|
داستاننويسى در فاصلهٔ ميان نخستين سالهاى سدهٔ دهم و ميانهٔ قرن دوازدهم بيشتر از آنچه در سدهٔ نهم ديدهايم، رواج داشت و در اين راه تشويقهاى پادشاهان و فرمانروايان هند و دکن مايهٔ اصلى پيشرفت بود خواه دربارهٔ نقل مجددّ داستانهاى قديم يا ترجمهٔ داستانهاى هندى يا تأليف و تدوين داستانهائى نو در آن سرزمين و يا نگارش مجموعههاى داستانى جديد...
|
|
موضوعى که پيش از پرداختن به داستانها بايد در اينجا مطرح کرد، ادامهٔ سنت 'قصهخوانى' است در نخستين سالهاى قرن ده تا ميانه قرن دوازره. توضيح آنکه دستگاههاى سلطنت و امارت و خاندانهاى اشراف و متمکنان اين دروه و وابستگانى داشتند که شغلشان حکايت کردن داستانها و مجلسهاى انس و روزانه و شبانه و يا مجمعآوردن و نگهداشتن داستانهاى مکتوب پيشين و خواندن آنها در همان مجلسها بوده است. به چنين کسانى عنوان 'قصهخوان' و گاه دفتر خوان داده مىشد (۱). کسانى از قبيل ملاّاسد قصهخوان و ملاعبدالرشيد قصهخوان و مولانا حيدر قصهخوان و مولانا محمد خورشيد اصفهانى قصهخوان و برادرش مولانا فتحى شاهنامه خوان در همين دوره در شمارمشاهير اهل ادب و منتسب به دربارها و درگاههاى رجال عهد بودهاند.
|
|
(۱) . بنگريد به مقدمهٔ ج۲ دارابنامهٔ طرسوسى صفحهٔ بيست و نيز به مقدمهٔ دارابنامهٔ بيغمى و تعليقات نگارندهٔ اين سطرها بر آن در پايان جلد دوم.
|
|
اين کسان که مردمى فاضل و شاعر و آگاه از ادب و دانش بودهاند و گاه در يک خاندان چند تن از اين شغل قصهخوانى و شاهنامه خوانى را بر عهده داشتند مثلاً مولانا محمد خورشيد قصهخوان برادر مولانا فتحىبيگ شاهنامه خوان و مولانا حيدر قصهخوان بود و اين مولانا حيدر قصهخوان پدر اسد قصهخوان است.
|
|
در شاهنامه خوانى و قصهگوئى غير از خوشآهنگى صداى خواننده و گوينده آشنائى آنان به شعر و ادب و به داستانهاى مختلف، و قوت بيان و توانائى در ايراد مثلهاى جالب و بيتهاى مناسب با موقع و مقام لازم بود. گاه ممکن بود که سستى که در اين سنت راه يافته، نزد داستانگزاران و نقالان ديده مىشود. پيدا است که اين داستانگزاران و شهنامهخوانان از روزگاران قديم در ايران فعالتى داشتهاند.
|
|
اما نکتهٔ قابل توجه در اين دوره آن است که اين داستانگزاران (قصهخوانان، دفترخوانان) و شهنامهخوانان عهد صفوى ادامهدهندگان سنت و شيوهٔ پيشينيان خود در عهد تيموريان بودند و گويا از 'مرشدانکامل' و اطرافيانشان برخوردارى درازى نداشتند و به همين سبب است که سراغ اين دسته از نگهبانان ادب فارسى را هم همچون ديگر دستههاى همانند، بيشتر بايد در درگاههاى شاهان و اميران وابسته بدانان در هند گرفت، چنانکه سراغ مؤلفان و مترجمان و يا حافظان نسخههاى پيشين از داستانهاى ملى و غيرملى را.
|
|
عبدالنبى فخرالزمانى صاحب تذکرهٔ ميخانه در شرح حال خود مىگويد که در زمان رشد در قزوين به قصهدانى تمايل يافت و چون حافظهاى قوى داشت قصهها را خوب حفظ مىکرد چنان که داستان امير حمزهٔ را با يک بار شنيدن به ياد سپرد و بعد از نوزدهسالگى که به هند سفر کرد و سمت قصهخوانى و کتابدارى ميرزا امانالله نصيبش شد طرح تأليف کتابهائى را ريخت که يکى از آنها دستورالصفحا است 'به جهت خواندن قصهٔ اميرحمزه و آداب آن تا قصهخوانان را دستورى باشد' .
