|
|
- اِمْحاض مَوَدَت: به قرينهٔ اخلاص محبت.
|
|
- مُحَبِر اين تصنى: به قرينهٔ محرر اين تأليف.
|
|
- در سلک اطَراد مُنْتَظِمْ: و بر وفَق مراد مُلْتَئِمْ.
|
|
- مأهول: از مادهٔ اهل اسم مفعول.
|
|
- اَمْثال و اَضراَب: همگنان.
|
|
- مُوامَرَه: مصدر به معنى مشاوره است و شمس قيس به معنى مطالعه و تحقيق آورده است مثال: 'التماس موامره کرد و اقتراح تصنيفى نمود' ص: ۳.
|
|
- شأو: مصدر به معنى 'غايت' و 'غور' يقال: فلان يعيد الشأو - اى عالى الهمه، شاهد: 'تا اندازهٔ شأَوِ من در مضمار تفَصَّى از مضايِق آن بداند' ص: ۳.
|
|
- قَوَمَه: بر فرض صحت نسخه - جمع قايم، و به معنى نگاهبانان و مستحفظين (ذيل قواميسالعرب از: دزي) حاشيهٔ ص (۵) المعجم.
|
|
- فُروقه: به غايت جبان و بَد دل.
|
|
- عاديه و عَدْوى: 'عاديهٔ عيث و فساد ايشان به ساير اقاليم عالم عدوى کرد' (ص: ۶) عاديه جماعتى که مستعد قتال باشند و به معنى 'بُعد' و به معنى شغلى که مرد را از هر کار بار دارد، مؤنث عادى 'عدوي' به فتح، سرايت مَرَض جرب و غيره.
|
|
- باقعهٔ فضيع: قرينهٔ (واقهعء شنيع)
|
|
- غارتِ شعواء: غارتى متفرق که به هر جاى برسد.
|
|
- محيص: مترادف با 'مفر' .
|
|
- محلى مرموق و مکانى مغبوط: مرموق 'محسود' و مترادف يا مغبوط.
|
|
- ظل وارف: سايهٔ گسترده.
|
|
- غلاء سَعْر: گرانى قيمت که به پارسى 'گراني' گويند.
|
|
- معاقل شِعاف: قرينهٔ 'مضايق شعاب' الشعفه سر کوهها جمع شعاف و شعاب: درههاى کوه.
|
|
- مثاقَبت صلحا: قرينه با 'مجالَسَت ارباب ورع' گويا مراد گرم گرفتن باشد - ثَقَب النار اِتْقَدَت - اثقبالنار و ثَقَبالنار: اَوْقَدها - و شايد مثافنت باشد؟
|
|
- معارف: مرادف 'مناکر' اسباب موسيقى و ملاهي.
|
|
- طيارات ديوان: قرينهٔ 'توفيرات خزانه' ظاهراً به همان معنى که امروز 'طياري' گويند يعنى اسباب چينىهاى ديوان براى جلب ماليات تازه.
|
|
- اسباب مُتَقَوَم: قيمتى و تقويم شونده.
|
|
- مزارع مُغَل: غلّهبار آورنده.
|
|
- اَرْبطه: جمع رباط.
|
|
- مُبْتَلات: مرادف 'موقوفات' ماتبتّل بسببه، اى: اِنقَطَعَ عَنالدّنيا الىالله.
|
|
- تَبتَلُ: انقطاع از دنيا و توجه به خداوند.
|
|
- استيجاب: قرينهٔ مصارف استحقاق و محال استيجاب، از واجبات و وجوب اِعطاء
|
|
- اَرزاقِ داره: ارزاقى که به رسم ادرار و مستمرّ به فقرا بخشند.
|
|
- طارى: ضد 'متوطن' .
|
|
- تحريش: تحريک.
|
|
- حفيظه: غضب.
|
|
- نَهزةالذيب: فرصتجوئى گرگ.
|
|
- از عُرض مال ديوان: از جانب مال ديوان.
|
|
- مُوْبقات خَشم: مهلکات خشم - کينهاى کُشنده.
|
|
- لائمهٔ خَلق: قرينهٔ 'گفتگوى لشکر' يعنى ملامت مردم.
|
|
- سوء مَغَبَه: عاقبت آن اقدام و سوء مغبهٔ آن جسارت ... المَغَّبةالعاقبة.
|
|
- بحسنالمس: مرادف 'به لطف تدبير'
|
|
- حالات حفيظت: حالت تحرز و مواظب و مراقبت.
|
|
- طيِّنتِ طَيّبَه: مرادف 'طينت پاک' يعنى: ضمير پاک.
|
|
- غِيْرِ حَدَثان: قرينهٔ 'فِتنِ آخرالزمان' تغييرهاى وارده از حوادث جهان.
|
|
- مُبْتَرْ: جزوى چند مبتر: به معنى جزوى چند ناقص و ناتمام و ابتر مانده.
|
|
- ملسُون: از مادهٔ لسان (به زبان شناخت ملسون نشوم) يعنى زبانزد.
|
|
- اطلاب سؤال: مرادف با اسعاف مسئول، يعنى: اعطاء مطلوب.
|
|
- سَکْر طبع: سکر بند و سدى است که پيش آب رود بندند.
|
|
- متکسر: برابر 'صحيح' در مورد وزن شعر.
|
|
- تَخَطْرُفات: از تخطرفات شعرا است، يعنى از تند رفتن آنها.
|
|
- ثُقَلاء: جمع ثقيل (يکى از ثقلاء عروضيان عجم) ص: ۲۱
|
|
- مُستعذَب: مقبول طباع و مستعذب نفوس - از مادهٔ عذب و گوارا بودن.
