|
تاخت و تاز مغول يکباره صفحهٔ ايران را از وجود علما و کتاب و مدارس و طلاب پاک کرد و پردهٔ سياهى از خون بر روى مدنيت روشن و درخشان خراسان و عراق فرو کشيد ليکن بايد اين را هم بدانيم که ريشهٔ تمدن و علم و ادب نه چنان در اين سرزمين استوار و محکم بود که به اين زودى و به اين سهولت بتوان آن را برانداخت، زيرا که هرچند بهصورت ظاهر علائم انحطاط نمودار شده بود، اما تربيت يافتگان قديم هنوز اينجا و آنجا وجود داشتند بعضى به هندوستان يا آسياى صغير يا بغداد يا فارس گريختند و چند تن در بحبوحهٔ بدبختى و تيرهروزى يعنى خود ايران مقاومت به خرج داده بهتدريج زمام مهام امور را بهدست آوردند، مانند خانوادهٔ جوينى و خواجه نصير و خواجه رشيدالدين همدانى که به وزارت رسيدند، و بعضى امراء مانند آل کرت و ملوک سيستان و زابل و اتابکان لرستان و اتابکان فارس با مغول از سر کمال سياست و دها سازش کردند و کلاه خود را حفظ کردند و عاقبت نور معنويت و تمدن و آداب ايران بار ديگر در همان عصر تابش کرد و ستارگان درخشانى مانند خواجه نصيرالدين طوسى و ساير علماء رصد مراغه و شيخ سعدى و بابا افضل و قطبالدين شيرازى و قاضى بيضاوى و صفىالدين اُرموى و علامهٔ حلى و حمدالله مستوفى و معينى جوينى و اديب عبدالله و وصافالحضرة و شرفالدين فضلالله قزوينى و جمعى ديگر از علما و حکما و ادبا و عرفا و در اين دوره بروز کردند، و ثابت کردند که تربيت و پرورش قبل از مغول چه پايه و اساس مستحکمى داشته است که با اين ضربتهاى سخت باز بنيان آن تا ديرى باقى مانده است.
|
|
چيزى که بود اساس تأليف کتب علمى به زبان فارسى که در زمان خوارزميان و ملوکالطوايف سلجوقى و غيره آغاز شده بود، به سبب آمدن مغول قوّت يافت زيرا خط و زبان ايغورى قابل نبود که بتوان مملکتى وسيع را که از کاشغر تا درياى روم کشيده شده بود بدان خط و زبان اداره کرد و ناچار خط و زبان پارسي، خط و زبان رسمى دربار مغول قرار گرفت، و عربى هم که روى به تراجع نهاده بود به کلى از ميان رفت، مخصوصاً بعد از سقوط بغداد و خالى شدن مرکز خلافت و محو علت موجده ديگر علتى بر بقاى آن زبان باقى نماند، اين بود که کتب علمى به زبان فارسى دنبالهٔ کار خود را رها ننمود، بل رفته رفته کارش بالا گرفت.
|
|
در اين دوره کتب علمى هنوز مانند قديم ساده و روان و موجز بوده است و هنوز بوئى از سبک متقدمان در آن هست.
|
|
پيشاهنگ و پادشاه علماء اين دودره ملکالحکما خواجهٔ بزرگ فاضل عالم فيلسوف نصيرالدين محمدبن محمدالطوسى است (۶۷۲-۵۹۷) رحمةالله عليه، که مدتى در نزد اسمعيليان و رفقا مىزيسته و چند کتاب به نام ناصرالدين محتشم رئيس قهستان تأليف کرده است که مهمترين همه ترجمه و تهذيب طهارةالعراق تأليف ابنمسکويه است به فارسى که به اخلاق ناصرى شهرت دارد.
|
|
ديگر رساله در اصول عقايد اسمعيليان هم به پارسى که خواجه در قهستان تأليف کرده و به توسط وزير به مجلس ناصرالدوله و الدنيا سلطانالرؤسا المظفربن المؤيد تقديم کرده است.
|
|
ديگر ادبالوجيز للولدالصغير (العزيزظ) تأليف ابن مقفع را که در نصيحت و تربيت است در قهستان به نام صاحب آنجا به پارسى ترجمه کرده است.
|
|
از تأليفات فارسى او که بعد از آمدن به خدمت هولاکو ايلخانى مغول تأليف کرده است مختصرى است در شرح فتح بغداد بهدست هولاکو که در ذيل جهانگشاى به طبع رسيده است ديگر اساس الاقتباس در منطق اوصاف الاشراف رسالهاى است در اخلاق معيارالاشعار در صنايع شعر که هم رسالهاى است، ديگر 'زيج ايلخان' و ديگر تأليفات خواجه بتازى است و سخت معروف.
|
|
| نمونهاى از نثر علامهٔ جهان خواجه نصيرالدين
|
|
|
'خداى تعالى چنگيزخان را قوت داد و پادشاهى روى زمين او را مسلم کرد و کسانى را که ايل او شدند بنواخت و کسانى که بر او ياغى شدند مانند خانان ترکستان و خطا و سلطان خوارزم همه را نيست کرد، و ياساهاى نيکو نهاد، و بعد از آن چون خداى تعالى او را با پيش خود برد از پسران او اوکتاى قاآن بهجاى پدر خويش به پادشاهى جهان بنشست و ياساهاى نيکو بنهاد، و خلق را در فراغت و آسايش بداشت، و لشگر بفرستاد و بعضى کسان که ياغى شده بودند ايل کرد و بعد از چند سال که با پيش خداى تعالى شد پسر او کيوک خان که پسرزادهٔ چنگيزخان بود به پادشاهى بهجاى پدر بنشست و خواست که کارهاى مملکت باز بيند مهلت نيافت، و روزگار او بسيار نبود، و چون عهد او به آخر رسيد و او گذشته شد به اتفاق اروغ بزرگوار ايشان منکوقا آن به پادشاهى همهٔ جهان نشست و او پسر تولىخان بود، که او پسر چنگيزخان بود و چون بنشست ياسهاء نيکو نهاد و کارها که بىترتيب شده بود به اصلاح آورد و و انديشهها نيکو و باريک فرمود در همهٔ نوعها، و از جمله ترتيبها نيکو که فرمود برادر خويش هولاکوخان را از آب جيحون به اينجانب فرستاد و از هندوستان تا آفتاب فرو شدن به او سپرد و چون او به مبارکى به اين طرف رسيد اول ملحدان را قهر کرد و ولايتها و قلعهاء ايشان بستد و فدائيان ايشان را نيست کرد و کسانى را که ايل شدند سيور غاميش فرمود و هنرمندان را در همهٔ انواع بنواخت و بفرمود تا هنرهاى خويش ظاهر کنند و رسمها نيکو نهاد و در آن وقت که ولايتها ملحدان بگرفت من بندهٔ کمترين نصيرالدين که از طوسم و به ولايت ملحدان افتاده بودم از آن مقام بيرون آورد و رصد ستارگان فرمود و حکما را که رصد مىدانستند چون مؤيدالدين عرضى که بدمشق بود و فخرالدين خلاطى که به تفليس بود و فخرالدين مراغى که به موصول بود و نجمالدين دبيران که به قزوين بود از آن ولايتها بطلبيد و زمين مراغه رصد را اختيار کردند و به اين بندگى مشغول شدند و آلتها بساختند و بناها لايق رصد برآوردند.
|
|
و بفرمود تا کتابها از بغداد و شام و موصل و خراسان بياوردند و در موضعى که رصد مىکردند بنهادند تا آن کار نسق و ترتيب نيکو يافت و آوازهٔ اين کار عظيم در جملهٔ آفاق منتشر شد پس خداى تعالى تقدير چنان کرد که منکوقا آن از ميانه برفت و قوبلاءقا آنکه از او کهتر بود به سال بهجاى او به پادشاهى بنشست و يرليغها و ياساها نيکو به همهٔ علام بفرستاد و بعد از آن بسالى سه چهار هلاکوخوان هم با پيش خداى شد و بعد از آن به قوت خداى تعالى به مبارکى پسر او اباقاخان بهجاى پدر خويش پادشاه اين ولايتها شد و جهان را به عدل و داد بياراست و قاعدهها نيکو نهاد پس در عهد بزرگوار ايشان چنانک اشارت آن پادشاه بود رصد ستارگان تمام شد و بنابراين رصد اين زيج ايخاني، من که کمترين بندگان نصرالدينم ساختم و به بندگى پادشاهزادهٔ جهان اَباقاآن رسانيدم، اميدوارم که موافق رضاى او باشد تا به دولت او منجمان بعد از اين زيج تقويمها و طالعها بيرون مىآورند و نام ايشان تا هزاران سال در جهان باقى باشد پادشاهى و کامرانى تا جهانى است پاينده باد (املاء اين مقدمه به سبک رسمالخط قديم بود که مطابق رسم تبديل گرديد).
(نقل از نسخهٔ خطى زيج ايلخانى قديمى که ظاهراً در زمان خود خواجه نوشته شده است.)
|
|
- خواجه نصيرالدين اين مقدمه را بر کتاب زيج ايلخانى نگاشته است.
|