|
- ايجاز و کوتاهى جمله
|
|
- تکرار افعال و الفاظ و جملهها
|
|
- تکرار واوهاى عاطفه و ادوات و قيود در جملهها، و تکرار کلمات ابتدائى مانند 'جون' و 'پس' و 'ديگر' در آغاز و ميانهٔ جملهها و آوردن ضمير و اسم اشاره با ذکر اسم موصول و مشار تکرار ضماير.
|
|
- تکرار ستايشها و ادعيهٔ مرسومه به يک نظم و ترتيب، بدون ضمير الفاظ.
|
|
- تجزيهٔ مطالب اعداد يا پرسش و پاسخ
|
|
- صنعت ارسالالمثل
|
|
- اثبات هر فعل در جاى خود و احتراز از حذف افعال به قرينه.
|
|
- استعمال ضماير متصل مفعولى و مضاف (م ـ ت ـ ش) و جمع آنها همهجا حتى بعد از حروف مانند 'اِوم' يعنى ومراو 'اَوِت' و 'اَوِش' و بعد از قيود و ادوات و غيره مانند 'کذم ـ کذت ـ کذش' يعنى چونم ـ چونت ـ چونش و 'پذم ـ پذت ـ پذش' يعنى بهمن ـ به تو ـ بدو و 'هچم ـ هچت ـ هچش' يعنى از من ـ از تو ـ از او که بدين طريق بيشتر بهجاى آوردن ضمير منفصل ضمير متصل مىآوردهاند.
|
|
- ضماير متصل آزاد که ما امروز بعد از اسامى و صيغههاى وصفى افعال که در حکم اسم مىباشند مثل 'رفتهام ـ رفتهاي' که سوم شخص آن (است) است استعمال مىکنيم ـ در پهلوى مثل فعل استعمال مىشده است:
|
|
اُم ـ اى ـ اد ـ ايم ـ ايد ـ اند.
|
|
و گاهى به تنهائى بهجاى فعل مورد استعمال پيدا مىکرده است.
|
|
|
|
|
گويند که بُخت آفريد گفت: که هيچ مردم نيست از من توانگرتر جز آنکه از من خرسندتر (در اصل: خورسند با واو: يعني: قانع) اين نيز گفت: که اگر همهٔ مردم گيتى به هم آيند هر آينه مرا توانگر نتوانند کردن، چه که چون به يک دست دوسم (دوسيدن با واو مجهول به معنى چسبيدن و اخذکردن) و به دو ديگر دست دهم رنج بر من ماند.
|
|
آذرپاد زرتشتان (۲)را پيدا است که صد و پنجاه سال زندگى بود، و از آن هشتاد سال موبدان موبدى (۳) کرده بود، و گفت که: بر توانگرى و درپوشى (يعني: دوريشى و فقر.) و پادشاهى (در اينجا يعنى رياست و فرماندهي) رسيدم، اندر توانگرى راد و گزيداردهش(۴) ، و اندر دريوشى توخشا (اصل: توخشاک، يعنى ساعى و فعال.) و پيمانيک (اصل: پيمانيک يعنى اندازهدان و صرفهجو.) و اندر پادشاهى آررمين (آزرمين: يعنى حليم با ملاحظه.) ازتاربودم (ازتار: از ريشهٔ (زت) که (زد) باشد با (آر) پساوند صفت فاعلى و الف نفى ـ يعنى ناخونريز ـ چه (زدن) در پهلوى غالباً به معنى کشتن و زخمزدن آمده است.)
|
|
(۱) . رسالهٔ کوچک يا مقالهٔ مختصرى است که در صفحهٔ ۸۱ ـ ۸۲ از کتاب 'Pahlavi Text' متنهاى پهلوى طبع انگلساريا، بمبئي، نقل شده است.
|
|
(۲) . آذرپاد پسر زرتشت، يکى از بزرگان زرتشتى است که معاصر شاپور اول و جانشينان او بوده و اندرزها او معروف است و او يکى از مؤسسان و گردآوردندگان دين زرتشت است و او بود که مس گداخته بر سينهاش ريختند.
