در غزنين، چنانکه از فحواى اشعار مسعود برمىآيد، شاعران دربار سلطان ابراهيم و شايد کسان ديگر آنچنان ذهن پادشاه را نسبت به او بدبين کرده بودند که به حبس شاعر فرمان داد بدون آنکه گناه مشخصى به او بسته شده باشد، بهطورى که بارها شاعر در اشعار مختلف اين موضوع را بيان کرده است که به واقع نمىداند به چه جرمى به زندان افتاده است. مرحوم رشيد ياسمى در مقدمهٔ ديوان حدس مىزند که شايد تهمت زننده همان راشدى، ملکالشعراء دربار سلطان ابراهيم باشد؛ که مسعود پيش از گرفتارى بر سبيل تفاخر، خطاب به سيفالدوله، دربارهٔ او چنين گفته بود:
اگر نه بيم تو بودى شها به حق خداى
که راشدى را بفکندمى زآب و زِنان
دِهَک
نخستين زندان شاعر بهنام دهک بود. بعضى از مؤلفان چون در بيت زير:
هفت سالم بسود سو و دهک
پس از آنم سه سال قلعهٔ ناى
به ضرورت وزن شعر نام سو مقدّم بر دهک آمده است، تصور کردهاند که زندان نخست قلعهٔ سو بوده است.
دربارهٔ محل جغرافيائى دهک و ساير زندانهاى مسعودسعد، مؤلفان قديم و معاصر حدسهائى زده بودند که هيچ يک درست نبود تا اينکه در سال ۱۳۴۷، در شمارهٔ دوازدهم از سال بيست و يکم مجلهٔ يغما، مقالهاى با عنوان 'محابس مسعودسعد سلمان' از مرحوم عبدالحى حبيبى دانشمند افغانى به چاپ رسيد و محل دقيق اين زندانها را مشخص کرد، اما متأسفانه هنوز با آنکه بيست و هفت سال از چاپ مقالهٔ فوق مىگذرد در کتابهائى که منتشر مىشود، يا مىنويسند معلوم نشد کجاست و يا اشتباهات قدما را تکرار مىکنند.
به هر حال طبق نوشتهٔ عبدالحى حبيبى، دهک امروز هم به همين نام وجود دارد و 'از شهر حاليهٔ غزنين به فاصلهٔ ۱۵ کيلومتر در سمت مشرق واقع است' و در قديم سر راه غزنين به هندوستان قرار داشته و اين موضوع در شعر مسعود هم ديده مىشود.
شاعر در دهک به نسبت زندانهاى بعدى، از رفاه و آسايش بيشترى برخوردار بود. علىخاص، سپهسالار سلطان ابراهيم، براى او 'سيم و جامه و نان' مىفرستاد و منصوربن سعيدبن احمدبن حسن ميمندى صاحب ديوان عرض از او حمايت مىکرد و يکبار با فرستادن کتابى براى او، او را بيش از پيش سپاسگزار خود ساخت.
قلعهٔ سو
دربارهٔ محل جغرافيائى سو عبدالحى حبيبى مىنويسد:
'بهسمت جنوب مشرق دهک، به فاصلهٔ ده کيلومتر، درهٔ بسيار تنگى هست که کوه بلند آن را اکنون هم 'سوکوه' گويند و و بالاى اين کوه، خرابه زارى است که محبس سلاطين آل ناصر در آن بود' .
مسعودسعد دربارهٔ بلندى کوهى که قلعه بر سر آن قرار داشت مىگويد حصار به قدرى مرتفع است که مىتوانم از فراز آن با ستارگان راز دل خود را بگويم و احتراق و قران ستارگان را به چشم خويش ببينم. در اين زندان، زنجير آهنين بر پاى او بستند و از هواى عفن و مردم بىسامان آنجا شکوهها داشت و تنها مايهٔ دلخوشى او وجود پيرمرد منجمى بهنام بهرامى بود که علم نجوم را در حد کمال از او آموخت. مجموع گرفتارى شاعر در دهک و سو هفت سال بود و سپس او را به قلعهٔ ناى بردند.
حصار ناى
آنان که سر نشاط عالم دارند
پيوسته به ناى، طبع خرم دارند
اى ناى زتو همه جهان غم دارند
تو آن نائى کز پى ماتم دارند
قلعهٔ ناى به دو دليل مشهورترين زندان مسعودسعد است چنانکه نام ساير زندانها را تحتالشعاع قرارداده است. يکى اينکه در اين زندان عذاب روحى و جسمى شاعر بيشتر بوده است و ديگر خود لفظ ناى که با ساز معروف جناس تام دارد و شاعر ايهامها و تناسبات بديعى از آن ساخته است.
محل جغرافيائى اين زندان نيز، يکروزه راه تا غزنين بوده است، چنانکه اشاره شد سلطان ابراهيم را از آنجا مستقيماً بردند و در غزنين به تخت نشاندند. به نوشتهٔ عبدالحى حبيبى، در سمت غرب شهر غزنين، مايل به زاوايهٔ جنوب، در فاصلهٔ حدود هشتاد کيلومترى، در دل قلّهاى سر به فلک کشيده آثار قلعهٔ ويرانهاى است که امروز هم به آن 'ناى قلعه' مىگويند و سُمجهاى کنده شده در دل سنگهاى کوه هنوز در آن ديده مىشود.
قلعههاى ناى، مرنج، منديش، ديدىرو و بيايدکوت و نظاير آن، چنانکه در زينالاخبار گرديزى مىخوانيم، در زمان سلطان محمود غزنوى خزانهٔ سلطنتى و جايگاه نگهدارى غنائم بوده است و براى آنکه غيرقابل نفوذ و دستبرد بماند به عمد در دل قلّههاى سر به فلک کشيده با راههاى صعبالعبور ساخته شده بود. فرخى سيستانى در قصيدهاى که در مدح حسنک وزير سروده است، در ضمن بيان اوصاف او خطاب به سلطان محمود مىگويد: اين وزير تو آنچنان با کفايت و کار دانست که:
فردا پديد گردد توفيرها که او
از عاملان شاه تقاضا کند شمار
آن مال کز ميانه ببردند دانگ دانگ
بستاند و به تنگ فرستد سوى حصار
ديدى رو و مرنج و مينديش و ناى را
زان مالها بيا کَنَد و پُر کند چوپار(۱)
(۱). ديوان فرخى، به تصحيح دکتر دبير سياقى، ص ۱۹۲
در تاريخ بيهقى آمده است که سلطان مسعود غزنوى، در اوج درگيرى با سلجوقيان، زنان و فرزندان را به قلعهٔ ناى فرستاد تا در امان باشند. در دورههاى بعد، قلعهٔ ناى و نيز قلعهٔ مرنج، به سبب همان استحکام و دور از دسترس بودن، بهصورت زندان درآمد و مخالفان حکومت و کسانى که احتمال خطرى از آنان مىرفت، در آنجا زندانى شدند.
مؤثرترين و پرسوزترين حبسيّات مسعودسعد در همين زندان سروده شده است. گويا در همين زندان بود که على خاص، سپهسالار بزرگ سلطان و حامى و غمخوار شاعر درگذشت و مسعود مرثيهاى سخت جانسوز براى او سرود و سپس دست به دامان فرزند او محمدبن على خاص که جانشين او شده بود زد و از او تقاضاى شفاعت کرد علاوه بر او قصايد متعددى در مدح عبدالحميد احمدبن عبدالصمد شيرازى که بيست و دو سال وزير سلطان ابراهيم بود و منصوربن سعيد نوادهٔ احمدبن حسن ميمندى وزير معروف، که عارض لشکر بود و جمالالملک ابوالرشيد رشيدالدين از رجال محتشم و سفير خاص ابراهيم نزد ملکشاه سلجوقى و ديگران سرود از آنان درخواست پايمردى و شفاعت کرد و در قصايد متعدد ديگر از خود سلطان با لحنى تضرّعآميز بخشايش خواست تا سرانجام، پس از سه سال گرفتارى در ناى و جمعاً ده سال در دهک و سو و ناى بخشوده شد و از زندان رهائى يافت.
شاعر که با يک فرمان پادشاه که در اثر يک سوءظن جزئى صادر شد، به زندان افتاده بود، بدون آنکه جرم خود را بداند:
گر بدانم که چرا بسته شدم بيزارم
از خدائى که همه وصفش بىچون و چراست؛
با فرمانى ديگر آزادى خود را بازيافت:
عفو سلطان نامدار رضى
بر شب من فکند نور قمر
حال آنکه در زندان در انتظار مرگ بود و اميدى به رهائى نداشت:
چون اميدم بريده شد زخلاص
چه نويسم زحال خود ديگر؟
حال اطفال من چگونه بود
گر رَسَدْشان زمن به مرگ خبر؟
بيش از اين حال خود نخواهم گفت
راضيم راضيم به هرچه بَتَر
براساس قرائن، اين دوره از زندان مسعودسعد، به تقريب از سال ۴۸۰ تا ۴۹۰ هجرى قمرى بوده است.