، کمى پس از ظهور اسکينر. او هيچگاه خود را رسماً به رفتارگرائى منتسب نکرد، و سالها در دانشگاه ئيل پيروان وفادار او - وى خوب مىدانست چگونه علاقه و فعاليت در پيروان خود ايجاد کند - کاملاً اطمينان داشتند که متعلق به مکتب هال مىباشند - ولى حتماً کمى متعجب مىشدند اگر به آنها نسبت رفتارگرا داده مىشد. بههر حال، روانشناسان جوان دانشگاه ئيل مدتهاى مديدى تحت تأثير هال قرار داشتند.
هال درجهٔ دکتراى خود را در سال ۱۹۱۸ از دانشگاه ويسکانسين (Wisconsin) دريافت داشت و تا سال ۱۹۲۹ آنجا بود، سپس به دانشگاه ئيل رفت. علائق اوليهٔ او در فعاليتهاى مختلف مانند ايجاد روشها و ابزار آماري، تأثير تنباکو در عقبماندگى ذهنى و آزمونهاى استعداد بود. او در ئيل، ابتدا به هيپنوتيزم و تلقينپذيرى گرايش پيدا کرد، و درنتيجه، کتابى در نتايج آزمايشگاهى اين موضوع به سال ۱۹۳۳ منتشر کرد. وى همچنين به مسئلهٔ آدمماشينى علاقهمند شد. آيا ماشينهائى مىتوان ساخت که قادر به انجام کارهائى که از دست انسان هوشيار برمىآيد، بپردازد؟
بهنظر هال، انجام اين امر امکانپذير بود. اين نوع علائق وى با گرايش به رفتارگرائي، همزمان رشد نمود.
در دانشگاه ئيل بود که اشتغال او با مسئلهٔ بازتاب شرطى و يادگيرى آغاز شد. بهعقيدهٔ وي، فعاليتهاى پاولف را مىتوان در قالب بيان علمىترى ارائه داد، وسايل حافطه توسط ابينگهاوس مطرحشده را مىتوان با واژههاى دقيقترى عرضه نمود. در همان زمان، يعنى در اواخر سالهاى ۱۹۳۰، او همراه با شاگردان علاقهمند خود در حال ساختن و شکل دادن به يک سيستم منطقى دقيق علمى براى تبيين واقعيتها و دادههاى يادگيرى بود. او از روش فرضيهٔ استقرائى (Hypothetico - Deductive Method) در فعاليتهاى علمى پيروى مىکرد. اين روش، شامل ارائه کردن فرضيههائى است که از آنها با روش استقراء، مىتوان به نتايج قابل آزمايش و سنجش رسيد، آنگاه اگر سنجش و آزمايش موفق نبود، فرضيه رد مىشود و اگر موفق بود، فرضيه دستکم براى زمان حال، به بدنهٔ علم افزوده مىشود. اين برنامه در نهايت او را بهسوى منطق رياضى سوق داد و همراه با پنج همکار ديگر در سال ۱۹۴۰، کتاب 'نظريهٔ استقرائى - رياضى در يادگيرى موشها يک مطالعه علمى روششناسي' را به چاپ رساند. براى روانشناسان، کتابى مشکل بود، ولى نشان مىدهد که با منطق دقيق علمى چگونه مىتوان در روانشناسي، فرضيههاى علمى دقيق ساخت و آنها را در چارچوب منطق رياضى ارائه داد. ضمناً نشاندهندهٔ اين واقعيت است که بسيارى از فرضيههاى روانشناسي، استحکام علمى کافى ندارند. هال در سال ۱۹۴۳ کتاب سادهترى تحت عنوان اصول رفتار (principles of Beharior) را منتشر کرد. اين کتاب، نشانگر روش مطمئن عينى است که او در برخورد با مسائل روانشناسى بهکار مىبرد، براساس همين کتاب نيز او را مىتوان يک رفتارگرا يا دستکم يک روانشناس عينىگرا دانست.
متأسفانه سيستم هال بسيار دشوار و پيچيده است و از اينرو، طرح و نقد بخشى از آن در اين کتاب، مفيد نيست. فقط اين نکته قابل ذکر است که هرچه دقت در نظريه بيشتر باشد، الزاماً جامعيت و گستردگى آن نظريه محدودتر خواهد بود. کار هال بيشتر از جنبهٔ روانشناسى اهميت دارد و نه از لحاظ افزودن به دانش روانشناسى ما. وى که تحت تأثير عقايد تورندايک قرار گرفته بود، بهعنوان يکى از ارتباطيون جديد شناخته شده است. اين موضع، او را بلافاصله در برابر تولمن قرار مىدهد که تحت نفوذ روانشناسى گشتالت قرار داشت و همواره از جزئيات مىگذشت تا توجه به کل را مورد نظر داشته باشد.