|
در کرمان معتقد هستند که از همزاد يا سايه، ناخوش و يا کسى که گره در کارش افتاده کمک بخواهد چه علت پيش آمدهاى بد را در اثر ناپرهيزى و آواز رسانيدن به از ما بهتران مىدانند. اگر ناخوش دولتمند باشد براى سلامتى او سفرهسبزى مىاندازند و هر آينه فقير باشد بهوسيله بوى خوش او را مداوا مىکنند. لزوم اين سفره را فالگير بايد تصويب بکند.
|
|
|
براى برآمدن حاجتها و دفع بلاها ماهى يکبار تا هفت مرتبه آجيل مشکلگشا بايد گرفت و قصه آن را هم نقل کرد. ماه اول بايد روز جمعه صد دينار به بندند گوشه دستمال و بدهند به آجيل فروش بدون اينکه چيزى بگويند آجيل فروش خودش مىفهمد و آجيل را مىدهد. آجيل مشکلگشا هفت است: خرما، پسته، فندوق، مغزبادام، نخودچي، کشمش، توتخشکه، که بايد ميان هفت نفر تقسيم کرد.
|
|
|
'جونم برايتان بگويد، آقام که شما باشيد... يکى بود يکى نبود غير از خدا هيچکس نبود. يک خارکنى بود اين بيچاره خيلى پريشان بود و هيچى نداشت. يک روز رفت صحرا خار بکند يک سوار ديد، سوار گفت: اين اسب مرا نگهدار من بروم بيرون و بيام وقتى برگشت يک مشت ريگ از ريگهاى بيابان داد به اين مرد بعد اسب خود را سوار شد و رفت غروب که خارکن به خانه برگشت خيلى غصهدار بود ريگها را ريخت گوشه صندوقخانه گفت اينجا باشد بچهها باهاش بازى کنند خودش رفت خوابيد. شب زنش پاشد رفت پاى گهواره بچه شير بدهد ديد تو صندوقخانه روشن است شوهرش را صدا کرد و گفت اينها چيه؟ بعد فهميدند که اينها قيمتيه صبح چندتاش را برد بازار فروخت و خرج کرد بچههايش را نو و نوار کرد کار و بارش خوب شد (۱) کمکم تاجرباشى شد.
|
|
پول برداشت رفت تجارت، به زنش گفت من که مىروم ماهى صددينار آجيل مشکلگشا بگير پخش کن. اين رفت، زنش با زن پادشاه دوست شده بود با هم مىرفتند حمام بعد از مدتى که با هم حمام مىرفتند يک ماه آجيل را يادش رفت بگيرد. اين دفعه که با زن پادشاه رفت حمام توى حمام عنبرچه زن پادشاه گم شد. گفتند کى دزديده کى ندزديده. انداختند به گردن اين زن و گرفتندش و هر چه داشت و نداشت گرفتند آوردند خانهٔ شاه زنى که را هم گرفتند حبس کردند. تاجرباشى از سفر آمد رفت خانهاش، ديد خانهاش خراب است و زن و بچهاش هم نيستند. خبر رسيد به اندرون شاه که تاجرباشى آمده او را هم گرفتند و حبس کردند. نصف شب خوابيد خوابش برد همان اسب سوار آمد يک تک پا زد گفت: 'اى کور باطن من نگفتم ماهى صددينار آجيل مشکلگشا بگير؟ صددينار زير کند هست بردار آجيل مشکلگشا بگيرد' .
|
|
آن سوار غيب شد او هم از خواب پريد، پاشد آمد دم در زندان به يک جوانى گفت اين صددينار را برايم آجيل مشکلگشا بگير. گفت برو من عروسى دارم فرصت ندارم آجيل مشکلگشا بگيرم. گفت: برو اى جوان که عروسيت عزا بشود. بگ جوان ديگر آمد گفت: اين صددينار را آجيل مشکلگشا بگير. گفت من ناخوش دارم دم مرگ است مىخواهم بروم سدر و کافور بگيرم. گفت الهى ناخوشت خوب بشود، جوان رفت و آجيل را برايش گرفت و آورد. هيچى اين را آورد و پخش کرد، قصهاش را هم گفت. از آنجا بشنو زن پادشاه رختش را کند رفت توى حوض آب تنى بکند يک وقت ديد يک کلاغى عنبرچهاش را دم تُکش گرفته آورد انداخت روى رختهايش. زن پادشاه گفت اى داد بيداد اين چه کارى بود که من کردم اينها را بىخودى حبس کردم؟ آنها را از حبس مرخص کردند و اسباب زندگيشان را پس دادند اينها پىکار خودشان اون دو تا جوان که از دم زندان رد شدند اولى رفت خانه ديد عروس مرده دومى رفت ديد مردهشان زنده شده. خدا همچنين که مشکل از کار آنها وا کرد از کار شما هم وا کند' .
