بهدنبال نظريهٔ وابستگى و عقب ماندگى که توسط فرانک و سميرامين در دههٔ ۱۹۷۰ ميلادى مطرح شده بود عدهاى به تئورى نظام جهانى (world system) گرايش پيدا کردند. چهرهٔ معروف اين تئورى ايمانوئل والرشتين (E. Wallerstein) است که در طرح و توسعهٔ اين نظريه نقش اساسى داشته و افکار خود را در دو جلد کتاب نظام جهانى مدون به رشتهٔ تحرير در آورده است. (جلد اول ۱۹۷۱ و جلد دوم ۱۹۸۰). به نظر او که مبتنى بر تئورى 'مرکز ـ پيرامون' است، ما در شهرهاى اصلى کشورهاى پيشرفته مراکز کنترل نظام جهانى هستند و دستيابى به منافع کشورهاى فقير را هدايت مىکنند. استعمار در گذشته رابطهٔ اقتصادى و مبادلات نابرابر را بنيان نهاد و توسعهٔ شهرهاى صنعتى مستعمرات را به تأخير انداخت و جهت آن را تغيير داد. اين رابطهٔ نابرابر، فضاهاى زندگى ملى را در جهان سوم به ناهماهنگى و ناهمگونى سوق داد؛ در حالى که به چند مرکز تجارى و بندرى شهر جان بخشيد تا صدور مواد خام را تسهيل کند، شرکتهاى چند مليتى و بانکها و نهادهاى مالى و شرکتهاى وارداتى را در مترو پلهاى جهان سوم توسعه داد تا بازارهاى کالاهاى صادرات کشورهاى صنعتى را به نمايشگاهى تبديل کند. به اين ترتيب، رشد خدمات مايهٔ اصلى شهرهاى جهان سوم گرديد. لذا الگوهاى شهرى شدن در مرکز (کشورهاى صنعتى) و پيرامون (کشورهاى غيرصنعتى) از فرآيندهاى کاملاً متفاوت و متمايزى پيروى کرده است.
|
|
|
|
توسعه و گسترش شهرنشينى (حتى در جهان سوم) در عصر جديد، با دگرگونىهاى کلى جهانى در ارتباط است و در طى شکلگيرى و گسترش نظام سرمايهدارى رشد کرده است. پيدايش سرمايهدارى جديد، نيازمند حرکت يکپارچهٔ جمعيت از مناطق روستائى به قلمرو شهر بوده است که گاه مستقلاً مراکز شهرى ـ صنعتى جديد را بهوجود آوردند. اين مراکز ساخت صنايع غالباً در شهرهاى بزرگ قرار نداشتند. بهعنوان مثال منچستر در انگلستان شهرى صنعتى است که همراه با رشد صنعيت گسترش يافته است:
|
|
در سال ۱۷۱۷ منچستر شهرکى با ۱۰ هزار جمعيت بود. در سال ۱۸۵۱ بهعنوان کانون ساخت صنايع و بازرگانى در محدوده گستردهٔ نکاشاير، ۳۰۰ هزار نفر جمعيت را در برداشت. در آغاز قرن بيستم جمعيت منچستر بدون در نظر گرفتن شهرکهاى حومهٔ آن به ۲ ميليون و ۴۰۰ هزار نفر بالغ شد. اينگونه مشاهدات نشان مىدهد که انگيزههاى توسعهٔ شهرنشينى در سدههاى هيجدهم و نوزدهم همراه با توسعهٔ صنعت بوده، با شکل پيشين شهرنشينى به کلى تفاوت داشته است (آنتونى گيدنز، جامعهشناسى، پيش درآمدى انتقادى، صفحهٔ ۹۳).
|
|
از سوى ديگر، از نشانههاى شهرنشينى امروز و رابطهٔ آن با نظام سرمايهدارى صنعتى را توسعهٔ مفهوم 'کالاگونگي' (Commodification) يا کالا شدن همه چيز در محدودهٔ شهرها مىتوان دانست شبيه آن چيزى که مارکس نيروى کار را بهصورت يک کالاى سودده در نظام سرمايهدارى مورد تجزيه و تحليل قرار مىداد. در واقع فضاهاى شهرى در جوامع سرمايهدارى 'کالاگونه' مىشود، زمين و ساختمان و فروشگاه و تأسيسات مانند کالاهائى در بازار سرمايهدارى خريد و فروش مىشوند و با توجه به نياز مردم به بورس بازى و سوداگرى دچار مىشوند. بدون آنکه نياز مردم برآورده شود.
