جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

از باده عیشم بود مستانه به کف جامی


از باده عیشم بود مستانه به کف جامی    زد ساغر من بر سنگ دیوانه می‌آشامی
ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن    شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی
با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست    کز مستی و بدنامی بر خویش نهم نامی
گر کار تو در پرهیز پر پیش نمی‌آید    در وادی رسوائی من پیش نهم گامی
ای بسته زبان از خشم خود گو که نمی‌باید    با این همه تلخی‌ها شیریی دشنامی
آن کرد گرفتارم کز زلف بتان افکند    در راه بنی آدم گیرنده ترین دامی
با این همه چالاکی ای پیک صبا تا چند    جانی به لب آوردن ز آوردن پیغامی
هنگامه به آن کو برای دیو جنون شاید    کان شوخ تماشا دوست سر برکند از بامی
فردا چه شود یارب کان شوخ به بزم آمد    دیروز به ایمائی امروز به ابرامی
ای سرو چمن مفروش پر ناز که می‌باید    رعنائی بالا را زیبائی اندامی
در بزم تو این بد نام جان داد و نداد ایام    از دست تواش جامی وز لعل تواش کامی


همچنین مشاهده کنید