|
|
داستانهاى منثور که در اين عهد نوشته شده گاه تحريرى جديد از داستانهاى قديم است و گاه روايتى تازه از آنها. در اين ميان داستانهائى که به صرافت طبع نويسندگان عهد فراهم آمده باشند متعدد و قابل ذکر هستند. بعضى از داستانها جنبهٔ دينى و مذهبى دارند اما داستانهائى که صرفاً منشاء ملى داشته باشند بين آنها ديده نمىشود مگر آنکه تحرير جديد از قصهٔ فيروز شاه بن ملک داراب و از داستان ابومسلم مروزى را که در اين وان فراهم آمده از اين دسته بشماريم. دستهاى از کتابهاى اين دوره که بعضى از آنها خالى از ارزش ادبى نيستند، مجموعههائى هستند از قصهها و حکايتها که يا بر گرد يک محور اصلى جمع شدهاند و يا تحت عنوانهاى مختلف اخلاقى و اجتماعي، و بدين سبب بعضى از آنها را ذيل عنوانهاى غير از 'قصههاو داستانها' معرفى بايد کرد.
|
|
همهٔ اين داستانها که از دستههاى مختلفند نمىتوان داراى ارزش ادبى کافى دانست بلکه از اين حيث در مراتب متفاوتى قرار دارند و حتى بعضى از آنها با انشائى نزديک به زبان محاوره به تحرير درآمده يا ترجمه شدهاند و بعضى با انشاء سادهٔ درست نوشته شده و برخى به کلى فاقد ارزش ادبى هستند.
|
|
در ميان نويسندگان و مؤلفان داستانهائى که در اين عهد نوشته يا نقل شده چند تن هندى را مىبينيم. بعضى از داستانها هم اگر چه اصل هندى دارند با انشاء ايرانيانى که در هند مىزيستهاند به پارسى درآمدهاند. اما محل اصلى تجمع اين داستانهاى خرد و کلان بيشتر سرزمين هند بود تا ايران زمين.
|
|
بيشتر مترجمان و مؤلفان داستانها يا جمعکنندگان آنها هم، خواه ايرانى و خواه هندى، کار خود را در دستگاههاى مختلف و گارگزاران حکومتى انجام دادهاند و باسوادان ساکن ايران به سبب فقدان مشوّق و اشتغال به تأليفهاى دينى يا شايد بهعلت آنکه غالب اين 'اسمار و قصص' را خالى از فايده مىشمردهاند، کمتر بدانها توجه داشتند.
|
|
مهمترين تحريم قصهگوئى و قصهها و طعن و لعن قصهگويان است در ايران آن روزگار. منشاء اين طن و تحريم حديثى است که به امام صادق (ع) نسبت داده شده است و گويا انگيزهٔ بنيادى در گفتن و بازگفتن اينگونه سخنان بازداشتن مؤمنان از توجه به داستان بسيار رايج ابومسلم مروزى در آن روزگار بوده باشد و شايد به همين سبب بوده است که چه در دورهٔ شاهاسمعيل صفوى و چه در عهد جانشين او شاهطهماسب، قصهخوانان را از روايت قصهٔ ابومسلم منع کردند.
|
|
درست است که ابومسلم مروزى را به فرمان منصور دوانيقى به سال ۱۳۷ هـ در شهر روميهٔ مداين (= سلوکيه) کشتند، سرش را با هزار کيسهٔ پر از درهم و دينار به ميان نگهبانان ابو مسلم انداختند و تنش را در آب دجله غرق کردند، ليکن ايرانيان مشرق يعنى خراسانيان، هم داستان قهرمانى مشهور (= ابومسلمنامه) را دربارهٔ او بر بنياد واقعيات حقيقى بهوجود آورده و سينه به سينه، تا به عهد صفويان، کشانيده بودند، و هم گورى براى او در نزديکى نيشابور ساخته و بنائى بر آن ترتيب داده بودند.
|
|
چون شاهاسمعيل بر خراسان استيلا يافت و فرمان داد تا قصهگويان را از بيان داستان ابومسلم باز دارند و گورى را که به او نسبت داده بودند ويران کنند، ولى پس از مرگ او (۹۳۰هـ) باز داستانگزاران فرصتى يافته گزاردن سرگذشت او را از سرگرفتند و دوستداران بومسلم به تعمير گور و ويران شدهٔ او پرداختند تا آنکه شاه طهماسب صفوى (م ۹۸۴هـ) باز به ويران کردن آن گور و بازداشتن قصهخوانان از بيان داستان بومسلم امر کرد، و فرمان داد تا هر کسى آن داستان را بازگويد زبانش را ببرند. با همهٔ اين احوال داستان ابومسلم در تمام سدههاى دهم و يازدهم هجرى بر سر زبانها بود و بعضى از نسخههاى آن که ديدهايم تا ميانهٔ سدهٔ دوازدهم تاريخ دارد.
