|
در اینجا فقط به جنبههائی از نظریهٔ روانکاوی یادگیری اجتماعی میپردازیم که با پرخاشگری ارتباط دارند.
|
|
در نخستین تحریر نظریهٔ روانکاوی فروید گفته میشود که بسیاری از اعمال آدمی را غریزهها، بهویژه غریزهٔ جنسی تعیین میکند. وقتی مانعی در تجلی غرایز پیش آید، سائق پرخاشگری سر بر میآورد. بعدها نظریهپردازان مکتب روانکاوی این فرضیهٔ ناکامی ـ پرخاشگری را گسترش دادند و ادعا کردند که هر گاه کسی در تلاش برای دستیابی به هدفی ناکام بماند، سائق پرخاشگری فعال میشود و این نیز به نوبهٔ خود رفتاری را برای صدمه زدن به فرد یا شیء منبع ناکامی برمیانگیزد (دالیرد، Dollard و همکاران، ۱۹۳۹). در این دیدگاه دو نکته مهم مطرح شده است: یکی اینکه علت پرخاشگری معمولاً ناکامی است، و دیگر آنکه پرخاشگری از ویژگیهای سائق برخوردار است، یعنی نیروئی است که تا رسیدن به هدف پایدار میماند و نیز واکنشی است فطری (گرسنگی، میل جنسی، و دیگر سائقهای اساسی چنین ویژگیهائی دارند). خواهیم دید که بهویژه جنبهٔ سائقی فرضیهٔ ناکامی ـ پرخاشگری است که بحثانگیز شده است.
|
|
|
پرخاشگری در گونههای دیگر جانداران
|
|
اگر پرخاشگری مانند گرسنگی واقعاً سائق اساسی باشد، باید انتظار داشت که علاوه بر آدمیان در دیگر گونههای پستانداران نیز به الگوی پرخاشگری مشابهی بربخوریم (همانطور که الگوهای گرسنگی مشابهی در جانوران و آدمیان دیده میشود). در طول سالها، شاهد تغییراتی در شواهد ارائه شده در این مبحث بودهایم. در دههٔ ۱۹۶۰ نخستین پژوهشهای کردارشناسان نشان داد که در این زمینه تفاوت چشمگیری بین انسان و سایر گونههای جانوری وجود دارد: در حالیکه جانداران دیگر از مکانیسمهائی برای کنترل تکانههای پرخاشگری برخوردارند، آدمیان فاقد چنین مکانیسمهائی هستند (نگاه کنید به: آردری، Ardrey ،۱۹۶۶، و لورنتس، ۱۹۶۶). پژوهشهای بعدی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ حکایت از آن داشت که حیوانها ممکن است از لحاظ پرخاشگری، دست کمی از آدمیان نداشته باشند.
|
|
کشتار، تجاوز جنسی و نوزادکشی در میان حیوانها بسی بیشتر از آن است که در دههٔ ۱۹۶۰ گزارش شده بود. نوعی از این کشتار در جنگهای حفظ قلمرو بین شمپانزهها (گودال، Goodall ،۱۹۷۸) دیده میشود. در یک مورد که بهدقت گزارش شده است، در پارک ملی رودخانهٔ گامبی در تانزانیا (Gombe Stream National Park, Tanzania)، گروهی متشکل از پنج شمپانزهٔ نر از قلمرو خود در برابر نرهای غریبهای که قصد تجاوز به حریم آنها داشتند، دفاع میکردند. اگر این گروه با دستهای مرکب از دو غریبه یا بیشتر مواجه میشد، دعوا راه میانداخت ولی نه به قصد کشت؛ اما اگر مهاجم تک و تنها بود، یکی از اعضای گروه بازوها و دیگری پاهای او را میگرفت و سومی، مهاجم را با وارد آوردن ضربههای پیاپی میکشت؛ یا اینکه دو عضو گروه، مهاجم را آنقدر روی سنگها میکشیدند تا بمیرد.
|
|
مورد دیگری از جنگهای حفظ قلمرو در شمپانزهها در دههٔ ۱۹۷۰ اتفاق افتاد. گلهای مرکب از پانزده شمپانزهٔ نر، گروه کوچکتری شمپانزه را که در همسایگی آنها زندگی میکردند، یک به یک کشتند. بهعلاوه، لااقل در میمونهائی از گونهی نخستیها، مادهها نیز بهاندازهی نرها به اعمال پرخاشگرانه دست میزنند. اما چون در مقایسه با نرها دندانهای کوتاهتر و کندتری دارند، حملاتشان کمتر به کشتار میکشد (اسماتس، Smuts ،۱۹۸۶).
|
|
هر چند مشاهدات یاد شده حاکی از آن است که از لحاظ پرخاشگری شباهتهائی بین حیوانها و آدمیان وجود دارد، با این همه در این زمینه به تفاوتهای روشنی نیز بین حیوان و انسان برمیخوریم. برای مثال، فقط آدمیان به جنگهای بسیار گسترده دست میزنند.
