|
|
ديگر از مختصات سبک قديم آوردن الف تفخيم و اعجاب است، مثل: بزرگا کردگارا! که الف ندا نيست بلکه الف نيست بلکه تعظيم است، يا: دريغا! عجبا! که الف اعجاب است.
|
|
- مثال از تذکرةالاوليا:
|
'نورى در حال از خروش بازايستاد و گفت نيکومعلما که توئى ما را!' (ج۲ ص ۵۰) مثال ديگر: 'پس خلق جمع آمدند براى نماز جنازه و به آخر بود بدانست که حال چيست، گفت عجبا کارا جماعتى مردگان آمدهاند تا بر زندهٔ نماز، کنند' (ج ۲ ص ۱۸۱) مثال ديگر: 'من نيز گفتم: درازا سفرا که مائيم و کوتاها سفرا که مائيم چند همى گردم از پيش خويش' (ص ۲۱۲ج ۲)
|
|
ملک الشعراى بهار گفته است:
|
|
بدا محکوم قهرا در آگنده به زهرا |
|
پليدا شوم شهرا ضعيفا شهريارا |
|
|
|
در زبان درى و پهلوى اوستا و فرس قديم دقايق و لطايفى است که مربوط به طرز تکلم و اختصاصات لهجهاى بوده است و به محض اينکه يکى از آن لهجهها متروک گرديده است آن دقايق و لطايف و ويژگىهاى لهجهاى نيز ترک شده و از ميان رفته است چه از روى خط و ترتيب حرف هرگز نمىتوان به دقايق لهجه و طرز بيان و گفتار يک زبان آشنا گرديد، چنانکه ما امروز درست نمىتوانيم بدانيم که الفاظ کتيبههاى هخامنش و عبارات اوستا و رسالات پهولى با چه حرکات و آهنگى ادا مىشده و تکيهٔ صوت و آهنگ هر کلمه در کجاى آن قرار مىگرفته از حيث تندى و کندى حروف مصوته چه حالتى داشته و حرکات اواخر لغات که گاهى مفتوح و گاهى مکسور و گاهى به اشباع و گاهى بدون اشباع است تا چه اندازه مقرر بوده است، زيرا تجويد و قرائت خاصى از طرف علماى قرائت و نحو زبان فارسى باقى نمانده است.
|
|
همين حکم را دارد زبان درى که هنوز بهصورت زنده است، چه ما درست نمىدانيم که فردوسى اشعار خود را چگونه مىخوانده است، و اگر هم از روى قواعد علم لغت قسمتى را بدانيم به تمام اجزا آن قواعد آشنا نيستيم ـ معذلک به همراهى آهنگهاى شعرى و به قرينهٔ لهجههاى خراسان و ماوراءالنهر دقيق شوند و چندى زحمت بکشند شايد اين معلومات افزون شود، زيرا هنوز آثار لهجهٔ قديم در خراسان و ترکستان از ميان نرفته است.
|
|
يکى از دقائق لهجهٔ درى آن است که حرف 'آ' يعنى همزهٔ وصل با الف در الفاظ درى ثقيل بوده و تلفظ آن ناممکن و قاعده به آنها اجازه مىداده است 'آ' ها را به همزهٔ مفتوحه 'اَ' بدل مىکردهاند ـ ما اين دقيقه را از لهجهٔ مردم خراسان و افغانستان و غورستان (بربرىهاى هزاره ساکنان غور و غرشستان) و مردم مَروْ و اهالى قهستان 'بيرجند' و قاينات و خواف و فرغانه بهدست آوردهايم(۱) و مخصوصاً ديدهايم که الفهاى وسط کلمات را زيادتر از ديگر الفها به فتحه بدل مىکنند ـ چون 'خانه، خَنَه' و 'دانه، دَنَه' و غيره.
|
|
(۱) . شرح اين معنى موکول به توضيحات زيادى است که در اين مبحث نگنجد و اين تحقيقات را از روى تلفظ مردمى که از اين صفحات يافته و با آنها صحبت داشته و در کتبى که در تأليفات بخارا و خوقند (سرگذشت اميربخارا ـ طبع پارسي) و (تاريخ شهرخى ـ طبع غاران) و جرايد تاشکند و غيره ديده تتبع نموده.
