دورهاى را که در اين مبحث از تاريخ ادبيات ايران به مطالعه مىگيريم از آخرين سالهاى قرن هشتم و آغاز قرن نهم شروع مىشود و تا آخرين سالهاى قدرت سلسلهٔ تيمورى در ايران و دوران بنيانگذارى شاهنشاهى صفوى و تا مرگ شاهاسماعيل به سال ۹۳۰ هجرى ادامه مىيابد. دوران پادشاهى شاهاسماعيل بدان سبب در اين فصل آورده شده است که اوّلاً نفوذ سلسلهٔ تيمورى تا حدودى تا عهد اين پادشاه فاتح باقى بود و ثانياً از حيث ادبيات و علوم، دورهٔ شاه اسماعيل دنباله و نتيجهٔ عهد تيمورى محسوب مىشود و بسيارى از نويسندگان و شاعران و عالمان از آغاز عهد صفوى از تربيتشدگان دوران تيمورى بودند و در واقع تأثير دورهٔ صفوى را در فرهنگ و ادب ايرانى بايد از عهد شاهطهماسب صفوى به بعد جستجو کرد. بر روى هم يک دورهٔ فرهنگى خاصّ است که طبعاً در ابتداء خود دنبالهٔ وضع عهد پيشين را داشت و در پايان خود مقدمهاى براى وضع فرهنگى دوران بعد گرديد.
|
|
|
|
امير تيمور گورکان که به 'امير صاحبقران' نيز شهرت يافته است از سال ۷۸۲هـ. حملههاى خود را به ايران شروع کرد و در سالهاى ۷۸۲ تا ۷۸۷ خراسان و مازندران و گرگان را به تصرف درآورد و از آن پس در طى دو يورش سه ساله و پنج سالهٔ خود از ۷۸۸ تا ۷۹۸ به طول انجاميد بخش بزرگى از سرزمين ايران را به اطاعت خود درآورد، آنگاه به هند لشکر کشيد و دهلى را تصّرف کرد و سالهاى ۸۰۲ تا ۸۰۷ را به کشاکش با سلطانان روم و شام و مصر گذارنيد و سرانجام در شعبان همين سال سر پرغرور خود را به خاک سياه برد.
|
|
وى مردى بلند همّت و دلير و قوى پنجه و لشکرکش، و در عين حال سختگير و سختکُش بود. هم قتلعامهاى او در خراسان و عراق عجم و شام و روم و هند معروف است، و هم ارادتش به زاهدان و عارفان و سادات زبانزد. هم دعوى عدالت داشت و هم شهرهاى پرثروت را به باد غارت مىداد. اين معجون شگفتانگيز که جهانگيرى بود چالاک و سفّاکى بود بىباک، نه سرداران مدّبرى بر گرد خود داشت و نه فرزندان لايقى در دنبال. فتوحاتش هم، اگر بهدقّت بنگريم، خالى از نظم و ترتيب و نقشهٔ معيّن بود. به همين سبب دولت مقتدر و ممالک پهناورش پس از مرگ او در هم ريخت و با چنان بىنظمى درآميخت که حتّى تدبيرهاى شاهرخ هم نتوانست نظام از دست رفتهٔ آن را بازگرداند.
