|
غریبی گرت ماست پیش آورد |
دو پیمانه آب است و یک چمچمه دوغ (سعدی) |
|
|
رک: لاف در غربت، آواز در بازار مسگرها |
|
غسل میکنم غسل پشه، میخاد بشه میخاد نشه! ٭
(عا). |
|
|
به شوخی و تمسخر در مورد کسانی گویند که در
تطهیر بدن و اجراء آداب غسل بهطور سطحی و بهاصطلاح 'گربه شو' عمل میکنند |
|
|
|
٭ میخام برم تو آب شنا کنم بسکه هوا چو آتشه |
........................ (روحانی) |
|
غصّه آدم را آب میکند |
|
|
نظیر: ز غم میشود جان خرّم دژم (فردوسی) |
|
غصهٔ دیوانه را انسان عاقل میخورد٭ |
|
|
نظیر: عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری |
دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند |
|
|
|
٭ ........................... |
برگ گل با آن لطافت آب از گِل میخورد (...؟) |
|
غصّه نخور که پیر میشی، صیغهٔ آقا میر میشی |
|
|
رک: غصّه نخور که پیر میشی، مثل خانم مدیر
میشی |
|
غصّه نخور که پیر میشی، مثل خانم مدیر میشی |
|
|
نظیر: |
|
|
غصّه نخور که پیر میشی، صیغهٔ آقا میر میشی |
|
|
ـ غصّه نخور که غم میاد، سوراخ روزیت هم میاد |
|
غصّه نخور که غم میاد، سوراخ روزیت هم میاد
(عا). |
|
|
رک: غصّه نخور که پیر میشی، مثل خانم مدیر
میشی |
|
غضب از شعلههای شیطانی است٭ |
|
|
نظیر: |
|
|
چون خشم زَنَد شعله بسوزد تر و خشک |
|
|
ـ خشم و شهوت مرد را احول کند (مولوی) |
|
|
ـ غضب اولش دیوانگی و آخرش پشیمانی است |
|
|
ـ وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟ (مولوی) |
|
|
ـ غضب مرد محک اوست ـ یک حلم کن و هزار افسوس
مخور |
|
|
|
٭ .............................. |
عاقبت موجب پشیمانی است (...؟) |
|
غضب اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی |
|
|
رک: غضب از شعلههای شیطانی است |
|
غضب مرد محک اوست |
|
|
رک: غضب از شنعلههای شیطانی است |
|
غلام به مال خواجه مینازد، خواجه به هر دو
(از شاهد صادق) |
|
غلام خوب خواجه به دِه رسان است٭ |
|
|
٭ یعنی: او را ثروتمند خواهد کرد |
|
غلام عاقل بهتر از شیخِ٭ جاهل است |
|
|
نظیر: طفل عاقل ز پیر جاهل بِهْ (مکتبی) |
|
|
|
٭ مقصود از کلمهٔ 'شیخ' در این مثل خواجه
بزرگ قبیله و رهبر است |
|
غلام میخرم که مرا 'صاحب' گوید |
|
غلام همّت آنم که دل به کس ننهاد (از
جامعالتمثیل) |
|
|
نظیر: |
|
|
نباید بستن اندر چیز و کس دل (ویس و رامین) |
|
|
ـ هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار (سعدی) |
|
غلامی را گفتند که فلان کار بکن گفت دندانم
درد میکند! (از جامعالتمثیل) |
|
|
نظیر: به عروس گفتند: برقص گفت: اتاق کج است! |
|
غلامی که بابات خریده بود سیاه بود! (عا). |
|
|
صورت دیگری است از: 'غلامی که بابات داشت
سیاه بود!' |
|
|
رک: کم بخور، نوکر بگیر! |
|
غلامی که بابات داشت سیاه بود! (عا). |
|
|
