پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا
مؤلفان دیگر ایتالیائی
چهرههای برجستهٔ دیگر سینمای نوی ایتالیا عبارتند از مارکو بِلّوکیو (متولد ۱۹۳۹)، فرانچسکو رُزی (متولد ۱۹۲۲)، ویتّوریو دِ سِتا (متولد ۱۹۲۳)، اِلیو پِتری (۱۹۸۲-۱۹۲۹) و جیلوپونتهکُروو (متولد ۱۹۱۹). فیلم خشنِ مشتها در جیب از بِلوکیو در ۱۹۶۵ ایتالیا را تکان داد. این فیلم تکچهرهٔ جوانی مبتلا به صرع است که با استدلال عقلی به این نتیجه میرسد خانوادهٔ بورژوای بیمار خود را از بین ببرد. فیلم دیگر او، چین نزدیک است (۱۹۶۷)، که یک کمدی بسیار خندهدار سیاسی است، اهانت آشکار دیگری است بر ارزشهای بورژوائی. این فیلم با زن چینی از گدار مشترکاً جایزهٔ جشنوارهٔ ۱۹۶۷ ونیز را بهدست آوردند. بلوکیو در فیلم بهنام پدر (۱۹۷۱)، خودزندگینامهٔ شیوهپردازانهای دربارهٔ زندگی در یک کالج ژزوبیتِ محلی در اواخر دههٔ ۱۹۵۰، مانند نمرهٔ اخلاق صفر (۱۹۳۳) از ژان ویگو و فیلمِ اگر... (۱۹۶۸) از لیندسی اندرسن، مدرسه را همچون یک جهانِ صغیر، تمثیلی از جامعهای ستمپیشه، نشاد و طبقاتی در نظر گرفته که آن را بهوجود آورده است. |
چهارمین فیلم بلوکیو، مارش پیروزی (۱۹۷۶)، با همان ویژگیهای او در آکادمی نظامی میگذرد اما فیلمهای بعدی او به خاطر تأکید بیش از حد بر ایدئولوژی مارکسیستی، از جمله مرغ دریائی (۱۹۷۷) و پرش در خلاء (۱۹۷۹) گاه قالبهای مبهمی دارند. با این حال او در تحلیلِ زندگی خانوادگی بورژوائی از جمله در فیلم چشمها و دهان (۱۹۸۲)، برخورد انتقادی کمتری دارد. در این فیلم او با مطالعهٔ تودرتو و دلسوزانهٔ زندگی یک خانوادهٔ بورژوا به تأثیرات خودکشی پسرِ محبوب خانواده بر مادر و برادرانش میپردازد. بلوکیو در فیلم هانری چهارم (۱۹۸۴)، اقتباسی از نمایشنامهٔ پیراندلّو، بار دیگر به درونمایهٔ مستندی که در ۱۹۷۴ بهنام شایسته ارتباط ساخت بازگشت. این فیلم، که مشترکاً با سیلوانو آگوستی، ساندرو پتراگ و استفانو رولّی ساخته شده، بهوجود عقل در نزد کسانیکه از نظر اجتماعی - و بهطور رسمی - دیوانه خوانده میشوند اشاره دارد. در هانری چهارم مارچلّو ماسترویانی با اجرائی درخشان در نقش یک نجیبزاده ظاهر شده که در هنگام سواری بهسوی یک میهمانی رسمی از اسبش به زیر انداخته میشود - اهانتی که معمولاً به دوئل منجر میشود. بلوکیو در سالهای اخیر فیلمی بهنام شیطان در جسم (۱۹۸۶) ساخت و در آن روایتی غیرسیاسی و شهوانی از رمان ریمون رادیگه بهدست داد؛ این فیلم پیش از این دو بار اقتباس شده بود. فیلمهای دیگر بلوکیو عبارتند از الهامات سبا (۱۹۸۷) و محکوم (۱۹۹۱). |
فرانچسکو رُزی، دستیار پیشین وینسکُنتی و آنتونیونی، با فیلمی بهنام سالواتوره جولیانو (۱۹۶۳) کارگردان مستقلی شد. این فیلم شبهمستندی است از زندگی واقعی یک دزدِ موردعلاقهٔ مردم محلی که در دوران پس از جنگ بهدست مأموران دولتی در سیسیل به قتل میرسد. پس از آن بود که رُزی با گرایشهای شدید سیاسیاش خود را وارثِ راستین نئورئالیسم نشان داد. دستها روی شهر (۱۹۶۳) فیلم بعدی رُزی فیلم سیاسی نیرومندی است که به شیوهٔ مستند و در مکان واقعی فیلمبرداری شده و به ارتباطِ ناسالم بنی گسترش مستغلات و طراحی مدرنِ شهر میپردازد و در فیلم لحظهٔ حقیقت (۱۹۶۵) تحلیلی انتقادی از روانشناسی اجتماعی در نمایشهای گاوبازی بهدست میدهد. او در فیلم، مخالف خوان (۱۹۷۰)، نیش تلخی بر شرکتِ ایتالیا در جنگ جهانی اول دارد، و در ماجرای مائهای (۱۹۷۲)، به شیوهٔ مستند بازی شده به حوادث تاریخی میپردازد که در آن یک مأمور دولتی به شکلی مرموز به قتل میرسد. |
رُزی در فیلم لوکی لوچیانو (۱۹۷۳) میکوشد رابطهٔ میان آمریکائیها و گنگسترهای سیسیل و دولتها را نشان دهد و جسدهای سرشناس (۱۹۷۶) از فیلمهای رایج در باب جنایات سیاسی و توطئهدار است که برایش جوایز جهانی فراوانی به ارمغان آورد. رُزی در ۱۹۸۰ یک فیلم چهارساعتهٔ تلویزیونی (که بهصورت یک فیلم دو ساعت و نیمهٔ سینمائی هم پخش شد) را براساس خاطرات تبعیدِ کارلو لِوی در ۱۹۴۵، بهنام مسیح در اِبولی توقف کرد (نام انگلیسی، اِبولی، ۱۹۸۰) به پایان رساند. بلافاصله پس از آن سه برادر (۱۹۸۱) را بهدست گرفت. در این فیلم سه برادر که از جنگ جانِ سالم به در بردهاند برای مراسم تدفینِ مادر خود به روستای کوچک زادگاهشان بازمیظگردند، و رزی در آن به حال و هوای ایتالیای معاصر پرداخته است. روایتِ رُزی از اپرای کارمِن (۱۹۸۴) اثر ژُرژ بیزه فیلمی ساده و هوشمندانه بود و فیلم دیگرش وقایع یک مرگ از پیش اعلامشده (۱۹۸۷) موفقیت انتقادی عظیمی نصیب او کرد. این اقتباس از رمان خیالپردازانهٔ گابریِل گارسیا مارکِز در باب عشق و مرگ در شهری خوابزده در کنار رود کلمبیا در ۱۹۵۰، در مکان اصلی فیلمبرداری شده است. پاسکوالینو دِسانتیس این فیلم را به شکلی درخشان و با دوربینِ تازه اصلاحشدهٔ تکنی اسکوپ فیلمبرداری کرده است. آثار اخیر فرانچسکو رُزی عبارتند از پالرمو را فراموش کن / ارتباط پالِرمو (۱۹۹۰) و تعدادی فیلم تلویزیونی که برای RAI ساخته است. |
