جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

قطعه‌ای از یادگار زریران


  قطعه‌اى از يادگار زريران
به کى بغان
آتش فرماى کردن
به شهر (کشور) و بغديسپان
خبر ده که جز روحانيان
که آتش بهرام
پرستش و نگهبانى کنند
از ده تا هشتاد سال
هيچ مردى بمپايد
چنان کنيد که در يک ماه
به درگاه گشتاسب آئيد
اگر نيائيد
و به آن درگاه حاضر نشويد
آنگاه شما را به دار
بر فرمايم کرد
(به نقل از: گنج سخن، ج ۱، صص ۲۶ ـ ۲۷)
  دو قطعه از منظومهٔ درخت آسوريک
... آن درخت بلند، با بز نبرد کرد [هم نبرديد]
که: من از تو برترم، به بسيارگونه چيز
و مرا به 'خونيرس (۱) زمين' ، درختى هم تن نيست
چه، شاه از من خورد، چون نو بار آورم
تخته کشتيبانم، فرسپ (۲) بادبانم
جاروب از من کنند، که روبند ميهن و مان
جواز (۳) از من کنند، که کو بند جو و برنج
دَم [دمينه] از من کنند، براى آذران [آذران و سناد]
موزه‌ام برزيگران [را]، کفشم برهنه‌پايان [را]
رسن از من کنند، که پاى تو را بندند
چوب از من کنند، که گردن تو را مالند
ميخ از من کنند، که سر تو را آويزند
هيمه‌ام آذران (را)، که زه تو را بريزند
تابستان سايه‌ام، بر سر شهرياران
شيرم (براى) برزگران، انگبين (براى) آزادمردان
تَبنگَو (۴) از من کنند، دارودان را [دارودان و سناد]
شهر به شهر برند، پزشک به پزشک
آشيانم، مرغکان (را)، سايه‌ام، رهگذران (را)
هسته بيفکنم، به تو بوم رويد
اگر مردم بهلند، (و) کِم نيازارند
بَشنُم زرگون است، تا به روز جاويد...
...بز پاسخ کرد، سر، فراز جنبانيد
که: تو با من، پيکار مى‌کنى [رانى]، تو با من نبرد مى‌کنى
چون اين از کرده‌هاى من شنيده شود
بود تنگ اوى (که با)، سخن هرزه‌ات، پيکار کند
درازى، ديو بلند، بَشْنَت (۵) [کاکُلت]، ماند به گيس ديو
که به سر [آغاز دوران] جمشيد، در آن فرخ هنگام
دروغْ ديوان [ديوان دروغ]، بنده بودند مردمان [را]
و هم درختِ خشک دار بُن [تنه]، سرش زر گون [سبز] شد
تو از اين کرده‌ها، سرت هست زرگون
به بار بردن [بردبارى] سزد، دانا از دژ آگاه
تا به کى برم بار [بردبارى کنم]، از تو، بلندِ بيِ سود
اگرت پاسخى کنم [دهم] ننگى گرانم بود
گويندم به افسان، مردمان پارسى
که کاه هستى و بَد خِرَدى [بى‌خردى] (واز) درختان بى‌سودى
تا تو بار آورى، براى مردمان [مردمان و سناد]
کُشنَت بر هلند، به آئين گاوان
خود گمانم اين است، که روسپى‌‌زاده‌اى
بشنو اى ديو بلند، تا من بيکارم [پيکار کنم]
داد از بغ (۶) ورجاوند (را)، هُرمُزد با ميِ [روشن] مهربان (را)
وين ويژهٔ مزديستان (را)، که هُرمُزد مهربان آموخت
جز از من [به‌وسيله من]، که بزم، کس نتواند ستود
چه، شير از من کنند، اندر پرستش يزدان...
(ترانه و ترانه‌سرائى در ايران)
(۱) . طبق سنت ايرانى، زمين به هفت بهر تقسيم شده است. شش بهر در اطراف و هفتم که به تنهائى به بزرگيِ شش بهر ديگر است، در ميان جاى دارد و نام آن 'خونيرس' است.
(۲) . شاه تيرى که در پوشش سقف به‌کار مى‌رود و سريرهاى ديگر را بر آن مى‌نهند. در متن‌هاى آسوريک به معناى دکل کشتى آمده است.
(۳) . زدن، کوفتن، راندن، جوکوب
(۴) . فرهنگ‌نويسان، آن را صندوق، زنبيل و کيسهٔ عطاران و مانند اينها معنى کرده‌اند.
(۵) . بَشَنْت، بشن: سر، بالا.
(۶) . خدا، شاه (عنوان شاهنشاهان ساسانى)


همچنین مشاهده کنید