رک: کم بخور نوکر بگیر! |
|
غلط مشهور بِهْ از صحیح مهجور |
|
غلیان بکشیم یا خجالت؟ |
|
|
رک: قلیان بکشیم یا خجالت |
|
غلیان تو و کمان رستم |
این هر دو نمیتوان کشیدن! |
|
|
به مزاح غلیان تند یا بدی است |
|
غم آن دارد که درمان نپذیرد چه خوری؟٭ |
|
|
نظیر: این نه دردی است که درمان بپذیرد ز
حکیم (خواجو کرمانی) |
|
|
|
٭ جام می خور که دوای غم بیدرمان است |
........................... (...؟) |
|
غم برو شادی بیا، محنت برو روزی بیا! |
|
|
عبارتی است که عوام در شب چهارشنبه سوری
برای طلب نیکبختی و سلامت در هنگام پریدن از روی آتش، یا به نیّت شگون در
وقت ریختن ناخنِ چیده در پای درخت یا پاشنهٔ درِ حیاط بر زبان جاری
میسازند٭ |
|
|
|
٭ عوام معتقد هستند که ناخن چیده را نباید
زیر دست و پا ریخت غم و بیماری ایجاد میکند باید آن را پای درخت یا بوتهٔ
گل یا زیر پاشنهٔ در حیاط ریخت تا هنگام ظهور خر دجّال تبدیل به بوتههای
بزرگ و درختان انبوه بشود و راه را بر صاحب آن سد کند و نگذارد که به دنبال
دجّال بدود (رک: عقاید و رسوم مردم خراسان، تألیف نگارنده، بخش احکام
متفرقه، ذیل: ناخن) |
|
غم پیری به هندستان نباشد |
|
|
غم چند خوری بهکار ناآمده پیش (از
جامعالتمثیل) |
|
|
رک: غم فردا نشاید خورد امروز |
|
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست٭ |
|
|
رک: غم خود خور که غمخواری نداری |
|
|
|
٭ پیوند عمر بسته به موئی است هوش دار |
................................ (حافظ) |
|
غم خود خور که تو لاغر نشوی! (کمال خجندی) |
|
|
رک: غم خود خور که غمخواری نداری |
|
غم خود خور که غمخواری نداری (از
جامعالتمثیل) |
|
|
نظیر: |
|
|
غم خود خور که تو لاغر نشوی (کمال خجندی) |
|
|
ـ غمخوار خویش باش غم روزگار چیست (حافظ) |
|
|
ـ هر زن جلبی را غم خود باید خورد (خیّام) |
|
غم دست بریده دست بریده داند |
|
|
نظیر:غم مرگ برادر را برادر مرده میداند |
|
غم روزی چه خوری روزِ نو و روزیِ نو٭ |
|
|
|
٭ هر چه داری شبِ نوروز به میساز گرو |
...................... (صالح طوسی) |
|
غم زده هر جا رود غمی بوَد او را |
|
غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد٭ |
|
|
|
٭ .............................. |
سوزنی باید کز پای برآرد خاری (سعدی) |
|
غم غم را کشد و ریگ نم را |
|
|
نظیر: غم غم میآورد و دَم دَم |
|
غم غم میآورد و دَم دَم |
|
|
نظیر: غم غم را کشد و ریگ نم را |
|
غم فردا نشاید خوردن امروز (سعدی) |
|
|
نظیر: |
|
|
غم چند خوری بهکار ناآمده پیش؟ |
|
|
ـ از آن روزی که از تو شد چه نالی |
و ز آن روزی که نامد چون سگالی؟ (ویس و رامین) |
|
|
ـ چو فردا شود فکر فردا کنیم (نظامی) |
|
غم فرزند و نان جامه و قوت |
باز دارد ز سیر در ملکوت (سعدی) |
|
|
نظیر: آنقدر دارم غم توشه که عاشقی توش
فراموشه (عا). |
|
