جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

آخر بشنید آن مه آه سحر ما را


آخر بشنید آن مه آه سحر ما را    تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را
چون چرخ زند آن مه در سینه من گویم    ای دور قمر بنگر دور قمر ما را
کو رستم دستان تا دستان بنماییمش    کو یوسف تا بیند خوبی و فر ما را
تو لقمه شیرین شو در خدمت قند او    لقمه نتوان کردن کان شکر ما را
ما را کرمش خواهد تا در بر خود گیرد    زین روی دوا سازد هر لحظه گر ما را
چون بی‌نمکی نتوان خوردن جگر بریان    می‌زن به نمک هر دم بریان جگر ما را
بی پای طواف آریم بی‌سر به سجود آییم    چون بی‌سر و پا کرد او این پا و سر ما را
بی پای طواف آریم گرد در آن شاهی    کو مست الست آمد بشکست در ما را
چون زر شد رنگ ما از سینه سیمینش    صد گنج فدا بادا این سیم و زر ما را
در رنگ کجا آید در نقش کجا گنجد    نوری که ملک سازد جسم بشر ما را
تشبیه ندارد او وز لطف روا دارد    زیرا که همی‌داند ضعف نظر ما را
فرمود که نور من ماننده مصباح است    مشکات و زجاجه گفت سینه و بصر ما را
خامش کن تا هر کس در گوش نیارد این    خود کیست که دریابد او خیر و شر ما را


همچنین مشاهده کنید