|
|
در نزد پارسونز و هنوز شديدتر نزد لومان انديشههاى محدوديت سيستمها، نقش تعيينکنندهاى را بازى مىکنند؛ زيرا بهعنوان سيستم، تنها آنچه با چيز ديگرى تفاوت دارد و از آن تفکيک مىشود، قابل توصيف مىباشد، يعنى خود را از محيط جدا مىکند و 'هويت' خود را سرپا و تثبيتشده نگه مىدارد و 'تفاوت و تمايز' خود را با محيط حفظ مىکند. با اين کار بايد رابطه بين سيستم و محيط بيشتر و دقيقتر معين شود. در برداشت و دريافت 'ضرورتهاى کارکردي' اين محدود مسائل مربوط به 'مطابقت' در درجه اول با قسمتى از سيستم اقتصادى که قابل درک و فهم است منطبق مىشود (فىالمثل تسلط و سيطره بر طبيعت و تغيير دادن آن). به اين ترتيب 'محيط در بيشتر اوقات و بهحق مفهوم پراکنده و مبهمى دارد (محيط يعنى 'همه آنچه جزء سيستم نيست' ). همچنين بکرات و بارها اين موضوع مبهم مىماند که آيا سيستم بهطور يکطرفه بر جبرگرائى محيطى مبتنى است (يعنى بهطور کامل بر شرايط محيط و تغييرات محيط منطبق است) يا آيا - و تا چه حد - برعکس سيستم مىتواند بر محيط اثر بگذارد. در قلمرو خرد و کلان مشخصات محيط آسانتر دريافت مىشود تا در مورد جامعه. به اين ترتيب بهطور مثال محيط سازمانى (تقريباً مثل يک کارخانه) بايد بهطور ملموستر و عينىتر قابل توصيف و تشخيص باشد. همچنين بايد بين محيط نظميافته و محيط نظمنيافته تفاوت قائل شد: عناصر معينى از محيط به سهم خود سيستمهاى ديگرى هستند (فىالمثل در مورد سازماندهى که خود شامل سازماندهىهاى ديگر است).
|
|
لومان اولين طرح سيستمى خود را (۱۹۷۰) به توضيح روابط و مناسبات سيستم و محيط اختصاص داد. علاقه و توجه او در ابتدا به ساختار درونى سيستمهاى اجتماعى معطوف نشد، بلکه به روابط خارجى آنها معطوف گرديد. بهطور نمونه موضوع براساس تفاوت سيستم - محيط عبارت است از نظريه سيستمهاى باز که مسائل اساسى و مرکزى آن تفاوتگذارى خارجى و نيز تثبيت حدود آنها است. در اين زمينه مسئله ساختار صورى (formale Struktur) تحت ديدگاه 'مفهوم و معناي' سيستمى قرار مىگيرد و سيستمهاى اجتماعى برحسب نظر و عقيده لومان و براساس 'معناي' سيستم ساخته شدهاند تنها بهوسيله اين 'معنا' حوادث و پديدهها و قضاياى عناصر سيستمى وجود مىيابند. محيط اجتماعى پيچيده است؛ زيرا و تاحدى اين سيستم ديگر بهطور معنادارى قابل بازسازى نيست؛ برعکس در سيستم 'تقليل پيچيدگي' انجام مىشود. در اينجا معنا بهمنزله شرط بنيادى و زيرساختى رابطه تعاملى سيستماتيک تلقى مىشود. سيستم و محيط بهوسيله معنا نيز محدود مىشوند. معناى تجزيهشده بينالاذهان (intersubjektiv geteilter Sinn)، ويژگى سيستمى را محدود مىکند آن هم بهصورت آنچه بهمنزله معنادار و بىمعنا تلقى مىشود (رجوع کنيد به: لومان، ۱۹۸۴؛ ويلکه - Willke - در ۱۹۹۱). کارکرد گزينشى و نظامبرانگيز معنا تقريباً وقتى آشکار مىشود 'که چيزى از ارتباط گسيخته شود' يا رفتار بىمعنا بوده (فىالمثل گفتگوى بىارتباط) يا اصولاً مخالف و مغاير معنا باشد. سيستمهاى اجتماعى - برحسب اين تفاهم و شناخت - بافتهاى 'ساخته شده براساس معنا' مىباشند؛ اين سيستمها در واقع از طريق شکلگيرى ساختارهاى معنائى محدودشدنى بهوجود مىآيند، اما سيستمهاى اجتماعى نيز به نوبه خود واحدهاى 'سازنده معنا' مىباشند: آنها 'معنا' را توليد مىکنند. از اين لحاظ سيستمهاى اجتماعى در شيوه دوگانه براساس معنا سازمان يافتهاند. آنها خود عصاره و چکيده اين معنا هستند و در عين حال به ارتباطات معنادار ديگرى که سيستم را توليد مىکنند دلالت دارند.
