|
تأثير جهانگردى در دگرگونى زندگي، رونق آن و معرفى برخى از جلوههاى فرهنگ بشرى در کشور مورد بازديد انکارناپذير است.
|
|
صنايعدستى و آداب و رسوم و هنرهاى مردمى نواحى مورد بازديد جهانگردان نه تنها زنده مىشوند، بلکه نشر و گسترش مىيابند و علاوه بر منافع مادى و رونق اقتصادى آن منطقه، در انتشار و تبليغ جلوههاى حيات معنوى مردم کشور مورد بازديد نيز بسيار مؤثر است؛ هر چند، در بعضى موارد، همين صنايعدستى تحت تأثير نفوذ و سليقهٔ مشتريان خارجى قرار مىگيرد.
|
|
امروزه در بسيارى از کشورهاى آسيائي، آفريقائي، آمريکاى لاتين يا خاورميانه، صنعت جهانگردى به فنون و توليد اقلام بسيار زيادى از کالاها و صنايعدستى رونقى دوباره بخشيده است. تقاضاى رو به افزايش جهانگردى عاملى بسيار مؤثر در رونق فنون و فرآوردههائى است که بدون آن احتمالاً در برابر تهاجم فرآوردههاى صنعتى و نفى بعضاً مبتذل جهان کنونى نابود مىشدند.
|
|
همين امر در مورد هنرهاى عاميانه و سنتهاى صادق است. در اينجا ذکر نکتهاى هم از روانشناسى اجتماعى ضرورى است: هرقدر يکنواختى شيوهٔ زندگى بر اثر صنعتى شدن و گسترش مبادلات بيشتر شود، نياز ناخودآگاه شخصيت انسان به اظهار وجود و بازيافت خويشتن خويش بيشتر تقويت مىشود. در اين ميان هيچ راه و وسيلهاى ارزندهتر از صنايعدستى و هنرها و سنتهاى مردمى ـ که انتقالدهندهٔ فرهنگ کهن و بازتاب شخصيت جمعى ملتى در طول تاريخ خويش است ـ نمىتواند با نمايش در مناطق جهانگردپذير و عرضه به جهانگردان موجب تقويت نياز ناخودآگاه شخصيت آدمى به ابراز وجود شود.
|
|
جهانگردى به سبب ارزشهاى ارزندهاى که براى شناخت اصالت و شخصيت 'ديگري' قائل است و همچنين به سبب راهحل مادى که براى تداوم زندگى ارائه مىدهد، بيش از هر فعاليت ديگرى فرصتها و امکاناتى را که براى بقاء و شکوفائى عناصر گوناگون سازندهٔ فرهنگ هر ملتى ضرورت دارد، عرضه مىکند.
|
|
اين مبحث را با آوردن مجملى از بيان زينالعابدين سياح به پايان مىبريم. وى فايدههاى فرهنگي، روحى و اخلاقى و علمى مسافرت را در کتابى با نام 'آداب جهانگردى و سياحت در تمدن اسلامي' با بيانى زيبا و عباراتى شيوا و دلنشين و دلانگيز به رشتهٔ تحرير درآورده است.
|
|
زينالعابدين سياح در کتاب خود که به کوشش مايل هروي، پس از ذکر شرايطى مانند نيت، توکل، صبر، قناعت، پاکدامني، صدق، حسنخلق، سخاوت، امانت، خدمت علم و شباب که داشتن آنها را برا جهانگرد لازم مىداند، چنين مىنگارد:
|
|
'کسىکه اين دروازه شرط را بهعمل آورد و لوازم آن را مهمل نگذارد، تواند که طريق سير و سفر و صحبت با اهل هنر سپارد و سير بلدان و سياحت انسان و تفرّج کتب فراوان توان بهجا آورد و طريق صحبت و مجالست با هر فرقه و مقتداى خرقه تواند کرد. چنين کسى تواند که در سفر علوم بسيار و فنون بىشمار بهدست آرد و غرابت روزگار و عجايب ليل و نهار تواند مشاهده کرد و چون در غربت به ورطهٔ محنت و بوتهٔ زحمت افتد. مانند زر خالص گردد و مؤدب و مهذّب شود و تجربهها که مدتالعمر به آن فايده توان گرفت. حاصل کند.
