ضماير در عهد سامانيان و غزنويان و پيروان اين سبک، قدرى مشوش است و قاعدهٔ ثابتى ندارد، و همان که هست به سبب تصرف نساخ و بىرسمى آنها مورد اعتماد نيست، معذلک تا جائى که در نسخههاى قديم به تکرار يافته شد قيد گرديد.
|
|
|
|
افراد فعل معطوف به جمع مغايب
|
|
اين رسم تا قرن هفتم نيز در کتابها ديده شده است. مخصوصاً در قرن هفتم از کسانى که اين شيوه را زيادتر از ديگران به کار بستهاند شمسقيسرازى و مؤلف چهانگشا است.
|
|
- مثال از بلعمى:
|
'شب اندر آمذ و سرما بوذ و دِمَه برخاست، شتربانان از پس ديوار کليسا فروذ آمذند، و هيزم گرم کردند. و آتش کردند، چون نيمهشب ببوذ بار نهاذند، و برفت ـ بلعمى نسخهٔ خطى نگارنده خبر اصحابالفيل' که در فعل آخر بهجاى برفتند، برفت ضمير مفرد آورده است.
|
|
|
حذف ضمير از فعل معطوف به متکلم وحده
|
|
- مثال از المعجم فى معايير اشعار العجم:
|
'پس باستصواب آن دوستان العود احمد برخواندم و روى با تمام آن آورد تا در مدتى نزديک هم بر نسق اول به آخر رسانيدم و بر محک طبع وقاد ايشان زد ـ المعجم طبع ليدن ص ۷)
که فعل آورد و زد را مفرد آورده است.
|
|
|
حذف ضمير در متکلم معالغير
|
|
در متکلممعالغير نيز در عطف بهصورت خاصى ديده شده.
مثال از تاريخ سيستان:
|
|
'سلطان محمود سبکتکين اندر مجلس خويش اين حکايت از امير طاهر بوعلى برگرفتنى و گفتى مرا بايستى که او را زنده بديدى ـ ص ۳۲۲' و جاى ديگر: همه روز ماکان متأسف بود که (کاشکي) من طاهر را بديدى تا خدمتى کردمى ـ ص ۳۳۱' و در اين مثال دوم نخستين فعل را با حذف ضمير و فعل ثانى را با اثبات ضمير آورده است.
|
|
فردوسى گويد:
|
|
اگر من نرفتنى به مازندران |
|
به گردن برآورده گرز گران |
|
|
|
آوردن ضمير متکلممعالغير يا متکلموحده بهجاى ضمير مفرد يا جمع مغايب
|
|
مثال از تاريخ سيستان:
'حسين دانست و مردمان شارستان که با وى طاقت نداريم، صلح پيش گرفت (ص ۳۳۹) که بايستى بگويد: دانست که طاقت ندارد، يا ندارند. مثال ديگر: 'عمرو از هرى مال و مردمان مىفرستاد و خجستانى را هيچ خبر نبود، چون دانست خجستانى که شهر نتوانم گشاد کسهاء خويش را به ويرانى نواحى فرمان داد ـ ص ۲۳۷' که بايد مىگفت: چون دانست که شهر نتواند گشاد و در اين موارد محقق است که تصحيفى روى نداده، چه در متون پهلوى و نثر بلعمى هم اين معنى ديده شده است.
|
|
مثال از نثر پهلوى:
'اردوان دانست که کنيزک من با اردشير گريخت و رفت ـ مقدمهٔ تاريخ سيستان ص کد.' که اينجا ضمير منفصل من بهجاى منفصل غايب آمده است و بايد مىگفت: دانست که کنيزک او...
|
|
|
گاهى ضمير مفرد را به سبب احترام مرجع ضمير، جمع آورند و من اين معنى را در تاريخ سيستان و مجملالتواريخ که هر دو نسخه کهنه و قديمى بود ديدم و گمان ندارم غلط کاتب باشد. مثال از تاريخ سيستان: 'و عبداللهبنمعويه ذوالجناحين به سواد سيستان اندر همى گشتند' و اين شيوه امروز نيز در گفتار و نوشتههاى عادى مانند جرايد و مراسلات باقى است اما در ادبيات معمول نمىباشد.
|
|
بلعمى نيز در جائى براى احترام شخص مخاطب را خطاب کرده است: 'حمزه را گفت تو با ايشان پسنده نباشى و اگر شما کشته شوى اين نخستين کار است که بيرون آمده' (بلعمى نسخهٔ خطى ح۲، ابتداى غزوات).
|
|
|
منفصل نوشتن ضماير خبرى متصل: ام، اي، است، ايم، ايد، اند، که مربوط به رسمالخط است چون: 'و خبر بد برداشته بودند که اندر پادشاهى تو کسهااند. ملک گفت تو کيستى و از کجااى ـ بلعمي' مثال ديگر: 'حسين گفت ايهاالوازير من پيرىام درين دولت ـ بيهقى ص ۱۵۸' مسعود سعد گويد:
|
|
بدبخت کسىام که پس از چند نعمت |
|
امروز همه قصهٔ من قصهٔ نانست |
طرفه مردىام چندين چه غم عمر خورم |
|
چون يقينم که سرانجام من از عمر فناست |
|
|
|
ارجاع ضمير مفرد به جمع ذوىالعقول و غيرذوىالعقول
|
|
مثال از تاريخ سيستان:
'همه پيلان را سجده کردى و آن يک پيل نکردي' مثال ديگر: 'مردى کارى فرست با سپاهى که خوارج اينجا بسيار گشت' مثال ديگر: 'چيزهائى کرد که مردمان بخنديدى ـ تاريخ سيستان مقدمه ص: کد.' مثال از حدودالعالم منالمشرق الى المغرب: 'از قبيلههاى ايشان بسيار مسلمان شده است' (ص ۷۱ طبع طهران) که قبيله را که اسم جمع است مفرد گرفته.