|
|
تيمور در هنگام مرگ خود ۳۶ فرزند و نوادهٔ ذکور داشت که از ميان فرزندش شاهرخ از همه کار آمدتر و مشهورتر بود. اين تعددّ افراد و اهواء به افتراق و دودستگى ميان آنان انجاميد و کشاکشهائى فراوان را بهدنبال خود آورد. نتيجهٔ جنگها و نزاعهاى بين آنان بدينجا کشيد که ممالک وسيع تيمورى به دو بخش بزرگ منقسم گرديد. بخش غربى آن يعنى ايران غربى و عراق عرب و الجزيره و ارّان و گرجستان و ارمنستان تحت حکومت جلالالدين ميرانشاه و فرزندانش ابوبکر و عمر قرار گرفت امّا ديرى نپائيد که دست از آنان خارج شد، و بخش شرقى خراسان و ماوراءالنهر و ناحيههاى مجاور آنها در اختيار شاهرخ درآمد. شاهرخ پادشاهى نسبتاً نيکونهاد، ديندار، عادل، بخشنده و دوستدار علم و ادب و حامى عالمان و اديبان و خواهان آبادى و خود نيز شاعر و خوشنويس و هنر دوست بود و توانست اين بخش بزرگ از ممالک تيمورى را از سقوط و پريشانى نجات دهد. وى هرات را که مستقّر حکومتش بود بهصورت مرکزى فعّال براى ادبيات و علوم و هنر و مجمع عالمان و اديبان و شاعران و خطّاطان و نقّاشان ساخت، و از عوامل اساسى رونق ادبيات و هنر و در عهد تيمورى گرديد.
|
|
فرزند او ميرزا غياثالدّين بايسنقر متوفى به سال ۸۳۷هـ. نيز که همچون پدر شاعر و خوشنويس بود، هم بر سيرت پدر در رونق بازار ادبيات و هنر در عهد تيمورى کوشيد و هنرمندان را بزرگ داشت. محفل ميرزاغياثالدين در هرات مجمع ارباب فضل و هنر بود و به سبب علاقهٔ خاصّ به نسخههاى نفيس، عدهاى محّرر و نقاش و صحّاف در دستگاه خود داشت تا کتابخانه او را به آثار نفيس مزّين سازند. از جملهٔ همين نسخهها است شاهنامهٔ معروف به بايسنقرى که از جمله آثار هنرى بسيار ارزندهٔ ايران است. فرزند ديگر شاهرخ يعنى ميرزا الغبيک (۷۹۶-۸۵۳ هـ). که حکومت ماوراءالنهر داشت و در سمرقند مستقّر بود نيز مانند پدر و برادر به کار علم و ادب اشتياق و علاقهٔ وافر نشان مىداد و به بناى مدرسه و خانقاه و رصدخانهاى در سمرقند اقدام نمود و دانشمندانى چون غياثالدين جمشيد کاشانى و معينالدين کاشانى و صلاحالدين موسى معروف به قاضىزاده رومى و مولانا على قوشچى به همراه خود الغبيک در آن رصدخانه به کارهاى نجومى مىپرداختند و تأليف 'زيج جديد گورکانى' از نتايخ همين رصدخانه بود.
|
|
با مرگ شاهرخ در سال ۸۵۰ هـ. طغيانهاى پياپى اميران و شاهزادگان، بازماندهٔ ممالک تيمورى را دچار تجزيهٔ کلّى نمود. الغبيک بهدست فرزندش ميرزا عبداللطيف مقيّد شد و در سال ۸۵۳ بهدست يکى از اميران به قتل رسيد. عبداللطيف نيز پس از شش ماه سلطنت مقتول گشت و جانشين او ميرزا عبدالله نام هم او آغاز کار با قيام ابوسعيد نوادهٔ جلالالدين ميرانشاه مواجه گرديد و در سال ۸۵۵ هـ. به قتل رسيد. در اين کشمکشها سلطان ابوسعيد مذکور توانست بهتدريج بر نوادگان شاهرخ غلبه کند و يک حکومت قوى بعد از شاهرخ ايجاد نمايد که تا سال ۸۷۳هـ. برقرار بود، امّا او نيز بهدست حريف قوى پنجهٔ خود بهنام اوزونحسن آققويونلو مغلوب و مقتول گشت و ممالک تيمورى با هرج و مرج جديد روبهرو گرديد که سرانجام به برانداختن آخرين نوادهٔ شاهرخ يعنى ميرزا يادگار محمد (۸۷۵هـ). و غلبهٔ سلطانحسين بايقرا منجر شد. بايقرا که مدتى نسبتاً طولانى (از ۸۷۵ تا ۹۱۱) در خراسان و جرجان و گاه تا بخشى از ماوراءالنهر حکومت داشت، شهر هرات را مقرّ خود ساخت اثر توجهات خاصّ که به اهل علم و ادب و هنر داشت بر رونق آن شهر، بيش از پيش، افزود و عمارتهاى مختلف و از آن جمله مدرسه و کتابخانهاى بزرگ بنا نهاد، چنانکه عهد سلطنت او را يکى از دوار بسيار مهّم از باب مرکزيت علمى و ادبى و هنرى شهر هرات مىتوان شمرد. امير و نديم و مشاور وى نظامالدّين عليشير نيز مردى شاعر و فاضل و مشوق فاضلان روزگار در تأليف و تصنيف و دوستدار شاعران و نويسندگان و از بانيان بزرگ آثار خير بود.