|
|
|
اى دل از چند در سفر خطر است
|
کس سفر بىخطر کجا يابد
|
|
هرکه چون سايه گشت خانهنشين
|
تابش ماه و خور کجا يابد
|
|
و آنکه در بحر غوطهاى نخورد
|
ملک دُرّ و گهر کجا يابد
|
|
اگر هنرمند گوشهگير بود
|
کام دل از هنر کجا يابد
|
|
باز کز آشيان برون نپرد
|
بر شکارى ظفر کجا يابد
|
|
|
از بزرگى پرسيدم که لايق سفر کيست و منافع سفر چيست؟ فرمودند: منافع سفر فراوان و فوايد سياحت بىپايان است و ترقى کلى در سفر روى مىدهد خواه از راه معنى و خواه از راه صورت، چنانکه يکى از سخنسنجان و گردنکشان نظم فرمود:
|
|
|
مردى که سفر کرد پسنديده شود
|
خاک قدمش سرمهٔ هر ديده شود
|
|
پاکيزهتر از آب نباشد چيزى
|
يکجا که کند مقام گنديده شود
|
|
|
روشنضميران و کارآگاهان فرمودهاند: آسمان چون پيوسته در سفر است، لاجرم از همه بالاتر است و زمين که همواره در سکون است، پايمال هر عالى و دون است.
|
|
|
|
|
به جرم خاک و به گردون نگاه بايد کرد
|
که اين کجا است و آرام و آن کجا ز سفر
|
|
هيچ دانى که بر سپهر جلال
|
نشود بدر تا سفر نکند
|
|
|
سيم و زر که در معدن خويش حجر است، چون سفر کند و در کوزهٔ غربت و هبطهٔ
|
|
|
|
|
سيم را رونق نخيزد تا برون نايد ز سنگ
|
لعل را قيمت نباشد تا برون نايد ز کان
|
|
|
آنگاه حکما او را ناموس اصغر گويند و عموم خلق تکميل ناموس اکبر او جويند. ستارالعيوبش دانند و قاضى الحاجاتش خوابند.
|
|
|
|
|
اى زر تو خدا نه اى و ليکن به خدا
|
ستارالعيوب و قاضى الحاجاتى
|
|
|
يا فرمودهاند: مرد در سياحت بر مراد خود ظفر يابد و سياح تجربه کار به صداى هر غول از راه نمىرود و مقيد هر فضولى نمىباشد.
|
|
|
|
|
مرد سياح همچو سياحيست
|
که ز قعر بحار دُر يابد
|
|
مرد اشتر نموده گم در دشت
|
آخر از سعى خود شتر يابد
|
|
|
سياحان و شب زندهداران فرمودهاند که: سياحتپيشه سخن هرکس نشنود و کيد و مکر مدعيان داند و اهل ظاهر باطن و حق و باطل را فرق کند و جسم از جان و يقين از گمان امتياز دهد. دل او آرام گيرد و خاطر او صفا پذيرد و حيرت و ترديد از وى برخيزد و بداند که با کدام اشخاص آميزد و از چه کسان بپرهيزد.
|
|
|
|
|
زندگانى چگونه بايد کرد
|
چه کسان را نمونه بايد کرد
|
|
|
چه چيز سعادت و شقاوت انگيزد، پسند عقل کدام و جهل را چه مقام؟ اگر شخصى سياحت بلاد متفرقه و عباد مختلفه نکرده و با گروه انبوه و قوم دانشپژوه بهسر نبرده وَ برّ و بحر و خشک و تر گيتى نديده و به گرم و سرد و سخت و سست هر ديار نرسيده باشد و تجربهٔ ايام و امتحان خاص و عام ننموده و طريق معاشرت و مجالست با طوايف مختلفه نپيموده باشد، هر آينه آنکس ناقص و ناتمام و در نزد پختگان خام است.
|
|
|
گر نمىکرد سفر شمس، نمىشد فياض
|
ور نمىکرد قمر سير، نمىشد مشهور
|
|
از بهر آن که مرد شود در سفر تمام
|
آورد دولت او به سفر ناگه از حضر
|
|
عيسى مسيح گشت چو راه سفر گرفت
|
موسى کليم گشت چو افتاد در سفر
|
|
اندر سفر بلند همى گردد آفتاب
|
اندر سفر کمال پذيرد همى قمر
|
|
|
اگرچه علوم فراوان خوانده و خويش را به درجهٔ ابوعلى رسانيده باشد و من بسيار کس ديدم که فاضل يگانه و مجتهد زمانه بود و در علوم عقليه و نقليه کمتر کسى به او برابرى مىنمود و چون سياحت عالم ننموده و اختيار سفر نفرموده و طريق بلاد کفر و اسلام نپيموده و معنى السفر قطعه من السفز مشاهده نکرده بود، لاجرم از فضايل انسانى به غايت دور و از کمالات خصايل نفسانى به نهايت مهجور بود. گويا اکثر انبياء مرسلين و اوصياى دين و اولياى صاحب يقين و عرفاى معرفت قرين و حکماى متقدمين روحالله روحهم... بدين جهت سياحت و مسافرت فرموده باشد که با هر فرقه و صاحب خرفه توانند معاشرت نمود.
