|
|
اگرچه در زبان پهلوى جملههائى ديده شده است که به غير فعل ختم مىشود، اما غلبه با جملههائى است که به فعل ختم گردد، و اين يکى از قواعد دستورى جملهسازى فارسى است که اول مُسندٌاليه يا فاعل مىآيد و بعد مُسند و آخرالأمر فعلى يا رابطهاى که رابطهٔ بين مسند و مُسندٌاليه باشد چون: خداى بزرگ است - خداى پدر و مادر ما را خواهد آمرزيد.
|
|
ابوالمعالى در اين قسمت دقتى فراوان بهکار برده است که انصاف توان داد در تمام کتاب از اين قاعده سر موئى منحرف نگرديده است، مگر در موارد خاص که جا داشته.
|
|
|
ابتدا کردن به فعل در جمله
|
|
در فارسى جز دو سه فعل 'پرسيدن' و 'گفتن' و 'فرمودن' و 'پاسخ دادن' که با حذف فاعل در آغاز جمله قرار مىگيرد با ساير فعلها بهندرت در آغاز جمله قرار دارد، چه گفتيم که در آداب نثر پارسى محلّ فعل در آخر جمله است، مگر افعال متعدد باشد که باز بايد همه در محلّ خود سمت تأخُّر داشته باشد و يک فعل نيز به آخر همه قرار گيرد، ليکن در عربى برخلاف غالباً فعل در آغاز جملهها قرار دارد مگر افعال جمع که گاهى در آخر جمله مىآيد. از قرن پنجم به بعد گاهى ديده شده است که نويسندگان بعض جملهها را به فعل ابتدا مىکنند، چنانکه بيهقى در اين باب به افراط گرائيده است، اتفاقاً ابوالمعالى و بعد از او شيخ شيراز نيز گاهى از اين قبيل جملهها آوردهاند و معروفتر از همهٔ کلمهٔ 'آوردهاند' است که بر سر حکايات به تقليد 'حُکَي' عربى ذکر مىکنند بدون اينکه فاعل را قبل از فعل تصريح نمايند (در زبان پهلوى در اين مورد گويد: دانا آن گفتهاند و مانند اين). در فارسى بهجاى اين کلمه 'گويند' از قديم متداول بوده است زيرا از مادهٔ 'گفتن' است که ابتداى بدان فعل مانند فعل 'پرسيدن' در فارسى جايز شمرده شده است و در واقع معناى 'آوردهاند' هم 'گفتهاند' مىباشد.
|
|
ديگر در مورد جملههائى است که گوينده مىخواهد مفاد فعل مذکور را مهمترين عنصر جمله قرار دهد و در کليله نيز از اين جملهها پيدا مىشود و مراد ما نيز اين قسمت است، مثال:
|
|
'و ننمود در طبع وى زيادت طبع بر تواضع و تعظيم' ص ۶۷
|
|
'و نمىدانم در آنچه ميان من و شير رفته است خود را جرمي' ص ۹۴.
|
|
'مردى گفت اين زن به موجبى مىفروشد کنجد پخته را با کنجد در پوست، برابر' ص ۱۵۶.
|
|
'رأى فرمود برهمن را که بيان کن از جهت من مثل دو تن که به يکديگر دوستى دارند' ص ۵۴.
|
|
'نرسد ما را که جنگ بوم اختيار کنيم مادام که بيرون از دست ما نشود که کارى و طريقى ديگر جوئيم' ص ۱۵۷.
|
|
که در همهٔ اين مثالها براى اهميت دادن به فعل مثل اين است که گوينده عجله دارد که قبل از هر سخنى فعل را بر زبان آورد و از اينرو فعل را مقدم داشته است.
|
|
|
علامت مفعول که 'را' باشد يا بايد بعد از مفعول مطلق يا مفعولله درآيد يا بايد به معنى 'براي' بيايد و يا زايد واقع شود در مواقعى که مفعول در ميان نباشد ولى از قرن ششم به بعد موارد ديگرى براى استعمال 'را' پيدا شده است، گاه به معنى 'از' بعد از 'مضافاليه' مىآيد چون 'قضا را' يعنى از کارهاى قضا، يا به معنى 'در' بعد از 'ظرف' چون: 'فردا را کارهاى ضرورى دارم' يعنى در فردا ... ابوالمعالى گاهى نيز اين حرف را در محل اضافه بعد از مضافاليه استعمال کرده است و شايع شده، مانند:
|
|
'يکى را از پيران طريقت پرسيدند که وَالکاظِميِنَ الغَيظ وَ العافينَ عَنالنّاسْ را معنى بگوي' .
|
|
که اگر به قاعدهٔ قديم مىنوشت بايستى چنين مىبود: 'از يکى از پيران طريقت پرسيدند که معنى والکاظمين الغيظ ... را بگوي' و 'را' در قسمت اول جمله به معنى 'از' آمده است.
|
|
مثال ديگر: 'پسنديدهتر سيرتى ملوک را آن است که حَکَم خويش عقل کل را سازند.'
|
|
يعني: پسنديدهترين سيرت ملوک آن است که حکم خويش را عقل کل را قرار دهند با دو علامت مفعول بر طبق سبک تاريخ سيستان که فعلهاى دو مفعولى مىآورد. و يا: حَکَم خويش را عقل کُلّ قرار دهند ...
|
|
در مورد اضافى بهجاى 'از' سعدى نيز گويد: 'پادشاهى را حکايت کنند که به کشتن بىگناهى فرمان داد' يعني: از پادشاهى ... و ما در فصل مخصوص گلستان در اين معنى مشروحتر بحث خواهيم کرد.
|
|
ديگر: 'اگر به خلاف اين شنوده شود اعتماد را نشايد' يعنى شايستهٔ اعتماد نباشد ... که علامت مذکور بعد از مضافاليه استعمال شده است.
|
|
ديگر: 'مهمان را حديث او خوش آمدش يعني: مهمان از حديث او خوشش آمد ... مثال ديگر: 'اين سِرّ آنها است که جز چهارگوش و دو سر را شايانى محروميّت آن نيست' يعنى جز چهارگوش و دو سر محرميّت آن سر را ندارند - و در اين شاهد حرف مزبور در محل فاعل استعمال شده است نه مفعول و اين همه از محصولات قرن پنجم و ششم است که بعدها رواج کامل يافت و ساير استعمالات قديم اين حرف از بين رفت.
|