|
|
نکتهٔ مهم در اين ماجرا آن است که برخى از عالمان شيعى عهد صفوى علاوه بر ابومسلمنامه داستانگزاران را ذکر داستانهاى ديگر مانند رموز حمزه و مختارنامه در شرح دلاورىهاى مختاربن ابوعبيدهٔ ثقفى هم منع کردهاند.
|
|
به اين ترتيب مىبينيم که بعضى از عالمان شيعه، و نه همهٔ آنان، بر روى هم با همهٔ داستانها و داستانگزارىها مخالفت داشتهاند و اين امر اگر چه تا حدّى از شيوع داستانها و روايت آنها پيشگيرى نمود ليکن با توجه به نسخههاى فروان از داستانهاى مذهبى و قهرمانى و نيمه تاريخى و عشقى که از اين عهد در دست داريم معلوم مىشود که نفوذ عالمان و شرع نتوانست يکباره اين نوع دلپذير از انواع ادبى فارسى را از ميان ببرد. هم قصههاى کهن بيش و کم رايج بود، هم قصههاى نو نوشته مىشد و هم داستانهائى از هندى به فارسى درمىآمد. با توجه به اين نکته که بازار داستانهاى فارسى در هند بسيار گرمتر از ايران بود و نسخههاى بازماندهٔ داستانهاى آن دوره بيشتر در هندوستان کتابت شده است تا در ايران.
|
|
پيداست که باوجود سياست دينى در ايران عهد صفوى، داستانهاى دينى و آنها که ريشهٔ مذهبى داشته باشد، در اين عهد کم نبود و حتى بعضى از آنها مانند حمزهنامه (رموز حمزه)، و داستان شاهمردان على، و مختارنامه، و هفتاد و دو خروج ابومسلمنامه در اين عهد رواج بسيار داشتهاند. بعضى از اين داستانها مانند ابومسلمنامه و داستان اميرحمزه (رموز حمزه، حمزهنامه، داستان اميرالمؤنين حمزه...) به يقين از دورانهاى پيش بدين عهد انتقال يافتهاند و بعيد نيست که آنهاى ديگر نيز همين حال را داشته باشند ليکن نسخههائى که امروز از آنها داريم عادتاً بازمانده از عهد صفوى و بيشتر آنها تحرير منشيان يا داستانگزاران همان دوره هستند. دنبالهٔ اين روايتها، تحريرها، استنساخها و دخل و تصرفها تا به عهد قاجارى کشيده شد و اثر اين هر دو دوره در نسخههائى که امروز از داستانهاى مذکور داريم مشهود است.
|
|
در اينجا براى رعايت جانب اختصار کلام تنها به ذکر نام داستانهاى اين عهد بسنده مىکنم. بديهى است کسانى که طالب شرح و توضيحى دربارهٔ آنها هستند بايد به بخش سوم از جلد پنجم تاريخ ادبيات استادصفا مراجعه کنند.
|
|
داستان سياحت آدم، نسخههائى از داستان حمزه که بهنامهائى ازين قبيل: اسمار حمزه، قصهٔ اميرحمزه، رموز حمزه، قصهٔ حضرت اميرالمؤمنين حمزه، جنگنامهٔ اميرالمؤمنين حمزه و داستان حمزهٔ صاحبقران خوانده مىشود، قصهٔ شاه مردان على، داستان کوه قاف از فخرالدين ترکستانى، مجموعهاى از داستانها که در کاشغر بازنويسى شده (به سال ۱۲۳۷ هـ.ق) مربوط به دلاورىهاى على (ع) در مشرق، جنگنامهٔ اميرالمؤمنين يا غزوةالمجاهدين که محمدقاسم نامى آن را از اصل عربى تأليف محمد صالح بحرانى به پارسى درآورد، داستان محمدبن عبدالله (ص) وزقوم شاه پادشاه خيبر، 'قصهٔ اميرالمؤنين حسن' و 'قصهٔ اميرالمؤمنين حسن و حسين' و 'حکايت محمد حنفّيه' ، قصهٔ ابومسلم مروزى، داستان مذهبى الجزيرةالخضرا يا جزيرهٔ صاحبالزمان يا جزيرهٔ اخضر به چندين روايت، داستان يوسف و زليخا که موضوع تأليف کتابى به اسم احسن القصص گرديده است از معينالدين محمدامينبن حاجى محمدفراهى هراتى (م۹۰۷ هـ)، و داستان دينى ديگرى از همين مؤلف بهنام قصهٔ موسوى.