|
|
|
|
|
قدر مردم سفر پديد کند
|
خانهٔ خويش مرد را بند است
|
|
تا به سنگ اندرون بود گوهر
|
کس چه داند که قيمت آن چند است.
|
|
|
چنانکه در کتب اخبار آمده که اکثر، بل يکسر انبياء و رسل و هاديان سبل شبانى گوسفند نموده، همانا جهت همين خواهد بود و بالضرورة معلوم است که اگر تابش سبعهٔ سياره نبود هيچيک از فلزات در معادن صورت تکوين نمىپذيرفت و ايچ کدام از جواهر درکان آب و رنگ و بهاء نمىگرفت و هيچ قطرهٔ باران در بهاران فروزندهٔ جوف صدف نمىشد و هيچ رشحهٔ بخار در صلب معاون بدخشان لعل درخشان نمىگرديد.
|
|
|
نخستين قطرهٔ باران سفر کرد
|
و زان پس قعر دريا پرگهر کرد.
|
|
سفر را گرنه اين انجام بودى
|
فلک را يک نفس آرام بودى
|
|
|
بالجمله فوايد سفر زياده از حّد و حصر تخمين و ثبت دفتر گذشتگان ديرين است و بسا اقامت در وطن موجب فلاکت روزگار مىشود. بزرگان گفتهاند: 'السفر وسيله الظفر' . شمشير تا از غلاف بيرون نيايد. در معرکهٔ مردان بر سر خسروان نگردد و قلم تا در طريق سير از سر، قدم نسازد نقش عبارات زيبا بر صفحهٔ موجود به ظهور نيايد، شعلهٔ محنت مسافرت مرد را پخته سازد و هيچ خام طمع سايهپرست بر ميدان رجال نتازد.
|
|
|
سفر خزانٔ مال است و آستانهٔ جاه
|
سفر مربى مرد است و استاد هنر
|
|
درخت اگر متحرک شدى ز جاىبهجاى
|
نه جور ارّه کشيدى و نه جفاى تبر
|
|
|
و مقصود سياحان جهان دانائى و سيّاران عالم بينائى آن است که به تحمل رياضات و مشقّات جهان تکميل نفسى و تهذيب اخلاق و رويهٔ سير و سلوک و شيوهٔ معاشرت و رسومات معرفت و حکمت و قواعد طريقت از عرفا و حما و ادبا و پيران راهبر و سالکان آگاه و باخبر ياد گرفته، مس وجود خود را از اکسير معارف، زر کامل عيار ساخته و در دارالضرب قبول، به سکهٔ کمال مسکوک و رايج بازار اهل سلوک نمايد. نفس را به رياضات شاقه سر کوفته و بساط دل را از غيرخدا به جاروب فنا رفته دارد تا به مکارم اخلاق و محاسن صفات منضف و به وجدانيت خداوند واحد معترف آيد. لواى محمدت را حامل و به دستيارى بصيرت، طى منازل معدودهٔ عمر نموده به مقر اصلى خود رجوع و از عمر جاودانى بهرهمند و از لذت ابدى خرسند آيند.
|
|
|
|
|
زمرهٔ انبيا غلط نروند
|
اوليا از پى سقط نروند
|
|
کار اين کار، کار بازى نيست
|
شهرت اين چنين مجازى نيست
|
|
|
تحصيل مقامات اين مراتب و وصول به درجات هين مطالب ميسر نمىشد الا به سير و سياحت بلدان و امصار، و تتبع اوضاع دهور و اعصار، که متفق عليه اولوالابصار است تا از هر خرمنى دانهاى و از هر نغمهاى ترانهاى و از هر گوشهى توشهاى اندوزد و چراغى براى تيرهشب خود افروزد تا اينکه چمن خاطر او از سحاب فيض الهى همدوش طراوت و گلزار طبع او از بحر فضل نامتناهى همآغوش نظارت گردد، وگرنه بىزحمت سير تحصيل اين خير و بىمشقت سياحت کسب هين برکت نخواهد بود.
