دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
ماجرای زندگی شاهزاده محمد (۳)
فرشته، يک قاليچه لب استخر انداخت. سفره را پهن کرد و ناهار آورد. ملکمحمد ديد فرشته يک بشقاب ناهار مىکشد. از فرشته پرسيد: 'اين بشقاب را براى کى مىکشي؟' |
فرشته گفت: 'يک پيرزنى مىخواهد زيارت برود آمده اين جا نماز بخواند، يکى دو ساعت استراحت کند و برود' . |
بعد فرشته، بشقاب ناهار را برد پيش پيرزن و گفت: 'ننه جون، بخور ببين ناهار ما را دوست داري' . |
ملکمحمد و فرشته مشغول ناهار خوردن شدند. پيرزن هم آنطرف باغ، يک گوشه نشست و ناهار خورد و دويد رفت تو آشپزخانه ظرفها را شست. وقتى که فرشته آمد تو آشپزخانه ديد پيرزن دارد ظرف مىشوره و آشپزخانه را جارو مىکند. |
فرشته گفت: 'ننه جون، چرا زحمت مىکشي؟ تو خستهاى برو استراحت کن' . |
پيرزن گفت: 'دختر جانم، قربانت بروم. من از بيکارى خسته مىشوم. من اين جا غريبم و هيچ جا را بلد نيستم، اگر اجازه بدهى دو سه روز اين جا بمانم تا خوب خستگيم دربره، همهٔ کارهات را مىکنم' . |
فرشته گفت: ' چه عيب داره مادر، من از خدا مىخواهم يکى اين جا مونس من باشد و با من حرف بزند. دو سه روز همين جا باش تا خستگيت دربره' . |
پيرزن با دل راحت آنجا ماند. شب که ملکمحمد از بيرون آمد به فرشته گفت: 'مگر تو نگفتى يکى دو ساعت بيشتر اين جا نمىماند، پس چطور شد که شب هم مانده است؟' |
فرشته گفت: 'من بهش اجازه دادم، آخر پيرزن هيچجا را بلد نيست. جا و منزل ندارد. بگذار باشد من تنهام، مونس من است' |
ملکمحمد گفت: 'حالا که تو دلت مىخواهد بماند، بماند، اما من از چشم اين پيرزن مىترسم، فکر مىکنم مىخواهد مرا بکشد و تو را ببرد' . |
فرشته گفت: 'خدا نکند، اين چه خيالاتى است که به سرت زده. مگر تو پشهاى که پيرزن تو را بکشد. مگر من بچهام که پيرزن مرا ببرد' . |
بعد از چند روز، پيرزن همهٔ سوراخ سمبهها را ياد گرفت، مثل اين بود که سالهاست تو اين باغ بوده است. يک روزى فرشته به پيرزن گفت که من بايد حمام بروم. تو امروز ناهار درست کن تا من از حمام برگردم. |
پيرزن گفت: 'به چشم، اطاعت مىکنم' . بعد رفت توى آشپزخانه ناهار را حاضر و آماده کرد و وسط باغ فرش انداخت و متکا و توشکچه گذاشت و جاى راحتى براى ملکمحمد و فرشته درست کرد و ناهار را هم آورد. اما يک قاشق داروى بيهوشى توى خوراک فرشته و ملکمحمد ريخت. ملکمحمد و فرشته نشستند سر ناهار، اما لقمهٔ اول نه، لقمهٔ دوم که از گلويشان پايين رفت دوتائى بيهوش افتادند روى زمين. پيرزن کارد آشپزخانه را آورد و سر ملکمحمد را از اين گوش تا آن گوش بريد و انداخت وسط باغ. بعد فرشتهٔ بيهوش را برداشت و با جعبهٔ جادو بهطرف مصر پرواز کرد. فرشته در سرزمين مصر اسير شد نعش ملکمحمد توى باغ افتاد. |
حالا ببنيم صدراعظم چه کار کرده؟ صدراعظم چهل روز صبر کرد. ديد ملکمحمد نيامد، پيش خودش گفت: |
'اين سه تا پسر پادشاه مثل اولادهاى خود من بودند من بايد دنبالشان بروم پيداشان کنم، يا خودم هم نابود شوم يا آنها را پيدا کنم' . |
صدراعظم، پسرش را جاى خودش گذاشت و سوار اسب شد و از همان دروازهٔ شوم بيرون رفت و به رد پاى اسبها رفت رفت تا به لب چشمه رسيد. ديد ديگر آنجا رد پاى اسب نيست. همين که خوب دورو ورش را نگاه کرد ديد شمشير ملکمحمد لب چشمه توى خاک فرو رفته است. يک کمى جلوتر رفت ديد ملکمحمد روى دستهٔ شمشير نوشته است که 'اى صدراعظم! زير اين تکه جا يک درى است، در را باز کن بيا پائين تا به من برسي' . صدراعظم توکل به خدا کرد، در را بلند کرد، رفت پائين و از يک دالان درازى گذشت. ته دالان به روشنائى رسيد. رفت توى باغ ديد نعش ملکمحمد وسط باغ افتاده است، سرش را بريدهاند و از گلوش خون مىآيد، چون وقتى صدراعظم توى باغ رسيد که پيرزن تازه از آنجا پرواز کرده بود. |