|
|
(۱) . برگوينده و شنونده معلوم است که آن سوار على بوده و آن ريگها از برکت دست او گوهر شبچراغ شده بوده است. مشکلگشائى از صفات مخصوص على و دست مشکلگشاى او معروف است.
|
|
اگر دست على دست خدا نسيت |
|
چرا دست دگر مشکلگشا نيست؟ |
|
|
|
زنى که مىخواهد اين ختم را بردارد بايد پاک باشد و اين سفره را براى رفع پريشاني، قرض يا ناخوشى و يا به نيت زيارت و يا علت ديگر مىاندازد. آن زن ابتدا نيت مىکند يا فاطمه زهرا براى اينکه من از اين گرفتارى خلاص بشوم متوسل به تو مىشوم و حاجت به تو مىآورم.
|
|
اين سفره را بايد روز پنجشنبه در شب جمعه انداخت و در سه شب جمعه اين کار تکرار مىشود. براى دفعهٔ اول بايد مقدار هفت سير و نيم آرد خالص پاک در کسيه سبز کرده به چفت در اطاق بياويزند تا صاحب نذر از زير آرد رد بشود (دفعهٔ دوم ۸ سير و دفعهٔ سوم ده سير و نيم) و صبح آن آرد را در جاى تاريکى که آسمان نبيند با روغن و شيرينى کمکاچى درست مىکنند بعد آن را در کاسه مىريزند رويش را سفيد مىکشند و دست به آن نمىزنند. مخلفات ديگر سفره از اين قرار است، شيرينى ـ آجيل شيرين ـ فطير ـ شربت ـ نان سبزى ـ ميوه و يک ميوهٔ درخت در بسته (هندوانه و يا خربزه) و غيره و موقع ظهر همه کسانى که دعوت دارند سر سفره حاضر مىشوند. بعد روضه خوان روضهٔ پنج تن را مىخواند بعد روى کاچى را پس مىزنند و جاى انگشت فاطمه روى آن است و همهٔ حضار براى تبرک از آن کاچى مىخورند و تنقلات ديگر را ميان خودشان قسمت مىکنند. از اين کاچى مرد نبايد بخورد و هر زنى که مىخورد بايد پاک باشد. سفره دوم را هم به ترتيب مىاندازند ولى سفره سوم را گرو بر مىدارند تا حاجتشان برآورده شود (۱).
|
|
(۱) . سفرههاى ديگر از قبيل سفره بىبى حور و بىبى نور و غيره هم هست که از شرح آن چشم پوشيديم و تقريباً هم آنها شبيه هستند).
|
|
|
اين ختم داراى نماز مخصوص است که در چهار شب جمعه مىخوانند و قبل از نماز اين شعر را مىخوانند:
|
|
يا اله العامين در باز کن |
|
يا اميرالمؤمنين درخواست کن |
مشکلى افتاده اندر کار من |
|
با دو انگشت يدالله باز کن |
|
|
اين نماز دو يا سه ساعت طول مىکشد و پس از ادعيه و وردهاى مختلف از حالت طبيعى خارج مىشوند و به خيال خودشان در عالم ملکوتى مىروند. شب جمعهٔ چهارم که دست به دامان حضرت مىشوند حضرت با يک اسب و شمشير در نظر آن شخص مجسم مىشود که او بدون اراده روى انگشتهاى پاى خودش در حالت قيام چرخ مىخورد و جلو حضرت قرار مىگيرد و تقاضاى خود را به حضرت مىگويد بعد به زمين مىخورد و بىهوش مىشود و نتيجه در خواب به او آشکار مىشود.
|
|
(صادق هدايت، نيرنگستان)
|