|
|
(۳) . مؤبدان مؤبد، يعنى بزرگ و اين مقام بزرگترين مقام روحانى و ملى زردشتيان بوده است، و با مقام صدارت عظمى در آن عصر يعنى در عصر ساسانيان برابر بوده و در شوراى ادارى و کارهاى کشورى طرف شور شاهنشاهان بوده و خود يکى از عمايد و ارکان کشور بهشمار مىآمده است و هيربدان زيردست او بودهاند ـ و اين مقام و رسميت و اهميت آن را شاهنشاهان ساسانى از اردشير به بعد بهوجود آوردند، اولين مؤبدان مؤبد 'تنسر' نام صاحب نامهٔ معروف و دومين مؤبدان مؤبد ظاهراً همين آذرپاد بوده است ـ اندرزهاى آذرپاد به زبان پهلوى چاپ شده و بهار يکى از بزرگترين آنها را به بحر متقارب ترجه کرده است و در مجلهٔ مهر به طبع رسيده است.
|
|
(۴) . اصل: وژيتار دهشن يعنى کسى که بداند چگونه و در کجا بايد خرج کرد و اين صفت از لوازم رادى و سخاوت است واِلا به اسراف و ناگريريداردهشنى مىانجامد و عيب است.
|
|
|
جملههاى کوتاه و تکرار افعال و اسامى
|
|
پرسيتار مرد بيره مبويد، و نيوشيتار مرد دُمش آگاس مبويد، و همپرسهٔ مرد فريفتار مبويد. (با توجه به مبحث کتب و رسالات پهلوي)
|
|
ترجمه: از مرد گمراه و نادرست چيزى مپرسيد، و از مرد دژآگاه و کجفکر که تربيت غلط داشته باشد چيزى مشنويد، و با مرد فريبنده همصحبتى و معاشرت مکنيد.
|
|
|
تکرار عين الفظ و عبارات متشابه (۱)
|
|
'يازدهم فرمايد پرسيدن (يعني: پرسش فرمايد شاهنشاه از ريذک) که از سپر غمها کدام خوشبوىتر؟
|
|
گويد ريذک که انوشه بُود مردان پهلوم ـ از سپر غمها ياسمين خوشبوتر، چهاش بوى ايذون چون بوى خدايان ماند. خسرو سپرغم (غير از شاه اسرپغم بعد خواهد آمد. ) بوي، ايذون چون بوى شهرياران. گيتيک بوي، ايذون چون بوى خنياک. گل بوي، ايذون چون بوى (...) نرگيس بوي. ايذون چون بوى گشنى (گشن هم جوان معنى مىدهد هم فَحل و در اينجا مراد تازهجوان است) خيرى سرخبوي، ايذون چون بوى دوستان. خيرى زردبوي، ايذون چون 'بوي' زن آزاد ناروسپي. کافور (کاپور ـ کاژور هم خوانده مىشود شايد گل کافورى که به عربى اقحوان گويند يا کافوزى که آن را گل بابونه نوشتهاند باشد) بوى ايذون چون 'بوي' دستورى (مراد دستور روحانى است ـ که درجهاى از درجات مذهبى بوده و بعد از هيربد مقام داشته است ـ نه وزير) و سمن سپيد بوي، ايذون چون بوى فرزندان و سمن زردبوى ايذون چون بوى زن آزاد ناروسپي(۲) سوسن سپيدبوي، ايذون چون 'بوي' دوستي. مرو (برهان گويد: مرو و مرو خوش گياهى است خوشبوى که ريحانالشيوخ گويند) اردشيران بوي، ايذون چون بوى مادر.
|
|
(۱) . نقل از رسالهٔ (ريذک و خسرو کواتان) منتهاء پهلوى 'Pahlavi Text' صفحهٔ ۳۳ فقرهٔ ۶۸ به بعد.
|
|
(۲) . اين جمله تکرار شده است، ولى شايد در اصل نسخه اشتباه شده باشد زيرا اين قبيل تکرارها عيب ادبى دارد و از سياق رساله به دور است: ناورسپى يعنى نجيب.
|
|
مرو سپيدبوى ايذون چون بوى پدران. بنفشه بوي، ايذون چون بوى کنيزکان (يعني: دوشيزگان) شاه اسپرغم بوى ايذون چون بوى گراميان. مورد بوى ايذون چون (بوي) کهپذان(۳) نيلوفر بوى ايذون چون بوى توانگري. و مرژنگوش بود ايذون چون بوى بچشکى (يعني: پزشکي، طبابت) سپيتک بوى ايذون چون بوى بيماران، (۴) فرنجمشک بوي، ايذون چون (بوي) بيوه. کوپل (کوپل: اقحوان و بهار مرکبات) بوي، ايذون چون 'بوي' نيکاناى نسترن بوى ايدُن چون بوى زن پير. سوژ(۵) ناشکفته بوى ايذون چون (بوي) زن کامگى و چون شکفته است بوى ايذون چون گراميان. سيسمبر بوى ايذون چون 'بوي' آزادگي.