|
|
از طرف ديگر در نثر و نظم قديم نيز مىبينيم که غالب الفهاى لغات عربى و اسامى خاص فارسى را به قاعدهٔ امالهٔ حروف، که در نحو عربى عنوان خاص دارد به کسره بدل کرده و به ياء نوشتهاند چون: سليح، مزيح، عنيب، رکيب، حِسيب، حِچيب،جَلْبيب ايمن، مليکه، جهيز، استير، گرمسير، سردسير، بلى و بله، ليکن، دنيي، جُحي، حَنّي، تَقْوي، اِسليمي، حَويلي، اِشکرا و صدها لفظ ديگر که همهٔ اينها را در اصل با الف نيز مىخوانند اصل آن با الف است.
|
|
از اين دو نکته که بالاتر بهدست آمد، ارتباط بين اين دو را دريافته و مىتوانيم حکم کنيم، امالهٔ الفها در سبک قديم چه در تلفظ و چه در خط، مرسوم و متداول بوده است، و شک نيست که لغات جمشيذ و خورشيذ و نبيذ و مانند اينها که داراى ياء مجهول مىباشند نيز در اصل به الف مماله تلفظ مىشده است که حکم ياء مجهول را پيدا کرده است، زيرا خبر داريم که در کتب عربى آنها را جمشاذ، خرشاذ، نباذ مىنوشتهاند.
|
|
در طبرى و شاهنامه ياهاى مماله زيادتر از ساير کتب است همچنان تاريخ سيستان که ملکيه و اشکرا را عوض ملائکه و آشکارا آورده است.
|
|
فردوسى:
|
|
کشانى بدو گفت کويت سليح |
|
نبينم همى جز فريب و مريح |
|
|
سلطان وَلَد گويد:
|
|
کرد تاتار قصد آن اقليم |
|
منهزم گشت لشکر اسليم(۲) |
|
|
(۲) . در بعضى نسخ بهجاى اقليم ـ اقوام ديده شده ـ ولى در نسخهٔ قديمى و معتمدى اقلام و اسلام ديده شد که همان اقليم باشد و لفظ 'اسليمي' نيز نام نقوشى است که در تذهيبات بهکار مىبردند زيرا صورتسازى در اسلام رسم نبود و بدون نقش هم تمدن محال است، بنابراين بزرگان دستور دادند و گل بوتههاى گوناگون و خطوط اسليمى را رايج ساختند، و آن را 'نقوش اسلامي' نام نهادند و اسلامى اسليمى شد. و يکى از اسرار ترقى نفشههاى قالى و نقوش کاشى و ساير سفالها و سرلوحهاى کتب که دنيا را به خود متوجه کرده است همين معنى است و اسليمىهاى قبل از اسلام چه در ايران و چه در روم و چه در هند بسيار ساده و اين تنوع و دلربائى از اثر تربيت اسلامى است.
|
|
رودکى گويد:
|
|
به حجاب اندرون شود خورشيد |
|
چون تو گيرى از آن دو لاله حجيب |
|
|
و صوت اين ياء مماله بين زبر و زير است، و به ياء مجهول فارسى شبيه مىباشد، و از اينرو ياهاى مجهول را چون شکيب و فريب با رکيب و عتيب و مانى و افعى را با دنى و عقبى و جهيز را با ستيز قافيه مىبندند و هر دو قسم را بين الف و ياء تلفظ مىکنند، چنانکه لغت 'لال' را که به معنى سرخ است و نام سنگى است رنگين که از کوه بدخشان پيدا آيد به فتحهٔ متمايل به کسره تلفظ کردهاند و معرب آن لعل شده است و حوالى را که به اصطلاح خراسان و ماوراءالنهر به معنى فضاى خانه است حويلى و حَوْلى خوانده و نوشاهاند.
|
|
خاقانى به همين قاعده در يکى از اشعار خود نام خود را 'خاقني' به حذف الف آورده است.
|