صدراعظم گفت: هزار افسوس، اگر پنج دقيقه زودتر رسيده بودم اين جوان کشته نمىشد' . |
اما کار از کار گذشته بود. صدراعظم، ماتمزده پهلوى نعش ملکمحمد نشست. يک مرتبه ديد سه تا کبوتر روى شاخهٔ درخت نشستند و با هم حرف مىزنند. |
کبوتر اولى از خواهرش پرسيد: 'اين جوان را مىشناسي؟' |
کبوتر دومى گفت: 'نه، از کجا مىشناسم' . |
کبوتر اولى گفت: 'اين ملکمحمد، برادر ملکجمشيد و ملکخورشيد است. اين همان آدمى بود که ما راه را نشانش داديم و تا اين جا آمد و با دختر ملک اسکندر عروسى کرد. اما آن پيرزن جادوگر مکار براى مال دنيا ملکمحمد را کشت و عروسش را دزديد و برد.' |
کبوتر سومى گفت: 'اگر يک نفر آدم اين جا بود و حرف ما را مىشيند، بهش مىگفتم که اين درخت عوض آب، روغن حضرت سليمان پايش رفته است، هر کس برگ اين درخت را بچيند و بکوبد و از آن خمير درست کند و بعد با آن خمير سر ملکمحمد را به تنهاش بچسباند و دوباره براى حضرت سليمان دعا کند، ملکمحمد زنده مىشود و راه مىافتد. بعد هم هر کس پوست اين درخت را بکند و به پاى خودش بپيچد يکسال راه را يک روزه مىرود' . |
صدراعظم تا اين حرفها را شنيد فورى از جا جست. |
کبوتر، از روى شاخهٔ درخت پريد و گفت: 'آى آدميزاد! چرا دستپاچه شدي؟ اگر يک کمى ديگر صبر مىکردى من کارت را آسانتر مىکردم' . |
وزير رفت بالاى درخت و يک مشت برگ چيد و کوبيد و خمير درست کرد و آورد پايين، سر ملکمحمد را با آن خمير به تنهاش چسباند و رو به قبله ايستاد و گفت: 'خدايا به حق صدوبيستچهارهزار پيغمبر، به حق سليمان نبي، ملکمحمد را زنده کن' . دو دفعه هم براى حضرت سليمان دعا کرد. |
تا دعاى وزير تمام شد ملکمحمد از جا جست و سه تا عطسه کرد و نشست و همين که چشمش به صدراعظم افتاد داد زد و گفت: 'اى پدر، اين تو بودى که مرا نجات دادي؟' |
صدراعظم گفت: 'پسر جان، اگر من کمى زودتر آمده بودم، تو کشته نمىشدي' . |
بعد ملکمحمد پرسيد: 'چطور اين راه را پيدا کردي؟' |
صدراعظم گفت: 'امروز، چهل روزه که تو از شهر بيرون رفتي، من به خدا قسم خوردم که از همان دروازهٔ شوم بيرون بيايم و تو را با برادرهات پيدا کنم، يا خودم هم مثل شما نابود بشوم. آمدم آمدم تا به آن چشمه رسيدم و شمشير تو را ديدم که توى خاک فرو رفته است و پيغام تو را که روى دستهٔ شمشير نوشته بودى خواندم. دريچه را برداشتم و توى باغ آمدم و به تو رسيدم و ديدم تو را کشتند (کشتهاند). افتادم روى زمين که سه تا کبوتر آمدند و به من گفتند چه کار بکنم. من هر چى آنها گفته بودند کردم و الحمدلله که روغن حضرت سليمان تو را زنده کرد. حالا تو قصهٔ خودت را براى من بگو چطور شد که اينجا آمدي، کى تو را کشت، اين جا که هيچکس نيست. حالا ما چه کار بايد بکنيم؟' |
ملکمحمد گفت: 'زن مرا دزديدند و بردند ما بايد اول از همه، آن زن را نجات بدهيم اگر نه من از فراق آن زن خودم را مىکشم' . |
صدراعظم گفت: 'خيلى خوب، حالا پوست درخت را مىکنيم به پاهاى خودمان مىپيچيم و راه مىافتيم تا به آنجا که مىخواهيم برسيم' . |
صدراعظم و ملکمحمد، عوض کفش از آن پوست درخت به پاهاشان پيچيدند و راه افتادند و مثل باد از کوه، از دره، از صحرا گذشته و همينطور دنبال چشمه و جوى آب رودخانه را گرفتند تا رسيدند به بيرون شهر مصر و همانطور که بيرون شهر به اينطرف و آنطرف نگاه مىکردند، ديدند يک غلام سياه يک کوزه آب دستش است و تندتند مىآيد. |
ملکمحمد کاکا سياه را صدا زد و گفت: 'بيا ببينم! براى کى آب مىبري؟' |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست