عاشقان چون بر در دل حلقهی سودا زنند |
|
آتش سودای جانان در دل شیدا زنند |
تا به چنگ آرند دردش دل به دست غم دهند |
|
ور به دست آید وصالش جان به پشت پا زنند |
از سر خوان دو عالم بگذرند آزادوار |
|
سنگ آزادی برین نه کاسهی مینا زنند |
از سر مستی همه دریای هستی در کشند |
|
چون بترسند از ملامت خیمه بر صحرا زنند |
بگذرند از تیرگی در چشمهی حیوان رسند |
|
دمبدم بر جان و دل آن جام جانافزا زنند |
چون به آب زندگی لب را بشویند خضروار |
|
بوسه بر خاک سرای خواجهی بطحا زنند |
رحمت عالم، رسول الله، آن کو قدسیان |
|
بر درش لبیک او حی الله ما اوحی زنند |
آن شهنشاهی که بهر اعتصام انبیا |
|
عقدهی فتراک او از عروةالوثقی زنند |
در ازل چون خطبهی او والضحی املا کند |
|
نوبتش زیبد که سبحانالذی اسری زنند |
چون بساط قرب او از قاب قوسین افگنند |
|
رایت اقبال او بر اوج او ادنی زنند |
طرهی مشکین عنبر پاش از یاسین چنند |
|
حلقهی روی بهشت آساش از طاها زنند |
تا نسوزد آفتاب از پرتو نور رخش |
|
سایبان از ابر بر فرق سرش در وا زنند |
شمهای از طیب خلقش در دم عیسی نهند |
|
وز فروغ شمع رویش آتش موسی زنند |
هشت بستان بهشت از شبنم دستش خورند |
|
نه حباب چرخ قبه هم در آن دریا زنند |
برتر از کون و مکان کعبه است یعنی در گهش |
|
هشت قصر کاینات از خاک او ملجا زنند |
چون بود دریم دستش منبع آب حیات |
|
سنگ ریزه هم درو گویا شود ار وا زنند |
دو کمان از یک سپر سازند انگشتان او |
|
وز لزومش ناوک الزام بر اعدا زنند |
از برای آستان قدر او در هر نفس |
|
صد هزاران خشت جان بر قالب تنها زنند |
خیمهی اطلس برای دودگیر مطبخش |
|
بر سر این هفت طاق آینه سیما زنند |
مرکب او شیهه بر میدان علیین کشند |
|
موکب او خیمه بر نه طارم خضرا زنند |
مشعله داران کویش هر مهی ماهی کنند |
|
سایبان در گهش زین مهر چتر آسا زنند |
گر چه نگرفت از جهان زر، خاک بیزان درش |
|
تودهی زر در ره خورشید زر پالا زنند |
چاکران او بدون حق فرو نارند سر |
|
بندگان او قدم بر اولی و اخری زنند |
خاصگان او ندیم مجلس خاص قدم |
|
با چنین نسبت کجا دم ز آدم و حوا زنند؟ |
دوستی حق نیابی در دلی بیدوستیش |
|
مهر مهر او و مهر حق همه یکجا زنند |
هر که او را دوستتر از خود ندارد راندهای است |
|
ور چه دارد یک جهان طاعت به رویش وازنند |
ور همه عالم گنه دارد، چو او را دوست داشت |
|
خمیهی جاهش درون جنتالماوی زنند |
هر که او دعوی بینایی کند بی پیرویش |
|
رهروانش خاک در چشم جهان پیما زنند |
چون عراقی پیرو او شد سزد گر روز حشر |
|
خیمهی قدرش ورای ذروهی اعلا زنند |
|