... آن درخت بلند، با بز نبرد کرد [هم نبرديد]
|
که: من از تو برترم، به بسيارگونه چيز
|
و مرا به 'خونيرس (۱) زمين' ، درختى هم تن نيست
|
چه، شاه از من خورد، چون نو بار آورم
|
تخته کشتيبانم، فرسپ (۲) بادبانم
|
جاروب از من کنند، که روبند ميهن و مان
|
جواز (۳) از من کنند، که کو بند جو و برنج
|
دَم [دمينه] از من کنند، براى آذران [آذران و سناد]
|
موزهام برزيگران [را]، کفشم برهنهپايان [را]
|
رسن از من کنند، که پاى تو را بندند
|
چوب از من کنند، که گردن تو را مالند
|
ميخ از من کنند، که سر تو را آويزند
|
هيمهام آذران (را)، که زه تو را بريزند
|
تابستان سايهام، بر سر شهرياران
|
شيرم (براى) برزگران، انگبين (براى) آزادمردان
|
تَبنگَو (۴) از من کنند، دارودان را [دارودان و سناد]
|
شهر به شهر برند، پزشک به پزشک
|
آشيانم، مرغکان (را)، سايهام، رهگذران (را)
|
هسته بيفکنم، به تو بوم رويد
|
اگر مردم بهلند، (و) کِم نيازارند
|
بَشنُم زرگون است، تا به روز جاويد...
|
...بز پاسخ کرد، سر، فراز جنبانيد
|
که: تو با من، پيکار مىکنى [رانى]، تو با من نبرد مىکنى
|
چون اين از کردههاى من شنيده شود
|
بود تنگ اوى (که با)، سخن هرزهات، پيکار کند
|
درازى، ديو بلند، بَشْنَت (۵) [کاکُلت]، ماند به گيس ديو
|
که به سر [آغاز دوران] جمشيد، در آن فرخ هنگام
|
دروغْ ديوان [ديوان دروغ]، بنده بودند مردمان [را]
|
و هم درختِ خشک دار بُن [تنه]، سرش زر گون [سبز] شد
|
تو از اين کردهها، سرت هست زرگون
|
به بار بردن [بردبارى] سزد، دانا از دژ آگاه
|
تا به کى برم بار [بردبارى کنم]، از تو، بلندِ بيِ سود
|
اگرت پاسخى کنم [دهم] ننگى گرانم بود
|
گويندم به افسان، مردمان پارسى
|
که کاه هستى و بَد خِرَدى [بىخردى] (واز) درختان بىسودى
|
تا تو بار آورى، براى مردمان [مردمان و سناد]
|
کُشنَت بر هلند، به آئين گاوان
|
خود گمانم اين است، که روسپىزادهاى
|
بشنو اى ديو بلند، تا من بيکارم [پيکار کنم]
|
داد از بغ (۶) ورجاوند (را)، هُرمُزد با ميِ [روشن] مهربان (را)
|
وين ويژهٔ مزديستان (را)، که هُرمُزد مهربان آموخت
|
جز از من [بهوسيله من]، که بزم، کس نتواند ستود
|
چه، شير از من کنند، اندر پرستش يزدان...
|