دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
دختر بازرگان و هفت برادر(۵)
چوپان از ديو تشکر کرد و گفت: |
'سه بار بهمن کمک کردي، بيا برادر هم باشيم.' |
چوپان و ديو يکديگر را در آغوش گرفتند و بعد از يکديگر جدا شدند. مراد وارد آرامگاه شد و روبند را از روى صورت نگار زيبا برداشت. درست در همان لحظه در بلندترين نقطهٔ کوه بيستون آفتاب طلوع کرد. خورشيد پرتو درخشانى را از ميان سنگهاى آرامگاه عبور داد و روى صورت نگار زيبا انداخت. دخترک اخم کرد، عطسهاى کرد، چشمهايش را باز کرد، در تابوت نشست و با تعجب گفت: |
'چقدر زياد خوابيدم! برادران الان خواهند آمد، بايد شام حاضر کنم.' |
نگار همينکه از تابوت برخاست چوپان را ديد و با شگفتى پرسيد: |
'اما شما چطور به اينجا آمديد؟' |
بعد مراد آنچه را که برايش اتفاق افتاده بود، بازگفت. |
نگار وقتى تمام حرفهاى مراد را شنيد گفت: |
'اى جوان شجاع! تو عشق خود را نسبت به من ثابت کردي. من هم تو را دوست مىدارم. مىخواهم همسر تو باشم.' |
در همان لحظه هفت برادران وارد غار شدند. وقتى ديدند که نگار زنده است خوشحالىشان حد و مرزى نداشت. |
نگار يکيک برادران را بوسيد و گفت: |
'اين جوان شريف زندگى دوباره بهمن داد.' |
برادران چوپان را در آغوش گرفتند و او را همراه نگار زيبا به خانهشان بردند. هفت روز و هفت شب عروسى خواهرشان را با چوپان جشن گرفتند. |
اکنون هفت برادر، نگار و همسرش مراد را در جشن عروسى رها مىکنيم تا لذت ببرند و به سراغ گلناز جنايتکار مىرويم. |
گلناز مثل سابق تمام روز را در مقابل آينهٔ سحرآميز مىنشست، با خود ور مىرفت و با آينه حرف مىزد. |
روزى گلناز همچنان سرگرم تحسين زيبائى خود بود، از آينه پرسيد: |
'دلم مىخواهد بدانم آيا در دنيا کسى هست که زيباتر از من باشد؟' |
آينه پاسخ داد: |
'بله، چنين کسى هست.' |
گلناز نزديک بود از ناراحتى دق کند، او حتى نپرسيد که آن زن زيبا چه کسى است. فکر کرد: |
'حتماً نگار است که زندگى دوباره پيدا کرده است.' |
گلناز سرخدمتکار خود را فرا خواند و گفت: |
'فوراً برو، و ببين خواهر هفت برادر کجاست و چه مىکند.' |
سرخدمتکار وسايل سفر را آماده کرد و رهسپار شد. مدت درازى راه رفت و وقتى به کوه بيستون رسيد بر فراز قلٌه، آرامگاه مرمرين را ديد. سرخدمتکار از کوه بالا رفت تا به آرامگاه رسيد. وقتى وارد آرامگاه شد، تابوتى را ديد که روى آن با آب طلا نوشته بود: |
'در اينجا دختر تاجر، نگار زيبا، آرميده است.' |
هنوز خواندش تمام نشده بود که درويشى وارد شد. سرخدمتکار پرسيد: |
'درويش! بهمن بگو چه کسى اين آرامگاه را ساخت و قبر چه کسى در آن است؟' |
درويش پاسخ داد: |
'هفت برادر خواهرشان نگار زيبا را که دختر تاجرى بود از دست دادند. آنها بودند که اين آرامگاه را از سنگهاى گرانبها برپا کردند، دخترک را در تابوتى کهربائى رنگ گذاشتند و روى آن نوشتند: |
'در اينجا دختر تاجر، نگار زيبا آرميده است. سه سال بعد نگار دوباره زنده شد، از تابوت بيرون آمد، آرامگاه را ترک کرد و به خانهٔ هفت برادر رفت.' |
سرخدمتکار وقتى دريافت که نگار زيبا زندگى دوباره پيدا کرده و به خانهٔ هفت برادر برگشته است، فوراً پيش خانمش، گلناز، برگشت و آنچه را شنيده بود، بازگفت. |
گلناز فوراً تمام جادوگران را فراخواند و گفت: |
'هر يک از شما بتواند نگار زيبا را بکشد من به اندازهٔ وزنش به او پول خواهم داد. |
چشمهاى جادوگران از طمع درخشيد و يکى از آنها پيشدستى کرد و گفت: |
'من او را خواهم کشت.' |
جادوگر لباس گدائى پوشيد، عصائى بهدست گرفت و لنگلنگان بهسوى کوه بيستون رهسپار شد. وقتى به خانهٔ هفت برادر رسيد، آه و ناله سرداد و گفت: |
