|
رفت آنجا که عرب نى انداخت
|
|
|
رک: آنجا رفت که عرب نى انداخت
|
|
رفت ابرويش را درست کند چشمش را کور کرد! (عا).
|
|
|
رک: رفت بهترش کند بدتر شد
|
|
رفت بهترش کند بدتر شد
|
|
|
نظير:
|
|
|
رفت ابرويش را درست کند چشمش را کور کرد
|
|
|
ـ رفت کلاه بياورد سر را هم به باد داد
|
|
|
ـ اى واى که بد نشد بَتَر شد
|
|
رفت به نان برسد به جان رسيد
|
|
|
رک: رفت کلاه بياورد سر را هم به باد داد
|
|
رفت کلاه بياورد سر را هم به باد داد
|
|
|
نظير:
|
|
|
دنبال ريش رفت سبيل را هم از دست داد
|
|
|
ـ نايافته دُم دو گوش گم کرد
|
|
|
ـ رفت به نان برسد به جان رسيد
|
|
رفتم اصفهان براى کار آسان، کُپه روى سرم گذاشتند گفتندبرو آسمان!
|
|
|
شخص کاهلى دنبال کار آسان و پردرآمد مىگشت. به او گفتند در اصفهان کار پردرآمد و آسان زياد است. آن شخص شادمان شد و راه اصفهان را در پيش گرفت. وقتى به اصفهان رسيد او را به محلى راهنمائى کردند که در آنجا عمارتى بلند مىساختند. کُپهاى گِل در ناوهاى بزرگ روى سرش نهادند و گفتند: 'اين گِل را بربر به پشتبام!' مرد کاهل ناچار پذيرفت، عصر وقتى مزدش را گرفت با خود گفت: 'اگر کار آسان در اصفهان اين است پس واى به کار سخت!' در حال از اصفهان گريخت و به شهر خود بازگشت. يکى از همشهريانش از او پرسيد: 'کجا بودي؟' گفت: رفتم اصفهان براى کار آسان، کپه روى سرم گذاشتند گفتند برو آسمان!
|
|
رفتم بالاخانه ببينم انگوره، ديدم زنبوره! (عا).
|
|
|
نظير: به بوى کباب رفت ديد خر داغ مىکنند!
|
|
رفتم ثواب کنم کباب شدم
|
|
|
نظير: فکر نانِ گربه را کردم موش خانهام را خراب کرد
|
|
رفتم خانهٔ خاله دلم واشه، خاله تيزيد دلم پوسيد! (عا).
|
|
رفتم شهر کورها ديدم همه کور من هم کور!
|
|
|
رک: خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو...
|
|
رفتند قمر (=قمرالملوک) را بياورند، نبود، بلبل خاکى را آوردند! (عا).
|
|
|
به طنز و تمسخر در مورد خوانندهاى کريهالصوت بهکار مىبرند که در مجلسى آواز بخواند
|
|
رفتند قمر٭ را بياورند، نبود، کلفتش را آوردند! (عا).
|
|
|
به طنز و تمسخر در مورد خوانندهاى بهکار مىبرند که هم زشترو باشد و هم بدآواز
|
|
|
|
٭ مقصود از 'قمر' قمرالملوک وزيرى است
|
|
رفتند و ريم و دِگر آيند و روند (خيّام)
|
|
|
رک: هر کسى پنج روز نوبت اوست
|
|
رفتن و نشستن بِهْ که دويدن و گسستن (سعدى)
|
|
|
رک: آهسته برو هميشه برو
|
|
رفتنى مىرود و آمدنى مىآيد
|
شدنى مىشود و غصه به ما مىماند
|
|
رفته رفته قشو قلمدان مىشود!
|
|
|
به تمسخر و تحقير دربارهٔ شاگرد بىاستعداد و تنبلى بهکار برند که پس از زمانى دراز اندک پيشرفتى در کار تحصيل يا حرفت آموزى حاصل کرده باشد.
|
|
|
نظير:
|
|
|
شاگرد رفته رفته به استاد مىرسد
|
|
|
ـ پار بودى حيدر و امسال گشتى حيدرک
|
سال ديگر گر بمانى قطب دين حيدر شوي!
|
|
|
ـ تار بودى نور گشتى اى عزيز
|
غوره بودى گشتى انگور و مويز (مولوى)
|
|
رفتهها پشيمانند و ماندهها سرگردان
|
|
رفيقان قدر يکديگر بدانيد
|
خدا کى مىهد عمر دوباره٭
|
|
|
نظير: بيا تا قدر يکديگر بدانيم
|
که تا ناگه ز همديگر نمانيم (مولوى)
|
|
|
|
٭ شب تاريک و ابر پاره پاره
|
شراب خُلّر و مى در پياله
|
|
|
|
........................
|
................... (از ترانههاى عاميانه)
|
|
رقصش مال ماست عرقچينش مال ديگران
|
|
|
نظير: مرغش را ديگرى بخورد چماقش را ما بخوريم؟
|
|
|
نيزرک: کى کاشت، کى درو کرد؟
|
|
رقص اندر خونِ خود مردان کنند
|
|
رگ به ريشه مىکشد
|
|
|
رک: تره به تخمش مىرود حسنى به بابا
|