شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اگر یار مرا از من برآری


اگر یار مرا از من برآری    من او گشتم بگو با او چه داری
میان ما چو تو مویی نبینی    تو مانی در میان شرمساری
ببین عیب ار چه عاشق گشت رسوا    نباشد عار گر بحری است عاری
بیا ای دست اندر آب کرده    کلوخ خشک خواهی تا برآری
تو خواهی همچو ابر بازگونه    که باران از زمین بر چرخ باری
چو ناخن نیز نگذارد تو را عشق    روا باشد که آن سر را بخاری
قراری یابی آنگه بر لب عشق    چو ساکن گشته‌ای در بی‌قراری
مکن یاد کسی ای جان شیرین    که نشناسد خزان را از بهاری
نداند عطسه را زان لاغ دیگر    نداند شیر از روبه عیاری
بگفتم ای ونک غوطی بخوردم    در آن موج لطیف شهریاری
شدم از کار من از شمس تبریز    بیا در کار گر تو مرد کاری


همچنین مشاهده کنید