|
|
سالهاى آخر سلطنت سلطانحسين بايقرا مصادف بود با نيرو گرفتن ازبکان و آغاز هجومهاى آنان به ماوراءالنهر از سوئى، و نيرومند شدن دولت نوخاستهٔ صفوى از سوى ديگر، و اگر چند مرگ سلطانحسين سبب برافتادن قطعى اين دولت از جهان نبود ـ زيرا يکى از شاهزادگان اين سلسله يعنى ظهيرالدين بابر که از اعقاب جلالالدين ميرانشاهبن تيمور بود پس از تسلّط ازبکان بر ماوراءالنهر به افغانستان و سپس هندوستان رفت و امپراتورى پهناور 'مغول کبير' را در آنجا بنيان گذاشت ـ امّا در واقع غروب عمر سلطانحسين را بايد همراه با افول ستاره دولت تيمورى در ايران دانست.
|
|
|
از ميان اميران و شاهزادگان تيمورى، جز تيمور که خوى غارتگرى و خونريزى داشت باقى مردمى معتدل و گاه مانند شاهرخ متديّن و عدالت پيشه و فرهنگ دوست و ادبپرور و هنرمندنواز بودند و اگر اختلاف بزرگ و تفرّق آراء و ستيزهجوئى آنان نبود، با وجود آنکه وارث انحطاط تمدن ايرانى بعد از دوران مغول بودند مىتوانستند با ذوق فطرى که در بيشتر آنها نهفته بود، خدمتهاى بسيار مهمّى به فرهنگ ايرانى انجام دهند. ثروت فراوانى که با غارت ممالک و نواحى مختلف نصيب تيمور و اولاد و احفاد او و سرداران و رجال درباريش شده بود وسيلهٔ خوبى براى توجه آنان به تجمّلات دربارى و آباد کردن شهرهائى چون سمرقند و هرات گرديد. اميران تيمورى اگر چه به ظاهر ادعاء مغول بودن داشتند، در باطن به تمدن ايرانى روى آوردند و آن را ترويج کردند. اهل ادب و هنر را در دستگاههاى خود نگاه مىداشتند و آنان را به ايجاد اثرهاى علمى و ادبى و هنرى و معمارى تشويق مىنمودند. دوستدار کتاب و کتابخانه بودند و در ميان آنها کسانى مانند شاهرخ و بايسنقر و الغبيک و سلطانحسين در اين راه کار را به مبالغه مىکشانيدند. نهضت خاصّى که تيموريان در هنر پديد آوردند نه تنها بعد از زوال حکومت ايشان بهزودى از ميان نرفت، بلکه بهوسيله هنرمندان عهد صفوى که همواره از سوى شاهان اين سلسله مورد حمايت و تشويق قرار مىگرفتند با هنر اين عهد درآميخت و بارور شد و در قالب آثارى بسيار نفيس جاودانگى يافت.
|
|
|
اين دولتهاى محلّى مسلمان، که در سراسر نواحى سند و هندوستان شمالى تا بنگال و دکن حکومتهاى مجزّاى خود را نگاه داشته بودند، بر سيرت قديم با شاعران و اديبان محشور بودند و آنان را به تأليف و تصنيف ترغيب مىکردند و نفوذ فرهنگ ايرانى را در هند ادامه مىدادند.
|