|
|
مثال ديگر از تذکرةالاولياء شيخ عطار:
'آدم و حوا بمرد و نوح و ابراهيم خليل بمرد (نقل از ج۱ - تذکرةالالياء طبع ليدن مقدمهٔ آقاى قزوينى (ص:ک) يعني: بمردند، و 'بيشتر خلق در معانى آن بهره نمىتوانست گرفت' يعني: نمىتوانستند گرفت.
|
|
و گاه بر عکس جائى که امروز ضمير را مفرد مىآوردند، در آن روزگار جمع آوردهاند، مثال از نثر بلعمي: 'ملک وزيرانرا گفت اين را چه بايذ کردن ـ گفتند وى جاذو است بايند تا او را قهر کنند ـ بلعمى ج اول، نسخهٔ خطى قصهٔ جرجيس' که ما مىگوئيم جاودان بايد يا جادوان بايست...
|
|
مثال ديگر از تاريخ بوالفضل بيهقى:
'چنان غلبه کردند که کسى را از غوريان زهره نبودى که سر از برج برکردندى ص ـ ۱۲۹' که ضمير 'کس' را که از مبهمات است جمع آورده. و معلوم باد که از قبيل مثال بالا درم ورد کس و قبيله و گرموه و لشگر و هر کس و جمعهاى غيرعاقل مانند نام شهرها و کوهها که جمع باشد، در قديم اختلافى در کار بوده است و به هر دو صورت افراد و جمع عمل مىشده است، براى شاهد از حدودالعالم مثال مىآوريم که گاه ضمير 'گروه' را جمع و گاه مفرد آورده است:
|
|
' و اين مردمان 'ديلم' دو گروهاند. يگ گروه بر کران دريا باشند، و ديگر گروه اندر کوهها و شکستگىها، و گروهى اندر ميان اين هر دو قومست، اما اينکه بر کران دريا است ايشان را ده ناحيتست ـ ص ۸۷'
|
|
و ضمير جمع شهرک را گاه مفرد آورده و گاه جمع آورده است ـ چون:
|
|
' شهرکهائى است که اندر وى مسلمانان و ترکاناند و جاى بازرگانانست' (ص ۲۱۰) مثال ديگر: 'کردنازخاس ـ بر مينيه ـ ده قراتکين سه شهر کند و اندر وى مردمانىاند که ... ص: ۷۳' که در مثالها گاهى ضمير جمع آمده است. همچنين در تاريخ بيهقى ضمير لشگر را يکبار مفرد و بار ديگر جمع آورده است:
|
|
'لشگر را فرمود تا بر چهار جانب فرود آمدند ـ ص: ۱۳۲' ... 'لشکر از چهار جانب روى به رخنه آورد ـ ص ۱۳۲'
|
|
و از اين رو مىدانيم که در ضمير اسم جمع جاندار و جمع غيرذوىالارواح افراد و جمع هر دو جايز بوده است همچنين در ادات عموم و مبهمات 'هرکس' و 'بسيار کس' و 'هر' به هر دو صورت رفتار مىشده است (رجوع کنيد به: مقدمهٔ جهانگشا ح۱ ، ص قيد ج ۲، مقدمه ص: د ـ ه) در بلعمى و بيهقى اين هرج و مرج کمتر ديده مىشود، معذلک از آن خالى نيست و بلعمى ضمير هر کس را مکرر جمع آورده است و خلق را گاه جمع و گاه مفرد و حدودالعالم غالباً ضمير شهرها و ديهها و ناحيتها را بهصورت جمع آورده است، و تاريخ قم ضمير جمع غيرذوىالارواح را مطلقاً بهصورت جمع ذکر کرده است، و به حدى بهنظر غريب مىآيد که مىتوان از تصرف کاتب جاهل شمرد زيرا در هر مورد ضمير مزبور را جمع نشايد آورد.
|
|
ديگر:
ضمير 'ها' که براى جمع غيرذوىالارواح است، گاهى براى توهين يا تخفيف ذوىالعقول و تشبيه آنها به جمادات مىآمده است، مثال از بلعمي: 'از سام عجم و عرب آمدند سپيدرويان و مردمان (کذا نسخهٔ نگارنده و 'نسخهٔ سرتيپ ـ سپيدرويان و سيمپيکران و نيک مردان ص آ ۲۵) و زحام سياهان و حبش و زنگيان و هندوان و کافران و فرعونان و ملکان و ستمکاران، و زيافث ترکان و صقلاب و يأجوج و مأجوج و کسها که اندريشان خير نيست.'
|