|
|
- مفکوک: اسم مفعول از 'فک' به معنى: جدا مانده.
|
|
- تَخْريج: به معنى استخراج و بيرون آوردن.
|
|
- مستهجن: عاميانهٔ از 'هجان' که مردمان دو رگ نيمى عرب نيمى عجم را گفتندى و اين قوم به زعم عرب نافصيح بودهاند.
|
|
- متحوِّل: مرادف 'مبتدا' از مصدر 'تَحَوُل'
|
|
- مستثقل: مفعول از مادهٔ ثلاثى 'ثقل' صفت وزن شعر و از باب استفعال.
|
|
- تَسْميات: از ماده 'اسم' تَسميات بحوُر، جمع 'تَسميَتْ' نامگذاري.
|
|
- مفترعات: امروز مفترعات گويند. مرادف 'منشعبات' آورده است.
|
|
- تعديد: شماره کردن.
|
|
- اعنى: که امروز 'يعني' گويند. از مادهٔ 'عني' يعنى عنايت و اعتناء.
|
|
- مستلَذّ:مفعول از مادهٔ لذّت از قبيل مستعَذْب.
|
|
- شطارت: 'شطارت جوانان شاعرو بطالت شاعران شاطر' الشاطر: من اِتَّصَف بالدَّهاء و الخباثه و من اعجَزَ اَهْلَهْ بخبثه (القاموس)
|
|
- لباقت خلق: مرادف با 'ذلافت نطق' لباقت خلق: ظرافت و لينت خلق.
|
|
- ذلاقت: تيزى.
|
|
- اساجيع: اسجاع جمع سجع.
|
|
- منتمى: مترقى و متشخص. ضد منتهي.
|
|
- تسخى: از سخاوت و به معنى سخاوت نمودن بدون سخا.
|
|
- مُستَمَعْ: به صيغهٔ مفعول يعنى (شنوده شده).
|
|
- اطلاقات: به معنى گشادهدستىها
|
|
- منتبه: بهجاى متنبه که امروز گويند.
|
|
- منساق: به معنى کشانيده شده.
|
|
- عشقيات و تشوقات: 'تا هر وصف که خواهند از فنون عشقيات و انواع تشوقات تقديم کنند' (ص ۳۸۵)
|
|
- تصابى: مرادف 'عشق' از 'صبَا صَبوا' به معنى لهو جستن و فريفتن زنان.
|
|
- اَغزال: جمع غَزَل.
|
|
- اعاريض: جمع عروض (اصطلاحى است).
|
|
- اَدمان فکر: مرادف (امعان نظر) يعنى: دير برگماشتن فکر به چيزى تا به حدى که عادت شود.
|
|
- افحام: اسکات خصم به حجة.
|
|
- حروف عطل: حروف بىنقطه.
|
|
- بحث و استقراء: جستجو و کنجکاوى و قريه به قريه شتافتن.
|
|
- تعليق: 'قصيده را بر سبيل مسوّده تعليق زند' يعنى در جائى به ضبط آورد.
|
|
- تجاوُب: 'تناسب لفظ و تجارب معني' - يعنى معانى با يکديگر مجاوَبَه کنند و برابر و متناسب افتند.
|
|
- اَفانين سخن: مرادف با 'اساليب شعر' جمعالجمع 'فن' يعنى اسلوبها.
|
|
- غِزارت: 'غزارتِ علم. نزاهتِ عرض. نباهتِ قدر' (غزارت) يعنى: عمق (نزاهت): پاکى (نباهت): بلندي.
|
|
- قرابين: جمع قُربان مصدر به معنى جليس و نديم و نزديکان پادشاه و قربان به اين معنى به جمع و مفرد هر دو اطلاق مىشود (اقربالموارد)
|
|
- ضَغايِن: کينهها - جمع ضغينه.
|
|
- اِثارت فتنهها: قرينهٔ: 'اِراقت خونها' اثارتِ فتنه: شورش و برآشوفتن فتنهها و اراقت: ريختن و به هدر رفتن خونها است.
|
|
- مستحقرتر: از حقارت (در نسخهٔ طبع تهران مستخفتر) و بايد اين دومى دست باشد.
|
|
- حَرَارة: به معنى تصنيفهاى عاميانه که در موسيقى سازند.
|
|
- وَهْلَت: آنچه 'وهله' گويند: اول وهلت، يعنى اولينبار.
|
|
- استرشاد: طلب رشاد و رهنمائى.
|
|
- منَصََّهُ عَرْض: به کسر اول کرسى که عروس را بر آن نشانند و اينجا به معنى کرسى که جوارى را براى فروش بر آن بر آرند.
|
|
- فراهت: نشاط و خفت، در صفت اسب.
|
|
- دربَتْ: خُبْرگى.
|
|
- مزاوَلَت: معالَجَت و چارهگرى و استادي.
|
|
- اَرِقّا: جمع رقيق بنده و بُرده. به قاف مشدّد.
|
|
- رَکيک و رَصين و غَثْ و سَمين: صفات شعر از سست و استوار و لاغر و فربه.
|
|
و ما از سر لغاتى که در کليله و ديگر کتب پيشينيان استعمال شده و در اين کتاب بود درگذشتيم، ورنه اين فهرست ده چندان شدى و نيز اصطلاحات علمى را بهشمار نياورديم، و همان لغاتى را که سابقهٔ استعمال در آن کمتر يافتيم در نظر گرفتيم و شايد برخى از اين لغات تازه نباشد يا لغتى تازه از قلم ما افتاده باشد چه استقصاى کامل با عدم فرصت ممکن نبود و مراد ما انموذجى بود که بهعمل آمد.
|