|
|
|
از رمانهاى تاريخى در اين دوره کمتر اثرى داريم مگر آنچه از قديم فراهم آمده و در اين عهد رايج بوده است، و يا نقلهائى که از شاهنامه و داستانهاى منظوم حماسى ديگر به نثر براى برخوردارى قصهخوانان ترتيب يافته باشد، و از آن جمله است کتاب هفت لشکر که از شاهنامه اقتباس شده، و ديگر بوستان خيال از ميرمحمد تقى جعفرى حسينى احمدآبادى متخلص به خيال.
|
|
|
از داستانهائى که در اين عهد نوشته شده غلبه با داستانهاى عاشقانه است. نويسندگان بعضى از اين داستانها بهندرت معلوم و بيشتر ناشناختهاند ولى تاريخ بيشتر تحريرها و استنساخهاى آنها عهد صفوى و دورهٔ پادشاهى تيموريان هند است. از آن جمله است:
|
|
بهجت افزا از محمدمهدى جرفادقانى (گلپايگانى)، بديعالزمانهنامه، داستان تعشق بلبل از ابراهيم صغيرى به نظم و نثر.، کارستان يا کارنامه به نثر مسجع و به نظم از ابوالبرکات منير لاهوري، گلشن خيالات يا خواب و خيال از ميرزا طاهر نصرآبادي، داستان شاهزاده سيفالملوک و بديع الجمال دختر شاه پريان، قصهٔ هزار گيسو، داستان عشق نوروز پسر زرگر دمشقى به دخترى بهنام گل،: عجبيبالقصص، مهر و ماه، نوشآفرين نامه، قصهٔ فيروزشاه، از علىنوروزخان يا نوروز على بيگ شاملو، چند قصهٔ عاشقانه و قهرمانانه به اسم ملک محمد از آن جمله: ملک محمد و شاه کشمير و ملک محمد و گيتى افروز و ملک محّمد و شهربانو، داستان مسعود شاه و گيتىآرا، قصةالجوهر و قصهٔ محمدمسعود شاه، حکايت شاهزادهٔ ايران و جوهر، کتاب گل و هرمز، قصهٔ گل و صنوبر يا قصهٔ گل با صنوبر، قصهٔ طالب پادشاهزاده و مطلوب، قصهٔ ارشد و رشيد، قصهٔ بهرام گور و بانوى حسن، قصهٔ شاهزادهٔ جوانبخت، قصهٔ خاقان شاه، قصهٔ حسنآرا، قصهٔ ملک على پسر شاه بخارا ومهربانو دختر خوارزمشاه، قصهٔ بهروز بازرگان و دختر کشمير، قصهٔ فرخشاه امير ختا، قصهٔ مظفرشاه پادشاه چين و شاهزاده ملک جمشيد و ماه، قصهٔ شاه همايون فال و دل آرام، قصهٔ آزاد سرو شاه مرو و پسرش شاهزاده ملک احمد، داستان عشق بهرام گور به دختر شاه پريان و جز آنها.
|
|
|
داستانهاى متنوعى داريم که اگر چه بهنحوى با حوادث عشقى در آميختهاند اما بعضى حکايت از تردستى و طرارى و عيارى مىکنند و برخى حاوى پرسشهائى به شکل چيستان و معما و پاسخهاى آنها هستند، و دستهاى ديگر تا حدّى جنبهٔ تعريضى دارند يا متضمن نصيحتهاى حکيمانهاى در هيئت قصهاند، و پارهاى تحريرهاى جديدى از داستانهاى سابق مانند حکايات طوطىنامه و بختيارنامه و داستانەاى بلند و کوتاه ديگر هستند، و از جملهٔ آنها است: قصهٔ ملکهٔ روم، قصهٔ دختر فغفور چين، قصهٔ دختر شاه يمن و وزيران او، قصهٔ فرّح شاه، قصهٔ دزد و قاضي، قصهٔ تميم انصاري، حکايت خواجه بهاءالدين، حکايت سيمرغ، حکايت دورافتادن بهرام گور از لشکر، حکايت زن زرگر با فيقه و ...، حکايت شاهزاده ايران و جوهر، داستان شاهنشاه و فخرالنساء دختر شاه يمن، دو مجموعه بهنام جامعالحکايات هر کدام دربر دارندهٔ قصهها و حکايتهاى متعدد و متنوع، افسانةالغرائب که آن هم مجموعهاى از حکايات است، مجموعهٔ قصهها از محمدکاظم مظفرى سجاوندي، قصهٔ بکاولى ترجمهٔ شيخ عزتالدولهٔ بنگالى از هندى به پارسي، قصهٔ کامروپ و کاملتا، رنگين بهار، قصهٔ نوروزشاه، قصهٔ هيرورانجهه هنگامهٔ عشق، قصهٔ مدهومالت، قصهٔ ميکا و منوهر، گشايش نامه، ترجمهٔ پارسى مهابهارات، ترجمهٔ پارسى رامايانا.
|