'توى دنياى به اين بزرگى من تنهاى تنها هستم. بهمن کمک کنيد، بهمن رحم کنيد!' |
وقتى چشم نگار زيبا به او افتاد مشکوک شد. آن جادوگر پيرى را به ياد آورد که بلائى به آن بزرگى به سرش آورد. با خود گفت: |
'خدايا، اين يکى از آن جادوگرانى است که بىشباهت به جادوگر اولى نيست.' |
جادوگر وقتى اين حرف را شنيد عصائى را که در دست داشت بلند کرد تا بر سر نگار زيبا بکوبد، اما در همين لحظه برادران رسيدند و پيش از اينکه جادوگر بتواند کارى بکند او را تکهتکه کردند. پس از گذشتن از اين خطر، نگار زيبا در کمال خوشبختى با همسر و هفت برادر به زندگى ادامه مىداد. |
روزى نگار زيبا به مراد و هفت برادرش گفت: |
'خيلى دلم مىخواهد پدرم را ببينم. بگذاريد همه با هم به ديدار پدرم برويم و پس از آن دوباره به اينجا باز خواهيم گشت.' |
برادران و مراد با اشتياق پذيرفتند. يک تخت روان طلائى درست کردند، نگار زيبا را روى آن نشاندند، اسبهايشان را زين کردند و راهى شهر شدند که خواجه ابوطالب تاجر در آن زندگى مىکرد. |
اکنون آنها را در راه تنها مىگذاريم و به سراغ گلناز مغرور و احمق مىرويم. |
گلناز بىصبرانه در انتظار بازگشت جادوگر پير بود. هر روز لباسهاى زيبا مىپوشيد و خود را مىآراست، جلو آينهٔ سحرآميز مىنشست و پيوسته مىپرسيد: |
'دلم مىخواهد بدانم آيا در دنيا کسى زيباتر از من وجود دارد يانه؟' |
پاسخ هميشه يکسان بود: |
'بله، وجود دارد.' |
گلناز بدطينت فکر مىکرد: |
'پس هنوز نگار زنده است.' |
ديگر حوصلهاش به تنگ آمد. يکبار ديگر جلو آينه رفت و پرسيد: |
'دلم مىخواهد بدانم آيا در دنيا کسى زيباتر از من وجود دارد؟' |
و آينه باز هم پاسخ داد: 'بله وجود دارد.' |
گلناز به قدرى ناراحت شد که آينه را به زمين انداخت و زير پا خردش کرد. |
آينه در هم شکست، اما هر تکهٔ آن مىگفت: |
'هست، هست، هست.' |
گلناز گوشهايش را گرفت و داشت با عجله از خانه بيرون مىرفت که در آستانهٔ در با نگار زيبا سينه به سينه شد. نگار به همراه شوهرش و هفت برادر، داشت وارد خانهٔ پدر مىشد. گلناز به محض اينکه چشمش به نگار افتاد جيغ کشيد و بر زمين افتاد و مرد. در اين لحظه خواجه ابوطالب سر رسيد، پس از سالها دختر عزيزش را ديد، او را در آغوش کشيد و نوازشش کرد و هر دو بر گونههاى هم بوسه زدند و اشک شوق و شادى از ديدهها جارى ساختند. سرانجام نگار زيبا به پدرش گفت: |
'اينها برادران من و او همسر من است.' |
خواجه ابوطالب آنها را هم بوسيد. وقتى سرش را برگرداند، جسد زنش را ديد. |
نگار به پدرش گفت: |
'براى او عزادار نشويد تنها همين زن پستفطرت بود که مىبايست مىمرد.' |
گلناز را همان روز به خاک سپردند و روى قبرش نوشتند: |
'مىخواهم بدانم آيا کسى در دنيا هست که زيباتر از من باشد؟' |
نگار زيبا، برادرانش و مراد همهٔ ماجراهائى را که برايشان رخ داده بود، براى خواجه ابوطالب بازگو کردند، و هر يک نفرينى بر گلناز نثار کردند. |
- دختر بازرگان و هفت برادر |
- افسانههاى مشرق زمين ص ۲۴۹ |
- نويسنده يورى کراسي، مترجم گلآقا دانشيان |
- نشر اشاره چاپ اول ۱۳۶۸ |
(فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)). |
همچنین مشاهده کنید
- ”شَل“ و دختر شیخ
- تاشلی پهلوان
- دختری که به تنهائی از پس چهل دزد برآمد
- لچک کوچولوی قرمز
- ماهبانو و ماهبالو
- قصهٔ طوطی
- شاهرخ و نارپری (۲)
- تاجر و غلام سیاه
- قصهٔ بخت
- کندهشکن و پلنگ
- کبک و باز
- شیرزاد (۳)
- قصهٔ رستم پهلوان
- کچل و دیو
- مُزد به مشت، مزد به سر، مزد به دوش
- حسنخرک
- سه پسر سلطان
- سه خواهر و نیلبک
- پیرزن و خروس
- سه پند در وصیت پدر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست