چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا
سه کور
راويان اخبار، طوطيان شرين شکر، شيرين گفتار |
اى برادر جان! |
موهاى ارقمچى |
بر نقل مىپيچيد. |
سه تا کور بودند. روزها مىآمدند به ميان بازار به فقيري، شبها هم برمىگشتند به يک خانه خرابه. يک شب يکى از کورها گفت: برابر (borar) جان، اى مُردگيه، اى زندگيه، اى هرچه هست بيائيد به مقر (mogor = اقرار - به مقر بيائيد = اقرار کنيد) آئيم که چى داريم و چى نداريم.' |
اى کا (ika =اين يکي) گفت: هرچه دارم و ندارم، ليره کردهيم ريختهيم به ميان عصايم. به کوچه و بازار که مىافتد مىگويد: عصايم را بدهيد، مىدهند. |
گفتن: خوب جاى دارد. |
اوکا (uka = اوى يکي) گفت: به جاى که بهدست به آب مىروم، در اخورى (ow xory = آبخوري، ليوان) کردهيم در سه کنجى به زير خاک. |
گفتن: از تو هم جاى خوبى دارد. |
اوکاى آخرى گفت: هست و نيستم را ليره کردهايم و به ياخن (yaxan = يقه) پوستينم دوختهيم. پوستين از شانهام مىافتد مىگويم پوستين را ورشانهام کنيد. بندگان خدا ورشانهام مىاندازند. |
گفتن: از تو هم خوب جاى دارد. |
يک نفر گوش انداخته بود. اول رفت و پولها را از سه کنجي، از زير خاک به درآورد. صبح هم رد کور عصا بهدست را گرفت. اىبَر، اوبَر، به ميان بازار عصاى کور افتاد. تندى عصا را ورداشت و رفت. |
- آى عصا، عصام را بدهيد. |
گفتن: عصا نيست. |
کور پوستيندار به خودش افتاد. يک بند درست کرد و پوستين را محکم کرد. يکى دو سه روزى سر به سراى گذاشت، ديد نمىتواند پوستين را از چنگش بهدر کند. رفت يک ديزى عسلى را پر زنبور کرد و سرش را بست. آمد به سر ميدان کور. پوستيندار براى خودش نشسته است. |
- ملا همى دبه يک ريزهٔ عسل دارد، همين جا باشد، تا سر چارسو بروم و ورگردم. |
گفت: برو، هر واخت (vaxt = وقت) ميليت بود بيا. |
اى يک چند اووَرتر رفت. کور با خودش گفت: اى که غيب نمىداند، يک دو انگشت عسل مىخورم، چى مىشود؟ |
پوستين را به سر کشيد و ديزى را برد به زير پوستين. آقا تا سر ديزى را وا کرد، زنبورها به سرش ريختند. يک چند تا اليز (aliz = لگد، بيشتر براى لگدپرانى چهارپايان مورد استفاده قرار مىگيرد) به ميان ميدان زد. پوستين به يکجا افتاد، شال به يکجا. |
هنوز نو از دست زنبورها خلاص رفته، واگشت. |
آى شال سرم را بدهيد! |
دادند. |
- اى پوستين |
گفت: پوستين نيست. |
او زمان، از اى سه تا کور سيصد تومن وصول رفت. پول را بهکار زد و دارائى زيادى جمع کرد. يک روز با خودش گفت: اى کار ما، کار خوب نبود. امشو دعوت بگيرم. همو سيصد تومن خودشان را به خودشان بدهم. |
بچهاش را راهى کرد و گفت: امير، بيرمعلى و نايبقنبر را براى شوم ميارى به خانه. |
اى بچه آمد بهدنبال اينها: آقام گفته براى شوم بياين به خانهٔ ما. |
دست اينها را گرفت، آرام آرام آمدند به خانه، چاى و شوم واى بَر و او بَر. سه تا کيسهٔ صد تومن را آماده کرده. اينها مىخواستند بروند گفت: شو همين جا بخوابيد، صبح مىرويد. |
از اى بر گپ زدند، از او بر گپ زدند تا بالاخره گفت: پولهايتان را مو برديم، اى هم نفر صد تومن، مايه مال از خودتان. اگر هم استفادهاى کردهيم راضى باشيد. |
- اى ممنون، ما به ده تومن هم راضى بوديم! |
جاى اينا را انداختند. اى سه تا کور هر کدام کيسهٔ صد تومانى را روى سينه گذاشتند و از ذوق فجعه (fejah = سکته) کردند و مردند. |
صبح آمد که بيدارشان کند: آى امير، آى بيرمعلي، آى نايبقنبر، آى وخزن (vaxezen = بلند شويد) چاىتار تيار (tiyar = درست، - تيار کرد = درست کرد، ساخت) صبحانه تيار. |
ديد نخير خبرى نيست. لاى لحاف را بالا زد. هر سه وَترنجين (vatoronjyan = مردهاند). |
آمد به زنش گفت: ماده گاو زائيده و سه تا گوساله آورده. |
گفت: چه مىگوئي؟ |
گفت: هر سه بمردهين، ما آمديم خوبى کنيم، اى جور رفت. |
سه تا نمد آورد، هر سه سفيد. مردهها را لاى نمد پيچيد و طنابپيچ کرد. يک شکل و يک اندازه. نمدها را برد به خانه پيشو (piu = آخر، ته). |
آقاى که شما را داريم به بازار. سر ميدان ديد که ترک غول مانند کنده (konda = چوبهاى قطعهقطعه شده که براى سوخت تهيه مىشد) مىفروشد. |
- بارکنده چند؟ |
- آلتوقران، اىش قران |
- مو آلتو (altow = همان آلتهٔ ترکى است که معنى شش دارد) قران، اىش (ey = سه) قران نمىدانم چيه، چند قران؟ |
- پن قران |
- بيا اى شش قران، بار کنده ته بار کن تا برم به حولى (holy = حياط) |
آقا بار کنده را آورد. حالا کى هست؟ نماشوم (nemaSum = سر شب). بار کنده را خالى کردند از وقت که نان و چاى خوردند وقت گذشت. دير وقت بود. |
گفت: امشو مرو. مالت مىخواهد برود؟ خودت ميان لحاف بخواب، صب (sob = صبح) برو. |
گفت: عيب نداره. |
وقت خوابيدن گفت: مىدانى چيه؟ |
گفت: نه! |
گفت: 'پيرم (piyar - پدر) بمرده. الان بد وقتيه. اگر مردم بفهمند. نمىتوانم سوم بدهم. همچين بى سروصدا ببرى و به خاک بسپارى چقدر مىگيري؟' |
گفت: يک تومن. |
گفت: اى دو تومن. ببر به خاک بسپار، اما مواظب باش. زاد و ولد ما تا دو دور، سه دور دل از دنيا ور نمىکنند. به خاک مسپاري، ور مىگردند و مىآيند. |
گفت: مگر مرده هم ور مىگردد؟ |
گفت: حالا گفته باشم. |
گفت: برو بابا ته بيار به مو ده. |
نمد را آورد و در اتاق جلو گذاشت. مرد شفتش (aft = چماق) را برداشت و مرده را به پشت کشيد. |
جلگه تاريک بود. کورمال کورمال مىآمد تا به جائى رسيد که آب توى يک گودال مىريخت. تو نگو آسياب بوده. آسيابان بدبخت يکه و تنها در آسياب و بارشم در دو (dow = ميدان). همى جور مرده را به ميان تنورهٔ آسيا انداخت و تندى آمد دم در را گرفت. آسياب بند رفت و ايستاد. آسيابان به آرد گرديده از آسياب به در رفت که ببيند چه خبر است. شفت را بالا و پائين آورد. آسيابان بدبخت بلند رفت و بر زمين خورد. |
زد. زد. زد. تا شوروا (urval = شوربا، آش) تيار کرد. بلندش کرد و در تنورهٔ آسيا انداخت. تندى آمد به دم در، ديد نه کسى به در نرفت. |
هنوز نيامده بود يک نمد ديگر آورد و در اتاق جلو گذاشت. در حولى صدا کرد. |
- چهکار کردي. |
- برفتم به ميان تنورهٔ يک آسيا بنداختم. دم در را گرفتم. آرد به سر و کلهاش کرده بود، مىخواست بيايه به خانه. بزدم لهش کردم. |
با خودش گفت: قربانعلى آسيابون را بکشت. |
- نيامد؟ |
- نه، اى آمده! |
- همان نمد، همان طناب. |
- بکشتم مو. |
- اى پنش (pan) تومان. اى دفعه ببر عدل به خاک بسپار. |
- بده. |
پول را گرفت و نمد را ورداشت. |
نماشوم يکنفر مرده بود. ميت را برده بودند به غسالخانه. ملاحسين کفننويس هم توى غسالخانه کفن مىنويسد. |
از پى ديوار غسالخانه بالا رفت. ديد يک سوراخى هست. مرده را از سوراخ به ته انداخت. خودش دويد و دم در را گرفت. |
ملاحسين کفننويس يکه و تنها. يک دفعه چخت (cuxt = سقف) غسالخانه شرى کرد و يک ميت افتاد. |
به کفش نرسيد که به پايش کند. ور ته پيراهن بيرون زد. شفت را بالا برد و پائين آورد ملاحسين بالا رفت و بر زمين خورد. زد، زد، زد خوب لهش کرد. |
از سر نو از سوراخ به پائين انداخت و آمد دم در را گرفت. نخير خبرى نشد. |
هنوز نيامده نمد سوم را آورد و در خانهٔ جلو گذاشت در حولى صدا کرد. |
- چهکار کردي؟ |
- يک دم نکشيد، قميس (gemis = نوعى پارچهٔ سفيد که روستائيان براى منديل استفاده مىکنند) ور کلهش بسته بود. مىخواست بيايه، بزدم، شوروا تيار کردم. |
با خودش گفت: ملاحسين کفننويس را بکشت. |
- نيامد؟ |
- نه، اى آمده. |
همان نمد، همان طناب. |
- اى به روح! ... |
- باباى نو مردهمه دشنام مده. بيا اى ده تومن، همى دفعه ببر، اگر آمد از بالاى مو. |
ده تومن را گرفت مرده را ورداشت و رفت. |
هوا مىخواهد روشن شود. آقا چهکار کنم، چهکار نکنم. يک تکه ديفال (difal = ديوار) پيدا کرد مرده را پشت ديفال خوابانيد. با کارد و چوب و لگد آنقدر زد تا ديفال روى مرده خراب شد. |
برفت و سر راه را گرفت. شفت را هم آماده گرفته که اگر به در رفت دنبالش کند. |
آفتاب آمده و از مرده خبرى نشد. يک ساعت، دو ساعت. به ناگوارى برگشت در حولى صدا کرد. |
- چه کردي؟ |
- اى جور و اى جور. |
- ها بلايت را وردارم. انه حال نيامد. بيا چايت را بخور، نونت را بخور، اى همو پنش تومن ديگر. |
- سه کور |
- افسانههاى خراسان (نيشابور) جلد اول ص ۱۲۳ |
- حميدرضا خزاعى |
- انتشارات ماهجهان چاپ اول ۱۳۷۹ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران پاکستان دولت مجلس شورای اسلامی رئیسی حجاب سید ابراهیم رئیسی ایران و پاکستان رئیس جمهور مجلس دولت سیزدهم رهبر انقلاب
سیل سلامت طرح ترافیک تهران هواشناسی پلیس شهرداری تهران وزارت بهداشت فضای مجازی قتل سازمان هواشناسی آتش سوزی
قیمت خودرو خودرو قیمت دلار بانک مرکزی قیمت طلا بازار خودرو ایران خودرو دلار سایپا بورس تورم ارز
کتاب تلویزیون سینمای ایران سریال رادیو فیلم تئاتر سینما فیلم سینمایی
کنکور ۱۴۰۳ دانش بنیان بنیاد ملی نخبگان
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا غزه فلسطین روسیه جنگ غزه چین اتحادیه اروپا ترکیه عملیات وعده صادق اوکراین
فوتبال استقلال پرسپولیس تراکتور باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس بازی رئال مادرید فوتسال بارسلونا سپاهان لیگ برتر
هوش مصنوعی ایلان ماسک همراه اول استخدام تبلیغات فناوری اپل گوگل تلگرام ناسا
سلامت روان کاهش وزن یبوست پیری صبحانه دوش گرفتن