|
|
اولين قسمت قضاوت و حکم ما شامل اين ادعا است که 'معنا' نظام و نظم را تقويت و تأمين مىکند. اين مطلب که آيا اين فرض قابل قبول است، خود قابل بحث مىباشد همچنين حکم مخالف آن بدين معنا که بهوسيله نظام است که معنا بهوجود مىآيد. چگونه عملکننده بايد بداند چه چيز پرمعنا است بدون اينکه خود را بهسوى نظام ماقبل خود، جهت داده باشد؟ با کمک مثالهائى مىشود اين موضوع را روشن کرد: عمل خنديدن بههنگام خاکسپارى بىمعنا است. آن هم براساس هنجارهاى اجتماعى خاص (که فىالمثل در مراسم خاکسپارى هندوان و پيروان مذهب هندو مجاز نيست). چيدن و رديفکردن نامنظم کلمات بىمعنا و هجاها فقط به اين دليل بىمعنا است که آنها ارتباط با تأليف و نحو کلام (Syntax) را از دست دادهاند؛ بنابراين نظام براى همه فرآيندهاى باز توليدکننده، امرى مقدم و داراى اولويت است. معنا از ارزشها مشتق مىشود (و اينها نمايانگر نمادها و اهميتها هستند). پايهريزى و مبناى معنا ممکن است فقط به شکل رفتار نوآورى (مثل پايهريزى مذهب يا ايدئولوژى سياسي) سيستم را تغيير دهد. فقط فرآيندهاى معنائى بازتوليدکننده شرکتکنندگان در عين حال به يک سيستم ارزشى گروهى يا جامعهاى وابسته هستند. بنابراين ما نمىتوانيم معنا را از 'معنا' استخراج و استنباط کنيم بدون اينکه به سيستم ارزشى جامعه استناد کرده باشيم و بدون اينکه 'فرآيندهاى آموزشي' را تعقيب کنيم که براساس آنها عملکنندگان در يک سيستم، موضوعات معينى را بهمنزله امرى پرمعنا و مربوط بههم تفسير کنند.
|
|
سيستمها در کنار مسئلهسازى ساختارهاى اجتماعى و تحت ديدگاه 'معنا' و بر اثر اجبار و فشار 'تقليل و کاهش پيچيدگي' معنا، بهوجود مىآيند. 'دنيا' بهمنزله کليت ملموس اصلاً سيستم نيست. پيچيدگى در اين معنا يعنى امکاناتى که بهمراتب بيشتر از آنچه محقق مىشوند، وجود دارند. پيچيدگى سبب 'فشار و اجبار گزينش' مىشود. برخى امکانات انکار و کنار گذاشته مىشوند و برخى ديگر برگزيده مىشوند. اين ديدگاه، تأملات و انديشههاى گذشته را که درباره گزينش مطرح کرديم و بهوسيله قالبگيرى و ساختيابى فرهنگي، در پيش گرفته مىشوند بهخاطر مىآورد. در اينجا هم موضوع عبارت است از تنوع امکانات وسيع توده آشکار و چشمگير اوليه که هريک بر شکلگيرىهاى متفاوت فرهنگى مبتنى هستند. همچنين فرآيند فرهنگى بايد 'صيرورت فرهنگي' (Kulturwerdung) بهمنزله گزينش و نيز بهمنزله انتخاب (وسيعاً) مطلوب از امکانات پربار و ثمربخش اصولى فهميده شود.
|
|
درنتيجه محيط هميشه بهمراتب پيچيدهتر از سيستم است. اکنون سيستم با تفاوتگذارى رو به افزايش، پيچيدگى خاص خود (Eigenkomplexität) را کسب مىکند. تقليل و کاهش پيچيدگى دنيا با وجود افزايش همزمان خودپيچيدگى سيستم، چگونه ممکن و موفق مىشود؟ پيچيدگى سيستم چيز ديگرى از پيچيدگى دنيا است و برخلاف پيچيدگى دنيا، پيچيدگى سيستم آشوببرانگيز نيست؛ بلکه سازمان يافتهتر است و بهوسيله ساختارهاى معنىدار، مشخص مىشود.
|
|
از اينجا بهبعد مطمئناً پرسشهائى مطرح مىشود که پوشش تجربى قضيه را نشان مىدهند، مثلاً انسان در نظريه همگرائى جامعهشناسى سازمانى از اين پرسش آغاز مىکند که تا چه حد ساختار درونى يک سيستم اجتماعى (و در اينجا بهمعناى سازماندهي) به شيوه قابل ذکر با ساتار محيط بههم وابسته است (نمونه طرح اينگونه سؤالات از اين قرار است: آيا در محيط سخت آشفته، ساختارهاى درحد اعلاء شکل گرفته و صورتبندى شده سازمانى ممکن است؟). همچنين فىالمثل در سطوح کلان مىتوان تشکيل ملت و نيز تمايل ناشى از آن را در مورد محدوديت، با استعاره و يا لفظ مجاز سيسمى (systemtheoretische Metaphern) توصيف کرد؟ بديهى است زبان نظريه سيستمى در اين باره توضيحى ارائه نمىدهد. به اين ترتيب مىتوان مراحل تشکيل ملت را نيز قبل از مبناى يک نظريه هويت اجتماعى به تصوير کشيد.
|