دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
دختر شاه نارنج
پادشاهى بود که يک پسر داشت و اين پسر خيلى به شکار علاقهمند بود و در همسايگى پادشاه پيرزنى زندگى مىکرد. روزى اين پيرزن به سرچشمه رفت تا آب بياورد. پسر پادشاه تيرى به مشک پيرزن زد و تمام آب مشک ريخت. پيرزن گفت: 'اى پسر پادشاه برو که الهى دختر شاه نارنج نصيبت بشه.' پسر پادشاه گفت: 'اى پيرزن دختر شاه نارنج کجا زندگى مىکند؟' پيرزن مىگويد: 'مادر جون! ميرى و ميرى تا مىرسى به يک باغ بزرگ، باغ دو تا در داره يکى از درها بسته و ديگرى باز است. شما درى که بسته باز مىکنى و درى که باز است مىبندى و به داخل باغ مىروي. داخل باغ که شدى يک سگ و يک خر مىبينى که زير درختى هوستند، جلو سگ کاه ريخته و جلو خر استخوان هست، شما کاه را از جلو سگ برمىدارى جلوى خر مىگذارى و استخوان را هم ازجلو خر برمىدارى و جلو سگ مىگذاري. جلوتر مىروى در وسط باغ حوض بزرگى است که پر از چرک و جراحت است شما بگو: بهبه چه حوض عسل و روغن خوبي؟ اگر ميل داشتم از آن مىخوردم. به آخر باغ که مىِسى ديوى خوابيده اگر ديدى که چشم ديو مثل پياله بزرگ است ديو خواب است ولى اگر از پياله کوچکتر است ديو بيدار است. اگر ديدى که خوابيده بيست تا نارنج بچين اما نوزده تا از نارنجها را با چوپ بچين و بيستمى را با دستت و فرار کن ولى نارنجها را جائى نصف کن که آب باشد تا وقتى مىگويد آب بتوانى آبش بدهي.' شاهزاده رفت و رفت تا بعد از مرارت فراوان به همان باغ رسيد و کارهائى را که پيرزن گفته بود انجام داد و رسيد بالاى سر ديو خواب است. | |||
شاهزاده چوبى برمىدارد و مشغول چيدن نارنج مىشود تا نارنج اولى ار مىچيند صدا بلند مىشود که چيد. ديو در خواب مىگويد: 'کى چيد؟' درخت مىگويد: 'خوب چيد.' ديو جواب مىدهد: 'چوب نمىچيند.' | |||
خلاصه پسر نوزده تا نارنج را که با چوب مىچيند نارنج بيستمى را با دست چيد. درخت گفت: 'چيد.' ديو گفت: 'کى چيد؟' درخت گفت: 'دست چيد.' ديو از خواب بيدار شد و صدا زد آهاى حوض چرک و جراحتى بگيرش. حوض گفت: 'نمىگيرمش صد ساله که چرک و جراحت بودم حالا که از محبت او شدم عسل و روغن بگيرمش؟' باز ديو صدا زد: 'آهى خر بگيرش.' خر گفت: 'نمىگيرمش صد ساله که استخوان جلوم بوده حالا که او کاه جلوم ريخته بگيرمش؟' ديو صدا زد: 'آهى سگ بگيرش.' سگ گفت: 'صد ساله که کاه جلوم بوده حالا که او استخوان به من داده بگيرمش؟' ديو باز صدا زد: 'آهاى در بسته بگيرش.' در بسته گفت: 'صد ساله که بسته بودم حالا که باز کرده بگيرمش؟' پسر پادشاه نارنجها را برداشت و فرار کرد. در راه که مىآمد نوزده تا از نارنجها را پاره کرد و آنها آب خواستند اما شاهزاده آب نداشت و آنها مردند. نارنج بيستمى را سر جوى آب نصف کرد. نارنج هم آب خواست شاهزاده بهش آب داد و ديد دختر مقبولى از نارنج درآمد. | |||
شاهزاده دختر شاه نارنج را که لخت است بالاى درخت کنار (سدر) مىگذارد و خودش به شهر مىرود تا براى او رخت و لباس بياورد. در همين وقت دده سياه خانه تاجر مىآيد آب ببرد براى قليان بىبى خودش و عکس دختر را در آب مىبيند و خيال مىکند خودش است و قليان را به زمين مىزند. بعد دختر شاه نارنج را مىبيند و از سر گذشتش که با خبر مىشود او را مىکشد و خاکش مىکند و منتظر شاهزاده مىنشيند. | |||
شاهزاده که آمد او را بهجاى دختر شاه نارنج به قصر خودش برد. اما همانجا که دده سياه نعش دختر را خاک کرده بود يک درخت بيد بلندى سبز شد. وقتىکه دده سياه خواست بزايد پادشاه دستور داد که بايد گهوارهٔ بچهٔ پسرم را از چوب درخت بيدى که پهلوى نهر آب درآمده درست کنيد. همين کار را هم کردند. درخت را بريدند و کندهٔ آنرا پيرزن به خانهاش برد. پيرزن روزها که از خانه بيرون مىرفت دختر از کنده درمىآمد و کارهاى خانهاش را مىکرد تا يک روز پيرزن کمين کرد و مچ دختر را گرفت. دختر هم داستان زندگى خودش را براى پيرزن گفت. روزى که دده سياه زائيد پسر پادشاه به پيرزن گفت: 'بايد به خانهٔ ما بيائى و براى بچهام ميخک بند کني.' پيرزن و دختر شاه نارنج به خانهٔ شاهزاده رفتند، شاهزاده دستور داد دختر شاه نارنج سرگذشتش را بگويد. دختر هم تمام قصهٔ خودش را گفت. شاهزاده وقتى که از قضايا خبردار شد دده سياه را کشت و او را عقد کرد و سالهاى سال با خوشى و خرمى با هم زندگى کردند. | |||
| |||
- دختر شاه نارنج | |||
- گل به صنوبر چه کرد؟ جلد اول بخش دوم ص ۴۱۲ | |||
- ابوالقاسم انجوى شيرازي | |||
- انتشارات اميرکبير - چاپ دوم ۱۳۵۹ | |||
(فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)). |
همچنین مشاهده کنید
- معنی حرف سلطان و پوستفروش
- دختر شاه پریان
- پرندهٔ سپید(۳)
- خیر و شر
- افراد ساده لوح
- دختر باهوش
- خزانهٔ دزدها
- قصه در قصه
- دختران انار
- گلبرین
- علی کچل
- سه خواهری(۳)
- فندیل فندول (دانا، زیرک) (۲)
- آه
- سندر و مندر(۲)
- پدر هفت دختر و پدر هفت پسر
- شاهزادهٔ فارس و دختر سلطانِ یمن (۴)
- خارکنی که دو تا دخترشو از خانه بیرون کرد
- خدای این شهر و خدای آن شهر یکی است
- قصه در قصه (۲)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست