آنچه را که اصطلاحاً نظريههاى سببيابى مىنامند نظريههاى مجرمانه هستند و مىکوشند جريان (ريشهيابي) فرآيندهاى انحراف را بهطور علّى مشخص کنند. اين نظريهها فرض را بر اين قرار مىدهند که هر نوع هنجارهاى اجتماعي، کم و بيش بهمنزله داده موجود ملاحظه شوند بهطورى که براى پرسش و مسئله برخورد با هنجارها بهطور کلى توضيح علّي، باز و بىجواب باقى مىماند. مبانى ريشهيابى و سببشناسى بهطور عام با پرسش درباره ايجاد هنجارها و کاربرد آنها، بهکار نمىپردازند. با وجود اين جاى اين پرسش هست که آيا اين دو مجموعه پيچيده (ايجاد و کاربرد هنجارها) بر وجود رفتار انحرافى از لحاظ ريشهيابي، بهطور انعکاسى اثر دارند؟ طرح اين نوع مسائل برمبناى ريشهيابى تاحدى مورد غفلت قرار گرفته است.
انديشهها و برداشتهاى مبتنى بر نظريه شخصيتى
ابتدا خيلى کوتاه و مختصر، با مبانى توضيحى بهکار مىپردازيم، بدين ترتيب که آيا رفتار انحرافى ناشى از استعداد و توانائىهاى فطرى (Veranlagungen) يا کمبودها و نواقص شخصيتى نيست؟ از آنجا که براى اين مورد ابتدا نظريههاى زيستشناختى و مردمشناختى وجود دارند که تا اندازهاى براى انحراف و کژروى عوامل موروثي، اختلالات هورمونى يا خصوصيات سازنده وجودى را مسئول مىشناسند، همچنين در چارچوب نظريههاى افراد عادى و عامى (Laientheorien) اغلب از 'ذاتيات جنائى يا جنايت بالذات' سخن گفته مىشود اما اين مبانى توضيحدهنده امروز ديگر مطرح و منتشر نمىشود و لذا اين نظريه بهطور روزافزون مطرح و پيش برده مىشود که رفتار انحرافى در طى فرآيندهاى آموزشى کسب مىشود (رجوع کنيد به: آکرس - Akers در ۱۹۸۴ و ويسوده، ۱۹۷۹).
البته اشکال چشمگير و مؤثر انحراف (فىالمثل رفتارهاى برهمزننده سوائق و غريزهها، نقصان فهم و عقل و غيره) بهطور کلى با انديشهها و برداشتهاى زيستشناختى و روانشناختى بهطور موفقيتآميزى تفسير و تشريح مىشوند. با وجود اين از طرف ديگر مىبايد در نظر گرفته شود که تفاوتهاى زيستشناختى يا کمبودهاى برهمکنشىهاى اجتماعى زيان مىرسانند و مىتوان سبب انگ رفتارى و لکهدار شدن (Stigmatisierung) رفتار شوند. معيارهاى معين زيستشناختى (نظير رنگ پوست و ميزان سن و سال) از لحاظ اجتماعى بهطور بسيار متفاوت ارزيابى مىشوند بهطورى که در زبان عاميانه افراد فاقد معيارهاى زيستشناختى در نقش اقليتها و افراد محدود گنجانيده مىشوند.
گروه دوم از مبانى توضيحدهنده مىکوشند نحوه شخصيتى را (Persönlichkeitszüge) (مثل قابليت تأثيرپذيري، پرخاشجوئى و غيره) براى تجلى و بروز شيوه رفتارى کژروانه و منحرف مسئول بدانند. با وجود اين اغلب معيارهائى که در اينجا براى شخصيتها مطرح و ذکر شدهاند، بسيار غيرتخصصى هستند بهطورى که نمىشود با آنها اشکال معين انحرافات را توضيح داد. بهعلاوه برحسب تصورات و برداشتهاى ناشى از نظريه آموزش، بهزحمت مىتوان جريانات و کششهاى شخصيتى دربرگيرنده نقشها و وضعيتها را ارائه داد بهطورى که در هر مورد مىبايستى توضيح داد چه انگيزههاى تبعيضى لازم هستند تا ارتباطات مشخص بين انگيزهها - بازتابها را سبب شوند. همين نوع ايرادها عليه انديشهها و برداشتهائى وجود دارد که بهموجب آنها بروز و ظهور کژروى را مىتوان براساس نوعى تغيير شکل روانى (psychische Deformationen) مثل نارسائىها و نواقص شخصيتي، شکافها و خلاءهاى 'ماوراء شخصي' (Über-Ich-Lücke) معطوف کرد که در آنها اکثر خاطرات و حوادث معين دوران کودکى بهمنزله تکيهگاه و نقطه عطفى براى توضيح و تعليل بهکار گرفته مىشوند.
