|
|
اين ادات نيز در حالت قيد ظرف و استعلا، پيش و پس اسامى درآيند، و در فعلها نيز کمامّر تأثير کنند و هر چه نثر کهنه است از اين قيود و ادات بيشتر بهکار رفته است و در عصر سامانى تا اواسط قرن پنجم لفظ 'در' در نثر ديده نمىشود چه 'در' مخفف 'اندر' است و بعدها اين لفظ کوتاه شده است. و در نسخههائى که کمتر دست خورده به دقت وارسى کردهايم، و همه جا 'اندر' آمده و 'در' نيامده است و براى تميز دادن نثرهاى کهنه از نثر تازهتر يکى وجود اين لفظ است.
|
|
اين ادات بعد از اسمى که به باء ظرفيه مضاف باشد نيز منباب تأکيد درمىآمده است، ولى اين شيوه بهتدريج در نثر و نظم نقصان مىپذيرد و از قرن هفتم به بعد تقريباً در نثر از ميان مىرود و در شعر هم از قرن هفتم به بعد تقريباً متروک مىگردد مگر بهندرت و در اشعارى که تقليد از متقدمان شده باشد.
|
|
مثال از تاريخ سيستان: 'فرمود تاگاوان بياوردند کارزارى و اندر افکندند به سراى قصر اندر' (ص ۳۷۳)
|
|
فردوسى گويد:
|
|
به بزم اندرون آفتاب وفاست |
|
به رزم اندرون تيز چنگ اژدهاست |
|
|
مثال: بر ـ از بلعمي: 'مر خاتون را کنيزکى خرس ببرده بود به کوه بر'
|
|
مثال: در ـ سعدى فرمايد:
|
|
به دريا در منغافع بىشمار است |
|
و گر خواهى سلامت برکنار است |
|
|
و در بلعمى و تاريخ سيستان گاهى 'اندر' را به معنى 'بر' و 'به' آوردهاند.
|
|
مثال، از بلعمي: 'به اطراف جهان خليفتان فرستاد و بسيار کس اندرو بگرويدند' و نيز نظامى گنجوى گويد:
|
|
مشو عاصى اندر خداوند خويش |
|
خداوند ملکم به پيوند خويش |
|
|
و گاه به معنى 'پيش ' و 'نزد' آمده نظامى گويد:
|
|
ز بس زنگى کشته بر خاک راه |
|
زمين گشته در آسمان روسياه |
|
|
به معنى 'به' از نظامى:
|
|
ز تو آيتى در من آموختن |
|
ز من ديو را ديده بردوختن |
|
|
امير خسرو گويد:
|
|
دل به تو داده است نشانى مرا |
|
در تو رسم گر برسانى مرا |
|
|
و نيز در نثر گويند: لشکر اندرو عاصى شد، من در تو گريزم. من در تو رسم، و مانند اينها.
|
|
فايده:
بر و اندر و در و اندرون، که بعد از اسامى در مىآمده است بايستى آن اسم يا اسمى که معطوفعليه او است به باء ظرفيه مضاف شده باشد مانند: به جهان اندر ـ بهدست اندرون ـ به کرسى بر ـ به دريا در ـ به ميدان درون، و امثال آن، و اگر سواى اين باشد غلط است مگر آنکه عبارت طورى باشد که باء اضافى در تقدير گرفته شده باشد مثل شعر امیر معزی:
|
|
دو شب گوئى به يک جاىاند گرد يک بهار اندر
|
|
|
|
|
و يا زلفين مشگين است گرد روى يا اندر
|
|
|
و يا بهجاى باء اضافى حرف 'بر' و 'از' و 'در' آمده باشد چنانکه فردوسى گويد:
|
|
چو بگذشت برکنده بر خوشنواز
|
|
سپاهش شد از خواسته بىنياز
|
|
|
و عنصرى گويد:
|
|
برون آيد بهيجا خورشيد از غباراندر
|
|
|
|
|
نشاند تير را چون مژه در چشم سوار اندر
|
|
|
و بعضى شعرا و نثرنويسان خاصه خاقانى و مولوى لفظ 'اندر' و 'اندرون' و 'درون' را بعد از نام شهرها و اسامى خاص درم حل ظرف بدون حرف اضافه آوردهاند ـ چون 'شهراندر' و 'شروان درون' و 'دشت اندرون' و از اساتيد متأخر غير از اديب پيشاورى کسى از اين عمل تقليد نکرده است مثال از خاقاني:
|
|
آن پسته ديده باشى همچون کشف بهصورت
|
|
|
|
|
آن استخوانش بيرون وان سبزى اندرون در
|
|
|
در شاهنامه هم شعرى ديده شد:
|
|
ميان اندر آن مرد کو را ز شاه
|
|
رهانيد و با او بيامد به راه |
|
|
|
خوانند ـ گويند به حذف مفعول
|
|
در معرفى اماکن امروز گوئيم: شهرى را که تهران خوانند ـ جائى که آن را کوير گويند ـ و مانندهٔ آن، ليکن در متون پهلوى و نثر سامانى مفعول به فعل اضافه مىشده است و در مثالهاى زيرين روشن مىشود، مثال از نثر پهلوي: 'اندر گرگان شهرستان دهستان خوانند نرسيه اشکانيان کرد ـ متنهاى پهلوى ص ۲۰ شهرهاى ايران فقرهٔ ۱۷' يعنى در گرگان شهرستانى را که دهستان خوانند نرسى اشکانى بنا کرد.