|
|
(۳) . دهپذان هم خوانده مىشود. گهبذ به کاف مکسور فارسى که عربى آن جهبذ است به معنى صراف و نقاد و تحويلدار ماليات و خزبنهدار بوده است ـ دهپذهم تواند بود ولى (ده) بدون ياء مجهول 'ديه' بهنظر غريب مىآيد و اين نام در پهلوى سابقه ندارد ـ دهيوپذ هم تواند بود. يعنى بزرگ و رئيس قوم.
|
|
(۴) . اصل: يماران ـ وسپيتک در ميان گلها و گياهها بهنظر نرسيد ـ از تشبيه بوى آن به بيماران شايد سپستک باشد که سپست و اسپست ضبط شده و نام گل يونجه و سبيس است و در ادبيات فارسى هم سپستبوى گويند.
|
|
(۵) . کذا؟ مرج خطمى صحرائى است ـ مرزه تواند بود، چه مرژه هم خوانده مىشود، اما شکفته و ناشکفته با مرزه سازش ندارد و گل مرزه بسيار ريزه است و بايد 'مرچ' باشد.
|
|
بوى اين خهمه سپرغمها اند بر ياسمين چيزى خوار است، چهاش بوى به بوى خدايان ماند. شاهان شاه پسنديد و براست داشت'
|
|
چنانکه ديديم قسمت بزرگى از اين فصل مکرِّراتى است که امروز آنها را به قرينهٔ جملهٔ اول از ساير جمل حذف کنند ـ و هر کس بخواهد جملههاى مکّرر را زياده بر اين ببيند به داستان (اديواتکار زريران) ترجمهٔ نگارنده که در مجلهٔ (تعليم و تربيت) طبع شده است يا به اصل کتاب مراجعه کند.
|
|
و نيز در همين رساله در آغاز هر فصلى اين عبارت بعد از اعداد سرفصل: دهم، يازدهم، الخ آمده که: (فرمايد پرسيدن که..) و بعد از ختم جواب ريذک باز عبارت (شاهان شاه پسنديدند و براست داشت) تا آخر جمله عيناً تکرار شده است.
|
|
|
تکرار واوهاى عطف و اسم اشاره با ذکر موصول و قيود
|
|
هفت خدايان (يعنى هفت تن پادشاهان که بعد از پيشداديان بودهاند) و بهمن و دارا و داراى دارايان را سه خدايان گويند.
|
|
'يک آن جم، و يک (آن) اژدىدهاک و يک آن فريدون و يک آن منوچهر و يک آن کايوس و يک آن کيخسرو و يک آن لوهراسپ، و يک آن وشتاسپ شه ـ نقل از رسالهٔ (شتروهاى ايران) به زبان پهلوى طبع بمبئى ص ۱۸ ـ ۱۹ فقرهٔ ۶'
|
|
'اندر بلخ بامى شهرستان اواژاک (قلعهٔ ترمذ (۱)) سپنديات و شتاسپانپور کرد، پس ورچاوند اتهش و رهران آنجاى نشاخت، پس نيژهٔ خويش آنجا برزد، پس گوئى خاقان و سنجيبوک خاقان و چولخاقان و بزرگ خان و گوهَرْم و توژاو و ارچاسپ هيونانشه (نام خاقانها و سلاطين تورانى ماوراءالنهر و خوارزم و دشت قبچاق است.) را پيغام فرستاد که نيزهٔ من برنگريد، هر کس که به نيژشن اين نيره نگرد چنان است که اندر ايران شهر بر گذشته باشد ـ از کتاب: شهرهاى ايران ص ۱۹ ـ فقرهٔ ۸ ـ ۹ طبع بمبئي'
|
|
(۱) . اصل متن: وناژک يانواچک خوانده مىشود ـ اما عقيدهٔ پرفسور هرتسفلد آن است که اين کلمه در اصل 'اواژک' بوده و تصحيف شده است و آن نام قلعهٔ ترمذ بوده است.
|
|
در اين مثالها در قسمت نخستين کلمهٔ (است) و (کسى که) و (را) و (ندارد) و (نيست) در هر جمله مکرر شده است و در دو مثال دومين حروف و کلمات (يک) و (آن) و (پس) مکرر شده و باقى اين رساله نيز از همين قرار است.
|