پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

ای وصل تو آب زندگانی


ای وصل تو آب زندگانی    تدبیر خلاص ما تو دانی
از دیده برون مشو که نوری    وز سینه جدا مشو که جانی
آن دم که نهان شوی ز چشمم    می‌نالد جان من نهانی
من خود چه کسم که وصل جویم    از لطف توم همی‌کشانی
ای دل تو مرو سوی خرابات    هر چند قلندر جهانی
کان جا همه پاکباز باشند    ترسم که تو کم زنی بمانی
ور ز آنک روی مرو تو با خویش    درپوش نشان بی‌نشانی
مانند سپر مپوش سینه    گر عاشق تیر آن کمانی
پرسید یکی که عاشقی چیست    گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی    آنگه که بخواندت به خوانی
مردانه درآ چو شیرمردی    دل را چو زنان چه می‌طپانی
ای از رخ گلرخان غیبت    گشته رخ سرخ زعفرانی
ای از هوس بهار حسنت    در هر نفسم دم خزانی
ای آنک تو باغ و بوستان را    از جور خزان همی‌رهانی
ای داده تو گوشت پاره‌ای را    در گفت و شنود ترجمانی
ای داده زبان انبیا را    با سر قدیم همزبانی
ای داده روان اولیا را    در مرگ حیات جاودانی
ای داده تو عقل بدگمان را    بر بام دماغ پاسبانی
ای آنک تو هر شبی ز خلقان    این پنج چراغ می‌ستانی
ای داده تو چشم گلرخان را    مخموری و سحر و دلستانی
ای داده دو قطره خون دل را    اندیشه و فکر و خرده دانی
ای داده تو عشق را به قدرت    مردی و نری و پهلوانی
این بود نصیحت سنایی    جان باز چو طالب عیانی
شمس تبریز نور محضی    زیرا که چراغ آسمانی


همچنین مشاهده کنید