غم کم شود به گفتن و شادی زیاد |
|
غم گروهی شادی قومی دگر است |
|
|
رک: زیان کسان سود دیگر کس است |
|
غم مخور ای دوست که این جهان بنمانَد (سعید
طائی) |
|
|
نظیر: پسِ زانو منشین و غم بیهوده مخور
(حافظ) |
|
غم مخور شاد بزی ز آنکه جهان در گذر است٭ |
|
|
|
٭ از بد و نیک جهان هر چه تو را پیش آید |
.......................... (ابن یمین) |
|
غم مخور که دنیا کلکه، قر بده که چرخ و
فلکه! (عا). |
|
|
غم دنیا را نباید خورد باید خندید و شادی
کرد و شاد زیست |
|
غم مرگ برادر را برادر مرده میداند٭ |
|
|
نظیر: |
|
|
غم دستبریده دستبریده داند |
|
|
ـ تو را بر درد من رحمت نیاید |
رفیق من یکی همدرد باید (سعدی) |
|
|
ـ بر من این درد کوه فولاد است |
چون تو ز آن فارغی تو را باد است (عطّار) |
|
|
|
٭ بلی قدر چمن را بلبل افسرده میداند |
....................... (ناجی قمی) |
|
غم نداری بُز بخر! |
|
|
رک: آدم بیکار جوالدوز به فلان خود میزند |
|
غم نداری زن بگیر! |
|
|
نظیر: |
|
|
آنکه زن دارد غلام و برده است |
|
|
ـ زن گرفتیم مونس دلمان باشد بلای جانمان شد! |
|
|
ـ کی گفته بود که زن کنی حسن جان |
خود تو اسیر غم کنی حسن جان؟ (عا). |
|
|
نیزرک: ای خوشا آن کس که زن ناکرده است |
|
غم تو غم کهنه را از یاد میبرد |
|
غمهای ما قابل تحمل بودی اگر شادی همسایه
نبودی |
|
غم هرکس در دل خودش است |
|
|
نظیر: درد هر کس در دل خودش است |
|
غنیمت است در این روزگار خندیدن٭ |
|
|
|
٭ دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتم |
......................... (شفائی) |
|
غنیمت دان دمی تا یک دَمَت هست (از
جامعالتمثیل) |
|
|
نظیر: |
|
|
دم غنیمت است |
|
|
ـ دم غنیمت دان که عالم یک دم است (صفی
علیشاه) |
|
|
ـ یک نفس دم را غنیمت دان که این هم بگذرد
(شهرت) |
|
|
ـ این یک دم نقد را غنیمت میدان |
از رفته میندیش و ز آینده مپرس (خیّام) |
|
|
ـ آن روز که بگذشت کجا آید باز؟ |
|
|
ـ وقت غنیمت دان آنقدر که بتوانی (حافظ) |
|
|
ـ دی رفت و باز نیاید، فردا و اعتماد نشاید،
حال را غنیمت دان که دیر نپاید (خواجه عبدالله انصاری) |
|
|
ـ فرصت غنیمت است نباید ز دست داد (سعدی) |
|
|
ـ ساقیا امروز مینوشتیم فردا را که دید؟ |
|
|
ـ خدا کی میدهد عمر دوباره؟ |
|
غنی هر چه کریم باشد سفره بر سرِ راه
نمیگسترد |
|
غوغا بوَد دو پادشه اندر ولایتی٭ |
|
|
رک: دو پادشاه در اقلیمی نگنجد |
|
|
|
٭ فرمان عقل و عشق به یک جای نشنوند |
............................ (سعدی) |
|
|
|
و نیز: |
|
|
|
آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست |
............................. (سعدی) |
|
غیبت آخوند عید شاگردان است |
|
|
نظیر: چشمهٔ خورشید چو پنهان شود |
شب پره بازیگر میدان شود |
|
غیرت مردی نداری زن مخواه |
|
|
رک: مردیت بیازمای و آنگه زن کن |