شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو


گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر می‌شد ز تو    بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر می‌شد ز تو
زان روی همچون مشتری گر پرده برمی‌داشتی    روی زمین پر زهره و شمس و قمر می‌شد ز تو
پس بی‌نشان افتاده‌ای، ورنه پس از چندین طلب    روزی من دل‌خسته را آخر خبر می‌شد ز تو
بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا    هم سینه پر می‌شد ز غم، هم دیده تر می‌شد ز تو؟
زان جام لعلت گه گهی می‌ریز آبی بر جگر    دل خسته‌ای، کش سالها خون در جگر می‌شد ز تو
گر روز می‌کردم شبی با رویت اندر خلوتی    شب روز می‌گشت از رخت، شامم سحر می‌شد ز تو
ور بی‌رقیبان ساعتی نزدیک ما می‌آمدی    ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر می‌شد ز تو
لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس    آشفته‌تر می‌شد ز من، دیوانه تر می‌شد ز تو
گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذره‌ای    کارش چو کار اوحدی زیر و زبر می‌شد ز تو


همچنین مشاهده کنید