اگر وقت سحر بادی ز کوی یار در جنبد |
|
دل بیمار مشتاقان ز هر سو زار در جنبد |
ور از زلفش صبا بویی به کوی بیدلان آرد |
|
ز هر کویی دو صد بیدل روان افگار در جنبد |
ز باد کوی او در دم دل رنجور جان یابد |
|
ز یاد روی او هر دم دل بیمار در جنبد |
چو بینی جنبش عاشق مشو منکر که عشق او |
|
دلی را چون بجنباند تنش ناچار در جنبد |
چو از باد هوا دریا بجنبد بس عجب نبود |
|
کزان باد هوای او دل ابرار در جنبد |
ولی چون دیدهی منکر نبیند دیدهی باطن |
|
ز ظاهر جنبشی بیند دلش زان کار در جنبد |
بیا تا بینی، ای منکر، دلی از همت مردی |
|
که در صحرای قرب حق همی طیار در جنبد |
ولی حق عزیزالدین محمد حاجی آن عاشق |
|
که گرد کعبهی وحدت همی صدبار در جنبد |
همه عالم شود مستغرق انوار او آن دم |
|
که دریای روان او ز شوق یار در جنبد |
چو بیند دیدهی جانش جمال یار، بخروشد |
|
دلش زان چون عیان گردد رخ دلدار در جنبد |
چو انوار یقین بر وی فرود آمد بیارامد |
|
دل و جان و تنش چون زان همه انوار در جنبد |
جمال جانش ار بیند که و صحرا به رقص آید |
|
کمال وحدت ار یابد در و دیوار در جنبد |
نجبید تا ضمیر او ندرد پردههای غیب |
|
چو بر وی منکشف گردد همه اسرار در جنبد |
نشان جام کیخسرو که میگویند بنماید |
|
ضمیر پاک او آن دم که از اذکار در جنبد |
بر آن خوانی که عیسی خورد روحش دمبدم شیند |
|
در آن آتش که موسی شد سمندروار در جنبد |
ز دست ساقی همت دو صد باده بیاشامد |
|
چو شد سرمست برخیزد ولی هشیار در جنبد |
در آن سر وقت کان عاشق شود سرمست اگر ناگه |
|
نظر در کوه اندازد که و کهسار در جنبد |
فضای سینه از صورت چو خالی کرد بخرامد |
|
درخت جانش از معنی چو شد پربار در جنبد |
بجنبد چون فلک هر سو هزاران پرده پیش او |
|
چو زان یک را بسوزاند همه استار در جنبد |
فلک گر زو امان یابد زمین آسا بیاساید |
|
زمین را گر دهد فرمان فلک کردار در جنبد |
فلک خود از برای آن همی گرد زمین گردد |
|
که بر روی زمین مردی چنو عیار در جنبد |
قلندروار در جنبد ز گفت مطرب خوشگو |
|
چو حق با او سخن گوید از آن گفتار در جنبد |
زهی آراسته ذاتت به اسمای صفات حق |
|
ز ذکر پیش ذات تو دو عالم خوار در جنبد |
زهی خلق کریم تو معطر کرده عالم را |
|
خجل گشته ازو بادی که از گلزار در جنبد |
عراقی کی تواند گفت مدح تو؟ ولی مفلس |
|
بدانچش دسترس باشد بدان مقدار در جنبد |
اگر پیش سلیمانی برد پای ملخ موری |
|
روا باشد که هر شخصی ز استظهار در جنبد |
به انوار یقین بادا دل و جان و تنت روشن |
|
همیشه تا ز ذوق تن دل احرار در جنبد |
|