بهطور عام اين ديدگاههاى بينشى بر 'انديشههاى نظريه اجتماعى شدن' مبتنى هستند. در اينجا بهمنزله مشخصات و عوامل تعيينکننده ممکن رفتار انحرافي، اين موارد ملاحظه مىشوند: جريان درونى کردن ضعيف يا ناقص، اختلالات حاصل در فرآيند اجتماعى شدن (بهصورت بيش از حد اجتماعى شدن يا کمتر از حد اجتماعى شدن يا فقدان اجتماعى شدن، ناپايدارىها يا اجتماعىشدن سوگرفته در جهت مجازات، اجتماعىشدن سفت و سخت، اجتماعى شدن دشمنانه و کينتوزانه و ...)، بىنظمى و اختلال خانوادگي، اختلالات در نقشها (مثل ستيز و کشمکش نقشها، گسيختگى نقشها در سير زندگي). در اين محيط نيز آنچه اصطلاحاً نظريههاى نظارتى ناميده مىشوند، قرار دارند؛ مثلاً نظريه سدبندى يا مسدودسازى (Containment Theorie)، تأثير حالت و وضع ساختار (Haltstruktur) خارجى (پيوند اجتماعي، وجود مقامات صلاحيتدار پاداشدهي) و نيز وضع ساختار درونى (بهصورت درونىکردن ارزشها و هنجارهاى هماهنگ) را اظهار مىکند که هر دو بر دو شيوه نظارت از هم جداى داخلى و خارجى منعکس مىشوند.
در راستاى اين نوع نظريههاى نظارتى نقش تعهد و تسليم (commitment) يا درگيرى و گرفتارى (involvement) (مثلاً هماهنگ با قلمروهاى کاري، در ساختارهاى سفت و سخت بههم تنيده شده روزانه) براى انحراف بالقوه که بهطور احتمالى بهوجود آمده (Devianzpotential)، مورد تأکيد قرار مىگيرند. انديشهها و برداشتهاى روانشناسى توسعه و رشد بر ساختگيرى نظارتهاى معرفتى با چشمانداز شکل دادن به اخلاقى مستقل، ارزش و اعتبار فوقالعاده مىگذارند. نمونه توضيحى 'تحليلهاى روانشناختي' توجه خود را به رفتارهاى درهمشکننده غريزى (triebdurchbrüchiges)، بر تثبيت و استحکام رشد جنسى زودتر از موعد در کودکى مثل مورد فقدان ارشاد و هدايت نظارتهاى درونىشده (بهصورت خلاءها و شکافهاى ماوراء شخصي) معطوف مىدارد. مبانى سوگرفته بر نظريه آموزشى بر اين امر تأکيد دارند که بهتدريج ساختمان نمونههاى رفتارى بهوسيله اثرگذارى پاداشها و مجازاتها که در آن فرآيندهاى پيچيده آموزشى مثل آموزش الگو، آموزش انتظارات، آموزش مقايسه کردن، آموزش فرضيهها و غيره بهداخل بحث کشيده مىشوند.
دريافتها و انديشههاى نظريه گروهى
مبانى توضيحدهنده نظريه آموزش بهويژه و قبل از همه در چارچوب تأثيرات گروهها اعتبار خود را نشان مىدهند. در آنجا برداشتهاى مربوط به رفتارهاى انحرافى آموخته شده از زمانهاى گذشته، اهميت بسيار زيادى دارند. به اين دليل فىالمثل ساترلند (۱۹۲۴ و ۱۹۷۰) در نظريه 'پيوستگى و مشارکت متفاوت' (differentielle Assoziation) خود تأکيد مىکند که جرم و جنايت در برهمکنشى با اشخاص ديگر و از طريق فرآيند ارتباطى آموخته مىشود. در اين زمينه فرضيه اصلى چنين است که شخص هميشه وقتى مجرم (delinquent) تلقى مىشود که در آن گروه و محفل مرجع قرار گيرد بهطورى که در آن زيرپا گذاشتن حريم قوانين بهمنزله امرى بيشتر مثبت و مطلوب ارزيابى مىشود تا اينکه از قانون پاسدارى کنند و حريم آن را نگه دارند (براى بيان مجدد اين نظريه رجوع کنيد به: بورجس و آکرس، ۱۹۶۶). بهطور کلى بايد اين امر معتبر باشد که تأثيرات گروهها از اهميت بسيار زيادى براى ايجاد و پيدايش (يا جلوگيرى و ممانعت از) رفتار انحرافى برخوردار هستند.
مثلاً به اين ترتيب پيوند قوىترى در منشاء خانواده وقتى مىتواند گرايشهاى انحرافى را سد کند که گروه همارز آن (Gleichaltrig) بهسوى انحراف تمايل پيدا کند. اگر ما بىانديشيم که اشخاص هميشه به گروههاى مرجع زياد و متعددى تعلق دارند، در اينصورت روشن است آن نوع گرايشهاى رفتارى کار خود را پيش خواهند برد که از لحاظ گروههاى مرجع جاذبترين باشند و بههمين مناسبت هم اين گروهها بالاترين و گرانترين عرضه منابع پاداشدهى را در اختيار خود داشته باشند. بهويژه اين موضوع وقتى مصداق دارد که فرد مسائل خاص يا انتظارات خاصى دارد که از سوى گروهها دنبال مىشود و در آن شريک مىشود. هرچه شخص از نظر روانى يا از جهت واقعى بيشتر بهسوى وابستگى و پيوستگى بغلطد بههمان نسبت بيشتر مىتواند خود را در فشار گروهى احساس کند و مآلاً بهسوى آن کشيده شود. شيوه سخت و خشن کاربرد زور تقريباً مثل کشتن سياستمداران بهوسيله تروريستها است و احتمالاً بدون توجه به وضعيات فشار گروهى همراه با تأثير روانى تصاعدى آنها و نيز بدون اعتناء به راهبردهاى عقلائى و مشروعيت حقوقى مورد قبول آن بهزحمت قابل تصور است.