|
|
ايرا، ايراک، ازيرا، ازيراک
|
|
زيرا از قيود بيان علت است و در سبک قديم هم بدين معنى بود و در پهلوى نيز چنين است. اين لفظ در اصل پهلوى 'ايراي' به ياء مجهول بوده و 'اِ' در پهلوي، جداگانه از ادات تخصيصى است، و در اين لفظ نيز 'ا' مذکور با 'راي' که او هم از ادات تخصيصى است و ترکيب شده در پاسخ کسى که بگويد: 'چهراي؟' يعني: براى چه گويند: 'اِراي' يعني: براى اين، و اشتباه نشود با 'اين را' چه هر چند از حيث معنى 'ايرا' با 'اينرا' يکى است، ليکن در اصل از يکديگر جدا هستند.
|
|
ايرا با ياء مجهول در درى با 'از' ترکيب شده و در پاسخ پرسش کننده که گفت: از چه را؟ گفته مىشد: ازيرا، و بعد گاهى الف حذف شد و گفتند: زيرا، در سبک قديم، ايرا و زيرا و ازيرا با کاف بيانيه ترکيب يافته و: ازيرا ـ ازيراک، و زيرا ـ زيراک، استعمال مىشده است، و اين کافها در نثر 'که' خوانده مىشده و در شعر گاهى ساکن مىگرديده است.
|
|
مثال از ناصرخسرو علوى:
|
|
نيکو ثمر شور ايراک |
|
مردم بهجز ثمر نيست |
|
|
جاى ديگر گويد:
|
|
بدو بندم من ازيراک تن و جان را |
|
عقل بسته است و به تن بسته و حيرانم |
|
|
جاى ديگر فرمايد:
|
|
نيارم که يارم بود جاهل ايرا |
|
کرا جهل يار است يارست مارش |
|
|
|
حرف 'ندا' در فارسى نيست، مگر الفى که بعد از اسم يا صفت آورند مثل: خدايگانا، يارا، پدرا، حسنا و غيره و اين غير از الف تفخيم و تعجب است.
|
|
در اوستا 'اَهْيا' گاهى براى ندا ذکر شده است ولى در واقع قيد تنبه و خطا بست از قبيل 'اي' و 'هي' نه حرفى ندا.
|
|
در پهلوى نيز مانند اوستا حرف ندا نيست و در کتاب 'اياتکار زريران' در موقع خطاب 'بستور' پسر 'زرير' بر سر نعش پدر الفاظى آمده است که آن را 'اَلاي' يا 'هلاي' خواندهاند (متنهاى پهلوى 'يادگار زريران' ص ۱۲ ص ۱ ۲ـ ۳ طبع بمبئي)
|
|
و در درى نيز حرف ندا 'آي' و 'ها' آمده و در مقام تهديد و تنبه 'هي' معمول بوده است و حروف: اي، ايا، الا، يا کلمات تازى است و حرف: هلا و آى و هاى و الفى که در آخر اسامى آورند مانند: خدايگانا و پدشاها و غيره مختص زبان درى است.
|
|
رودکي(۱) گويد:
|
|
آي (۲) دريغا که خرمند را |
|
باشد فرزند و خرمندنى |
ورچ ادب دارد و دانش پدر |
|
حاصل ميراث به فرزندنى |
|
|
(۱) . اين قطعه در مقدمهٔ ديوان سنائى که خود او نوشته است بهنام 'استاد' آمده و حدس زده شد که از رودکى است.
|
|
(۲) . اين حرف در مورد تأسف است نه ندا.
|
|
مولوى گويد:
|
|
گفت موسىهاى خيرهسر شدى |
|
خود مسلمان ناشده کافر شدى |
|
|
در نثر طبرى در موارد عادى مطلقاً بهجاى هر حرف ندائى 'يا' آورند و گاهى در موارد خطاب بزرگ به کوچک 'اي' و در مورد تنبه و نهى و امثال آن 'هي' و اين طريقه در تاريخ سيستان و کشفالمحجوب و تذکرةالاوليا و اسرارالتوحيد و هر کتابى که به سبک قديم نوشته شده باشد يا مأخذ آن از قديم باشد ديده مىشود، ولى در شعر 'اي' و 'ايا' در مورد احترام زياد آمده است.
|
|
غضايرى گويد:
|
|
ايا ملک تو ازين آفتاب رادترى |
|
زبان آنکه نيارد دليل بادا لال |
|
|
فايدة: جائى که الف ندا بعد از کلمهاى قرار گرفت ديگر حرف ندا در اول آن جايز نيست درآورند. مانند: اى ملکا، اى جانا و غيره.
|
|
|
- که:
|
در پهلوى دو نوع 'که' موجود بود يکى اسم موصول براى ذوىالعقول، و به معنى 'کسى که' و آن را 'کي' نويسند، مقابل اسم موصول براى غيرذوىالعقول که آن را 'چى = چه' نويسند. و هزاورش 'کي' موصول' 'مَنو' است ـ ديگر قيد بيان موصول و کاف علت که آن را 'که' ى بيانيه گويند و آن را 'کو' نويسند، و هزوارشش 'ايغ' بوده است ـ و هنوز در زبان مردم اصفهان 'کو' متداول است، و در زبان درى نيز ظاهراً اين لهجه تا قرن ششم بهندرت جارى بوده است، مثال از تذکرةالاوليا:
|
|
'الهى اگر مرا چيزى دهى چنان ده که... بر لب هيچکس از تو نگشته بُوَدْ کو من بازماندهٔ هيچکس نتوانم خورد' (ج۲ ص ۲۱۳ طبع ليدن). يک نويت ديگر نيز بدين لهجه، 'کو' در همان کتاب بهنظر رسيد و آن در صفحهٔ ۱۹۳ است و جز درين کتاب 'کو' به معنى 'که' بهنظر نيامد.
|
|
از اينرو مىتوان پنداشت که در درى قديم نيز 'که' بر دو قسم بوده و مانند پهلوى موصول را 'کي' و بيانيه را 'کو' مىنوشتهاند و بعدها هر دو را 'کي' نوشتند و از قرن نهم به بعد همه را 'که' ضبط کردند.
|
|
براى اين کلمه در کتابهاى دستور زبان فارسى اصطلاحات زيادى وضع کردهاند(۱) و در قديم 'که' به معنى 'کسى که' يا 'هر کس' نيز مىآمده است.
|
|
(۱) . کاف صله، بيان، ربط، تمثيل، تأييد (و اين دو در شمار تعليله هستند) استفهام و استخبار، مفاجاة يا فجائيه، سعدى فرمايد: 'من از شراب اين سخن مست و فضلهٔ قدح در دست که روندهٔ در کنار مجلس گدر کرد' جزائيه و اين کاف غالباً در جملههاى شرطيه بهصورت جزا آيد و از مصطلحات متوسطين است.
|
|
عرفى گويد:
|
|
هر سوخته جانى که به کشمير درآيد |
|
گر مرغ کباب است که با بال و پر آيد |
|
|
کاف عطف، ترديد، که به معني: از ينکه،
|
|
حافظ فرمايد:
|
|
گرم تو زخم زنى به که ديگران مرهم |
|
ورم تو زهر دهى به که ديگران ترياک |
|
|
کاف تفصيلي: 'معزولى به که مشغولي' و 'دل دوستان جمع بهتر که گنج ' کاف، تشبيه، کاف دعا، 'چشم بدانيش که بر کندهباد...' کاف شرط (به معنى اگر: چه کند که توبه نکند) کاف اضراب، به معنى اگر: چه کند که توبه نکند) کاف اضراب، بهمعنى بل و بلکه سعدى کويد:
|
|
نه سگ دامن کاروانى دريد |
|
که دهقان نادان که سگ پروريد |
|
|
کاف بيان حال سعدى گويد:
|
|
به پنجاه تیر خدنگش بزد |
|
که یک چوبه بیرون نرفت از نمد
|
|
|
و در کتب مذکور تا ۲۳ حالت براى 'که' قائل شدهاند که از تکلف خارج نيست (رجوع کنيد به: نهجالادب تأليف مولا محمدنجمالغنى رامپورى طبع لکنهو ص ۴۳۲ ـ ۴۵۰)
|
|
مثال:
|
|
خدا را ندانست و طاعت نکرد |
|
که بر بخت و روزى قناعت نکرد |
|
|
مثال ديگر:
|
|
که را خرما نسازد خار سازد |
|
که را منبر نسازد دار سازد |
|
|
- کجا:
|
اين حرف به اين شکل در زبان پهلوى ديده نشد ولى گاهى 'کي' موصوله (گاهي: موصوله آوردهايم ولى شمس قيس آن را 'حرف' صله ضبط کرده است.) به اين معنى مىآيد و گاهى نيز 'کذ' به اين معنى استعمال مىشود ـ اين حرف در زبان درى چند معنى دارد که يکى از آن معانى باقى مانده و مابقى از ميان رفته است.
|
|
يکي: به معنى کدام جاي؟ در حال استفهام که گوئيم: کجا بودي، کجا رفتي...
|
|
ديگر: به معنى جائى که ـ آنجا که ـ و به نادر به معني: وقتى که هم ديده شد.
|
|
ديگر: به معنى موصول که در غير مورد استفهام با 'هر ' و 'آن' و 'اين' و 'زان' نيز ترکيب مىشده است.
|
|
رودکى گويد:
|
|
سپيد برف درآمد به کوهسار سياه |
|
و چنبرى شد آن سرو بوستان آراى |
وان کجا بگورايد ناگوار شده است |
|
و انجا نگزايست گشت زود گزاى |
|
|
فردوسى:
|
|
دگر گفت کز بخشش و نيکخوى |
|
کدام است نيکوتر از هر دو سوي |
کجا از دو گيتيش بار آورد |
|
به سالى دو بارش بهار آورد |
|
|
منسوب به فردوسي:
|
|
|
قطعه |
|
حکيم گفت کسى را که بخت والا نيست |
|
به هيچروى مر او را زمانه جويا نيست |
برو مجاور دريا نيشين مگر روزى |
|
به دستت افتد درى که جاش همتا نيست |
خجسته درگه محمود زاولى درياست |
|
چگونه دريا کاو را کرانه پيدا نيست |
شدم به دريا غوطه زدم نديدم در |
|
گناه بخت من است اين گناه دريا نيست |
|
|
و نيز فردوسى به معنى وقتى که آورده است:
|
|
وزان جا کجا نامهٔ پهلوان |
|
بیامد بر پور نوشیروان
|
|
|
يعني: از آن طرف وقتى که نامهٔ بهرام چوبيه به نزديک هرمزد رسيد.
|
|
و در نثر بلعمى و تاريخ سيستان و ساير نثرهاى کهنه 'کجا' و 'آنکجا' و 'کرا' به طرزى که گذشت جارى و سارى است.
|