|
|
|
|
|
اگرچه رنج سفر بى حد است باکى نيست
|
که بىسفر نرسد کس به منزل مقصود
|
|
سفر برون کند از طبع مرد خامى را
|
کباب پخته نگردد مگر به گرديدن
|
|
|
بر عقلاى عالم و از کياى بنىآدم مخفى و مستور نيست که به يک جا ماندن از صفات فروماندگان است و سکون بىحرکت از لوازم جمادات، نبينى که هيچ ساير و طاير بىحرکت و جنبش به مقصود و مطلوب خود برسد.
|
|
|
|
|
آسمان گر نه با شتابستى
|
در کنارش کى آفتاب بستي
|
|
|
|
|
|
از سفرها مرد کيخسرو شود
|
و ز حضرها مرد کى خسرو شود؟
|
|
|
بر رأى جهان آراى فضلاى فلسفى قياس و ضمير عقلاى حقشناس واضح و مبرهن است که شخص جهانديده و زحمتکشيده و بر نيک و بد عالم رسيده و زهرهٔ محنت و مشقت چشيده رجحان دارد بر کس سايه خسب تنپرور، که مدةالعمر قدم از خانه خود بيرون ننهاده و دست موافقت با گروه مختلف نگشاده و در کورهٔ غربت و بوتهٔ محنت نيفتاده باشد و خار محنت در پاى دل او نخليده، و بار جور و ستم و اندوه و غم نکشيده کلمات ناهنجار و سخنان ناهموار نشنيده و زهر اذيت از ساغر ملامت از کف آشنا و بيگانه نچشيده و خاطر او به تيغ طعن مردم نخسته، و آينهٔ ضمير او به سنگ جفاى خلق شکسته باشد و همواره بر سر پرعزت و کامرانى غنوده، و راح راحت از ساغر مراد کشيده و گل مدعا از باغ غنا چيده، و اگر بد گفته خوب شنيده، و اگر قدح نموده، مدح ديده، بالقطع و اليقين در نزد دانايان.
|
|
|
|
|
تفاوت از زمين تا آسمان است.
|
|
|
مگر مشاهده نمىکنى که اکثر اوقات اولاد ملوک و حکام و فرزندان علما و مجتهدان ـ کثرالله امثالهم و مشايخزادگان ـ طولالله عمرهم ـ و امثال ايشان کودن و از معرفت خالى و از جهل پر مىباشند و از کسوت مردمى عور و از عالم دانش دور، به لهو لعب و عيش و طرب مسرور هستند.
|
|
|
|
|
کسى به گردن مقصود دست حلقه کند
|
که پيش تير ملامت سپر تواند بود
|
|
|
و ايضاً تفصيل آخر به طبق اهل صناعت اينکه: 'وجود مسعود که از حجر کريم حقيقت مايه دارد و به تربيت و تردستى حکيم ازلي، که از بدو ازل و الو بلا اول جوهر آن اکسير والا از قرع وارونه عالم بالا به حرارت شمس خقيقةالحقايق بهطور تنکيس و تنزيل به قابلهٔ عالم امکان نزول نموده به جهت تکميل و ترقى و رفع سواد او که معمول به اهل صنعت است تا به مفاتيح حاد و حار سياحت و معرفت حل و عقد نشود دوباره تصعيد شده به قهقرا به مقام و مبدائى که از آنجا منقطع گشته و مقام جمعالجمع است نتواند رسيد، بلکه در همين قابلهٔ عالم امکان بىقدر و بىثبات و با حجابالجمع است نتواند رسيد، بلکه در همين قابلهٔ عالم امکان بىقدر و بىثبات و با حجاب کثافات خواهد ماند، و ابداً فاعل فعلى نخواهد بود.
|
|
|
گر سفر خاک نبودى هنر
|
چرخ شب و روز نکردى سفر*
|
|
|
* زينالعابدين سياح، 'آداب جهانگردى و سياحت در تمدن اسلامي' ، به کوشش مايل هروي، فصلنامهٔ تحقيقات جغرافيائي، سال سوم، ش ۱، تابستان ۱۳۶۷.
|