جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

معراج ما به روح و روان بود صبح دم


معراج ما به روح و روان بود صبح دم    دیدار ما به دیده‌ی جان بود صبح دم
آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز    از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم
چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت    پرواز من برون ز جهان بود صبح‌دم
با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد،    از رفرف دماغ روان بود صبح دم
جایی رسید فکرم و بگذشت، کندرو    روح‌القدس کشیده عنان بود صبح دم
طاوس جانم از هوس منتهای وصل    بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم
دریافتم ز قرب مکانی و منزلی    کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم
اندیشها که وهم هراسنده کرده بود    با شوق گفتنم نه چنان بود صبح‌دم
و آن سودها که نفس هوس پیشه جمع داشت    در کوی عشق جمله زیان بود صبح دم
او خود ثنای خود به خودی گفت: کاوحدی    از وصف حال کند زبان بود صبح‌دم


همچنین مشاهده کنید