|
|
|
شالودهٔ زیستی پرخاشگری در دیگر گونههای جانوران
|
|
یافتههای حاصل از بررسی شالودهٔ زیستی پرخاشگری در حیوانها شواهد قانع کنندهتری در زمینه وجود سائق پرخاشگری، لااقل در بعضی گونههای جانوری بهدست داده است. برخی بررسیها حاکی از آن است که تحریک برقی ملایم ناحیهٔ خاصی از هیپوتالاموس موجب رفتار پرخاشگرانه، حتی کشتار، در حیوانها میشود. وقتی هیپوتالاموس گربه با الکترودهائی که در آن کار گذاشته شده تحریک شود، حیوان فیف میکند، موهای بدنش راست میایستد، مردمک چشمهایش فراخ میشود و به موش یا شیئی که در قفس باشد حمله میبرد. تحریک ناحیهٔ دیگر از هیپوتالاموس، رفتاری کاملاً متفاوت بهوجود میآورد: بهجای نشان دادن پاسخهای خشمآگین، گربه با خونسردی و دزدانه بهسوی شکار میرود و موش را میکشد.
|
|
با شیوههای مشابهی توانستهاند در موشها نیز رفتار پرخاشگرانه ایجاد کنند. موش صحرائی که در آزمایشگاه بار آمده و حتی یک موش خانگی هم نکشته یا شاهد کشتن آن توسط موش صحرائی دیگری نبوده، ممکن است با موش خانگی در کمال صلح و صفا در قفس زندگی کند. اما اگر هپیوتالاموس همین موش صحرائی با بعضی محرکهای عصبی ـ شیمیائی تحریک شود، حیوان به موش خانگی همقفس خود حمله میبرد و درست طبق الگوی موش صحرائی وحشی (محکم گاز گرفتن گردن حیوان که باعث پاره شدن نخاع میشود). جانور را میکشد. گوئی تحریک آن ناحیه سبب میشود پاسخ فطری کشتن ناگهان از حالت راکد به حالت فعال درآید. برعکس، با تزریق داروی بازدارندهٔ عصبی به همان ناحیهٔ مغز، موش صحرائی موقتاً آرام میشود (اسمیت، کینگ و هوبل، ۱۹۷۰). میتوان گفت پرخاشگری در این موارد برخی ویژگیهای سائق را دارد چون متضمن واکنشهای فطری است.
|
|
در پستانداران ردههای بالاتر، اینگونه الگوهای غریزی پرخاشگری را قشر مخ کنترل میکند و در نتیجه این الگوها بیشتر تحتتأثیر تجربه هستند. در میمونهائی که بهصورت گروهی زندگی میکنند نوعی سلسله مراتب سلطهگری بهوجود میآید: یک یا دو میمون نر نقش فرماندهی را بر عهده میگیرند و بقیه در سطوح مختلف فرمانبرداری میکنند. وقتی هیپوتالاموس میمونی که بر بقیه مسلط است تحریک الکتریکی شود، جانور به همهٔ میمونهای زیردست به جز مادهها حمله میکند، اما همین تحریک در میمونی که در سلسله مراتب سلطهگیری در ردهٔ پائینتری قرار دارد موجب کز کردن و رفتار سلطهپذیر میشود (شکل تحریکپذیری و پرخاشگری). بنابراین، رفتار پرخاشگرانه مستقیماً از راه تحریک هیپوتالاموس بروز نمیکند، بلکه محیط میمون و تجربههای گذشتهاش نیز نقشی در آن دارند. آدمیان نیز چنین هستند. گرچه ما نیز مجهز به برخی مکانیسمهای عصبی پرخاشگری هستیم، اما فعال شدن این مکانسیمها تحت کنترل قشر مخ است (جز در برخی موارد آسیب مغزی). در واقع در بسیاری افراد، دفعات بروز رفتار پرخاشگرانه، نوع این رفتارها، و موقعیتهائی که در آن چنین رفتارهائی بروز میکند، همه تا حدود زیادی تابع یادگیری و تأثیرات اجتماعی است.
|
|
|
|
|
|
شالودهٔ زیستی پرخاشگری در آدمیان
|
|
یکی از عوامل اثرگذار بر پرخاشگری مردان، میزان هورمون تستوسترون است. تستوسترون هورمونی مردانه است که بسیاری از خصوصیات جسمانی نرینه را تعیین میکند و در میمونها با پرخاشگری ارتباط دارد. پژوهشهای اخیر حاکی از آن است که در آدمیان نیز زیادی تستوسترون با پرخاشگری بیشتر همراه است. در بررسی بسیار گستردهای ۴۴۰۰ سرباز از جنگ برگشته به آزمونهای روانی مختلفی پاسخ دادند که بعضی از آنها پرخاشگری را میسنجیدند. برای تعیین میزان تستوسترون از این افراد نمونهٔ خون گرفته شد کسانی که میزان تستوسترون در آنها زیاد بود، تا حدی سابقهٔ پرخاشگری نیز داشتند. از آنجا که رفتار پرخاشگرانه در مردها گاهی به رفتارهای ضد اجتماعی میانجامد، میتوان انتظار داشت که زیادی تستوسترون بتواند سد راه موفقیت در جامعهٔ امریکا باشد. در واقع، در این بررسی، کسانی که میزان تستوسترون آنها زیاد بود، در مقایسه با دیگران موقعیت شغلی پائینتری داشتند (دابز، Dabbs، موریس، ۱۹۹۰).
|
|
این یافتهها شواهدی است حاکی از اینکه پرخاشگری در آدمیان اساس زیستی دارد، و میتوان آن را در زمرهی سائقها دانست. با این حال، در این قبیل بررسیها گاهی رابطه بین تستوسترون و پرخاشگری شکل ظریفتری پیدا میکند و اثر مورد بحث وقتی نمایان میشود که تعداد آزمودنیها زیاد باشد. این خود نشان میدهد که عوامل پرخاشگری را باید در حیطههای دیگری بهجزء فزونی تستوسترون جستجو کرد.
|