پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

رویش ندیده پس مکنیدم ملامتی


رویش ندیده پس مکنیدم ملامتی    نادیده حکم کردن باشد غرامتی
پروانه چون نسوزد چون شمع او بود    چون خم نیاورم ز چنان سروقامتی
آن مه اگر برآید در روز رستخیز    برخیزد از میان قیامت قیامتی
زان رو که زهره نیست فلک را که دم زند    در خود همی‌بسوزد دارد علامتی
گر حسن حسن او است کجا عافیت کجا    با غمزه‌های آتش او کو سلامتی
هر دم دلم به عشق وی اندر حریصتر    هر دم ز عشق او دل من با سمتی
یا هجر لم تقل لی بالله ربنا    هذا الصدود منک علینا الی متی
می‌ترسم از فراق دراز تو سنگ دل    تا نشکند سبوی امیدم ز آفتی
ای آنک جبرئیل ز تو راه گم کند    با صبر تو ندارد این چرخ طاقتی
دل را ببرد عشق که تا سود دل کند    حاشا که او کند طمعی یا تجارتی
عشق آن توانگری است که از بس توانگری    داردهمی ز ریش فراغت فراغتی
از من مپرس این و ز عقل کمال پرس    کو راست در عیار گهرها مهارتی
او نیز خود چه گوید لیکن به قدر خویش    کو در قدم بود حدثی نوطهارتی
عقل از امید وصل چو مجنون روان شود    در عشق می‌رود به امید زیارتی
ور ز آنک درنیابد در ره کمال عشق    از پرتو شرارش یابد حرارتی
بادا ز نور عشق من و عقل کل را    زان شکر شگرف شفای مرارتی
تا طعم آن حلاوت بر عاشقان زند    وز عاشقان برآید مستانه حالتی
تبریز شمس دین که بصیرت از او بود    چون بر دلم رسید سپاهش به غارتی


همچنین مشاهده کنید