وینوریو دِسِتا متولد سیسیل که خود فیلمنامههایش را مینویسد و آنها را فیلمبرداری میکند، پیش از ساختن فیلمهای داستانی مستندهای مستقل تولید میکرد. نخستین فیلمش، دزدان اُرگوسُلو (۱۹۶۱)، شبه مستندی بود که در مکان واقعی و با بازیگران غیرحرفهای ساخته شد. این فیلم داستان چوپانی از اهالی ساردنی است که به گروهی از دزدان انقلابی میپیوندد. اگرچه دزدان اُرگوسولو بر تحولِ سبکهای دوربینِ سینما وریته هم در ایتالیا و هم در فرانسه تأثیر گذاشته است اما آثار دیگر دِسِتا بهاستثناء خاطرات یک مدیر مدرسه (۱۹۷۳)، از اهمیت چندانی برخوردار نیستند. |
اِلیو پِتری کار خود را با نوشتن فیلمنامه برای جوزپه دِ سانتیس و کارلو لینزانی، در آخرین روزهای نهضت نئورئالیسم آغاز کرد، و بعدها خود به فیلمساز ظریفی بدل شد که سبک بصریِ موجز و نفسانیِ ویژهٔ خود را داشت. پیتری یک مارکسیست بود و خودویژهترین فیلمهایش طنزهائی اجتماعی هستند که در قالب گونههای سنتی سامان میگیرند، از جمله فیلم قاتل (۱۹۶۱)، دهمین قربانی (۱۹۶۵)، مکانی خلوت در روستا (۱۹۶۸) و فیلمی برجسته و تحلیلگر از شخصیتی فاشیستی بهنام بازجوئی یک شهروند مُبرّا از سوءظن (۱۹۷۰). پتری در دههٔ ۱۹۷۰ با تعهد بیشتری به فیلم سیاسی روی آورد و در این زمینه فیلمهائی ساخت، از جمله، طبقهٔ کارگر به بهشت میرود (۱۹۷۲)، برندهٔ جایزهٔ بزرگ جشنوارهٔ کطن؛ تُدو مُدو (همهٔ راهها... ۱۹۷۶)؛ و خبر خوب (۱۹۷۹). |
جیلو پونته کُروو پیش از روی آوردن به فیلم داستانی با فیلم کاپو / رئیس (۱۹۶۰)، یک خبرنگار سینمائی و دستیار ایو آلگِره بود. کاپو روایتی است شبه مستند از دختر یهودی جوانی در آشویتس که با اساسها همکاری میکند. شاخصترین اثر او تا به امروز فیلم درخشانی است به نام نبرد الجزایر (۱۹۶۰)، و در آن همهٔ شهر الجزیره و مردم آن شرکت دارند تا با واقعنمائی کاملی حوادث وحشتناکی را که منجر به آزادی الجزایر شد نشان دهند. هزینهٔ تولید این فیلم را دولت الجزایر پرداخته بود و فیلم در سال ۱۹۶۶ جایزهٔ شیر طلائی جشنوارهٔ ونیز را بهدست آورد. فیلم بعدی کُروو، کوییمادا (بسوز!، ۱۹۶۹) اگرچه فیلم قابل ملاحظهای است اما توفیق چندانی نیافت و فیلم دیگرش، عملیات اُگرو (تونل، ۱۹۷۹) داستان قتل نخستوزیر اسپانیا، کارِرو بلانکو بهدست تروریستهای باسک در ۱۹۷۳ را روایت میکند. |
در اینجا لازم است اشارهای هم به نقش مهم تلویزیون ایتالیا (RAI) در تولید فیلمهای سینمائی بکنیم. از سال ۱۹۶۹ کارگردانهای برجستهای چون فلّینی (دلقکها، ۱۹۷۰)، آنتونیونی (چین در راه، ۱۹۷۲)، برتُلوچی (استراتژی عنکبوت، ۱۹۷۰)، اُلمی (شغل، ۱۹۶۹) و رسلینی (سقراط، ۱۹۷۰)، همه برای RAI فیلم ساختند که غالباً شبکههای تلویزیونی خارجی نیز در آنها مشارکت داشتند. این روال تا دههٔ ۱۹۸۰ ادامه یافت و فرانچسکو رُزی، پائولو و ویتوریو تاویانی و اِتوره اِسکولا نیز از حمایتهای این شبکه بهرهمند شدند. در دههٔ ۱۹۷۰ RAI همچنین به کارگردانهای جوان و بااستعدای چون نِلو ریزی، جُوانّی آمیکو، آدریانو آپرا و لیلیانا کاوانی سفارش فیلمسازی داد. |