|
|
و در نثر بلعمى و تاريخ سيستان و حدودالعالم نيز اين معنى ديده شد.
|
|
مثال از بلعمي: 'گودرز را سپاه سلار کرد... و او را بگفت تو بدين سوى رَوْ و به زمين ترک اندر شو و آن درفش کاويان خوانند گودرز را داد و هرگز آن عَلم از خويش جدا نکرده بود' .
|
|
مثال ديگر از بلعمي: 'و او را به کوه بلخ بر آن کرانهٔ شهر مرز روى گويند ستودانى کرد' . مثال از تاريخ سيستان: 'و پس ايشان بشدند تا به مجتازان خوانند' (ص ۳۶۲)
|
|
يعنى ايشان را دنبال کردند و رفتند تا بهجاى که آن را مجتازان خوانند.
|
|
و تا اوايل قرن ششم هم اين روش دوام داشته و مجملالتواريخ هر دو قسم قديم و جديد را آورده است رجوع کنيد به: مقدمهٔ مجملالتواريخ ص: يج.
|
|
|
ديگر از اختصاصات قديم آن است که غالباً در شمارهٔ چيزها که از يک تجاوز مىکند بهجاى دوم و سوم، دوديگر و سهديگر مىنويسند و در املاء آن هم تصرف کرده دديگر بدون واو و سديگر بدون ها آورند، چنانکه گويند: نخستين، دديگر، سديگر چهارم و گويند: دديگر روز، نو سديگر سال، گاه سال يا روز را بر عدد وصفى اضافه کنند و گويند: روز دديگر، سال سديگر، يعنى روز دوم و سال سوم(۱)
|
|
(۱) . رجوع کنيد به: مقدمهٔ سيستان ص: کر ـ و مقدمهٔ مجملالتواريخ
|
|
|
گاهى شين اضافى يا مفعولى را بدون احتياج در مورد فاعلى به فعل الحاق مىنمودند مثال از بلعمي: 'کيخسرو بعد از آن درگاه ايزد گرفتنش و از پادشاهى دست بداشت'
|
|
مثال ديگر از مجملالتواريخ: 'پيغامبر را هديها فرستادش با پسر خويش' (ص ۲۵۳)
|
|
فردوسى هم اين شين زايد را مکرر آورده است چنانکه گويد:
|
|
گرفتنش فش و يال اسب سياه |
|
ز خون لعل شد خاک آوردگاه |
|
|
شان زايد، نيز مانند شين ضمير مفرد بدون لزوم ندرتاً آمده است.
|
|
مثال از بلعمي: 'پس ملک ايشان را بفرمود تا به سرائى اندر بازداشتندشان ـ بلعمى قصهٔ (اساپسراسا ـ بنىاسرائيل) '
|
|
فرقى که هست 'شان' اينجا معنى مفعول خود را حفظ کرده است.
|
|
|
چند، از ادات تشبيه و قيد مقدار و مدت
|
|
لفظ 'چند' امروز از ادات استفهام است و در مورد اعداد مبهم و از ده کمتر نيز استعمال مىشود، يا در موقع استفهام قيمت و عدد از طرف گوينده اظهار مىشود، اما در قديم اين لغت يکى از ادات تشبيه مقدار بوده است و به فراوانى استعمال مىشده است. مثال از بلعمي: 'خلق را ديدند بر سر هر مردى گِل مُهرهٔ از سفال چينى که بپزى و سفال کنى هر يک چند پشکل گوسفندى ـ بلعمى قصهٔ اصحابالفيل' يعنى هر يک به قدر پشکل گوسفندي.
|
|
مثال از تاريخ سيستان: 'و عمرو معتضد را اشترى دو کوهان فرستاده بود چند ماده پيلى بزرگ' (ص ۳۶۱) يعني: به اندازه و بزرگى ماده پيلى بزرگ.
|
|
مثال بيان مدت و زمان: از تاريخ سيستان: 'چند عهد بدو رسيد شهر را ضبط کرد.' (ص ۱۸۴) يعنى همين که عهد بدو رسيد شهر را ضبط کرد. و اين معنى در تمام کتب قديم و کتبى که تا قرون پنجم و ششم از سبک کهنه تقليد شده است به فراوانى يافت مىشود.
|