فضاهاى شهرى هنگامى که به مثابهٔ کالاى قابل خريد و فروش و سوائى درمىآيند، قلمرو فضا را در نظام توليد سرمايهدارى پيچيده مىکنند.
|
|
شهرنشين در اين شرايط 'محيط ساخته شدهاي' مىشود که تقسيمبندىهاى پيشين شهر و روستا يا شهر و حومه را از ميان مىبرد. شهرهاى ماقبل سرمايهدارى به روشنى از حومهٔ مشخص بودند اما در شهرهاى جديد (نظام سرمايهدارى) صنعت پلى ميان شهر و حومه ايجاد مىکند و نه تنها اراضى کشاورزى به سرمايه تبديل شده و صنعتى مىشود بلکه بسيارى از اراضى کشاورزى خود به شکل کالائى براى توسعهٔ صنعت و گسترش شهر به سمت حومهها خريد و فروش مىشود. بهجاى تفاوت و تمايز ميان شهر و حومه، تفاوت ميان 'محيط ساخته شده' و 'فضاى باز' اهميت پيدا مىکند (۱). به اين ترتيب برخلاف گذشته، محيط ساخته شده در جوامع سرمايهدارى صنعتى جدائى ژرفى ميان زندگى انسان و طبيعت بهوجود مىآرود: بشر با استقرار فيزيکى کارخانهها و محيط مصنوع شهر و حومه، از تأثير خاک، هوا و گردش فصلها جدا مىشود و قلمرو 'کالاگونه' فضاى شهر اين جدائى را به شدت تقويت مىکند. زندگى شهرنشين در مجموعههائى مىگذرد که همهٔ آن ساختهٔ دست بشر است و از محيط طبيعى مجزا شده است.
|
|
جان رکس نز، در برابر مکتب شيکاگو، بر تلاش فعالانهٔ شهرنشينان براى تأثير گذاشتن بر قلمروى که در آن زندگى مىکنند، تأئيد مىورزد.
|
|
(۱) . نگاه کنيد به: Harvey . David , Social Justice and City London, Arnold, 1973. و نيز گيدنز، جامعهشناسى، پيش درآمدى انتقادى، صفحات ۹۷-۹۵
|
|
|
در شهرهاى صنعتى با رشد سريع مانند بيرمنگام (در انگلستان)، خانههاى صاحبان صنعت و ديگر مقامات عالى محلى در نواحى ويژەاى ساخته شده که دسترسى بهينهاى به تسهيلات مرکزى دارند، اما از دود کارخانهها و آلودگى هوا به دور هستند، براى کارگران، کلبهسازى نقش مهمى در حواشى شهرها ايفا مىکنند و کارفرمايان خاصه در قرن نوزدهم خود را از تأمين وسايل رفاهى کارگران رها مىساختند. در اواخر سدهٔ نوزدهم اين تقسيمبندى مستقيم طبقاتى در خانهسازى فرو ريخت و گسترش نظام طبقاتى متفاوتترى بهوجود آمد که خواستار تحويل زيستگاه بهتر به کارگران ماهر و يقهسپيدان (کارمندان) بود. بنابراين تأمين کار از تأمين مسکن جدا شد و تأمين مسکن برعهدهٔ مؤسسات خانهسازى ويژهاى قرار گرفت (۱).
|
|
(۱) . نگاه کنيد به: John Rex, and Robent Moor R, Race, Community and conf lict, oxford univer, press, 1967.
|
|
از اوايل قرن بيستم گسترش بازارهاى خانهسازى در رابطه با سرمايهدارى صنعتى و مالى از يکسو و بازارهاى کارگرى از سوى ديگر آغاز شد. رکس تجزيه و تحليل دقيقى از تمايز نوع مسکن گروهها و طبقات مختلف و اقليتها بهعمل آورده است که در نوع خود جالب است، اما بحث رکس کلاً مبتنى بر دادههاى موجود در بريتانيا استوار است و بايد از تصميم آن خوددارى کنيم. به هر حال چنانکه آنتونى گيدنز اظهار داشته است: چگونگى ارتباط ويژگىهاى شهرنشينى، با جوامع سرمايهدارى و ميزان سازگارى آنها با هر نوع نظام نوين اجتماعى که به سطح معينى از صنعتى شدن دست يافته باشند، پرسش مهمى را مطرح مىکند که هنوز بهطور کامل به آن پاسخ داده نشده است (گيدنز،جامعه شناسى، پيش درآمدى انتقادى، صفحهٔ ۱۰۲).
|