لیلیانا کاوانی (متولد ۱۹۳۶) با فیلم فتنهانگیزی بهنام نگهبان شب (۱۹۷۴) به کارگردان مهمی بدل شد. این فیلم یک داستان عاشقانهٔ سادومازوخیستی است و میکوشد فرهنگ فاشیسم را کالبدشکافی کند. فیلم دیگر او، فراسوی نیک و بد (۱۹۷۷)، آخرین سال زندگی و اوج جنون فیلسوف آلمانی فردریش نیچه را با جزئیات هرزهگرایانه بازآفرینی میکند. آثار کاوانی در دههٔ ۱۹۸۰ تا سطح فیلمهائی چون گراند گینیول (لاپُل / پوست، ۱۹۸۱) و آن سوی در (۱۹۸۲) سقوط کردند، هر چند فیلم ماجرای برلین (۱۹۸۵) - روایتی شهوانی از یک مثلث عشقی در دوران آلمان نازی - از او تحسین منتقدان را برانگیخت. |
کارگردانهای قابل ذکر ایتالیائی، که بهترین دوران خلاقهٔ خود را در دههٔ ۱۹۷۰ طی کردند، عبارتند از مارکو فِرّهری (متولد ۱۹۲۸)، اِتوره اسکولا (متولد ۱۹۳۱)، برادران تاویانی - پائولو (۱۹۹۹ - ۱۹۲۸) و ویتّوریو (متولد ۱۹۲۹) - و لینا وِرتمولر (متولد ۱۹۲۸). فرهری، که در فرانسه و آمریکا هم فیلم میسازد، یک منتقد اجتماعیِ سورئالیست به سبک بونوئل است که کاراکترهایش عموماً مرتکب قتل میشوند (دیلینجر مرده است، ۱۹۶۸)، یا خود را میکشند (آخرین زن، ۱۹۷۷؛ تیمارستان من، ۱۹۷۹). خود - ویژهترین فیلمهای فرهری در این دهه یکی شکمچرانی بزرگ (ترکیدن، ۱۹۷۳) ماجرای چهار آشپز ماهر است که آنقدر میخورند تا در میان مدفوع و استفراغ خود جان میدهند، و دیگری خداحافظ میمون (۱۹۷۹)، استعارهای است از نابودی نسل بشر که در نیویورک فیلمبرداری شده است. |
فیلمهای دیگر او عبارتند از قصههائی از دیوانگی رایج (۱۹۸۱)، برگرفته از داستانهای چارلز بوکُفسلی، که نهضت ضد فرهنگِ دههٔ ۱۹۶۰ در لسآنجلس را تمثیلی از سائقهٔ خودویرانگری قرار داده است؛ داستان پییرا (۱۹۸۳)، روایتی از زندگینامهٔ رسوای پییرادِگلی اسپوزیتای بازیگر که کودکیش قربانی روابط نامشروع او با والدینش میشود؛ و فیلمهای دیگری چون آینده متعلق به زن است (۱۹۸۴) و سفیدپوستهای خوب، هان؟ (۱۹۸۸) که موفقیتی بهدست نیاوردند. اما فرِّهری با فیلم دوست دارم (۱۹۸۶)، حکایت مرد جوانی که با یک جاکلیدیِ سخنگو، شبیه به عروسک، رابطهای خرافی برقرار میکند، نشان داد که روحیهٔ آثارشیستی خود را حفظ کرده است. این امر در مورد فیلم ضیافت افلاتون (۱۹۸۹) نیز صادق است. فیلمهای بعدی او نیز همین خط و ربط را دنبال میکنند، از جمله خانهٔ لبخندها (۱۹۹۱) - برندهٔ خرس زرین جشنواره برلین - نفس (شهوت، ۱۹۹۱) و بهویژه فیلم خاطرات یک مجنون (۱۹۹۳). |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست