|
|
'منفعت شراب: طعام را هضم کند، و حرارت اصلى يعنى حرارت غريزى را بيفزايد و تن را قوى کند، و پاک گرداند به بول و عرق و بخار. مضرتش: نشايد کودکان را که سخت گرممزاج باشند. دفع مضرتش: اگر آمد حاجت مردم گرممزاج را به خوردن اين شراب به آب و گلاب ممزوج کنند تا زيان نکند' ص ۶۲.
|
|
|
حکايتى اندر معنى پديد آمدن شراب
|
|
اندر تواريخ نبشتهاند که هرات پادشاهى بود کامکار و فرمانروا (در اين حکايت هر کجا که علامت تازگى سبک بود با برنج روى آنجا علامت گذارده شد)، با گنج و خواستهٔ بسيار و لشگرى بىشمار، و هم خراسان در زير فرمان او بود، و از خويشان جمشيد بود، نام او شمشيران، و اين دِزِ شميران کى بهراست و هنوز بر جاى است آبادان او کرده است، و او را پسرى بود نام او باذام (۱) سخت دلير و مردانه و با زور بود، و در آن روزگار تيراندازى چون او نبود. مگر روزى شاه شميران بر منظره نشسته بود و بزرگان پيش او و پسرش باذام پيش پدر، قضا را همائى بيامد و بانک مىداشت و برابر تختپارهاى دورتر به زير آمد و به زمين نشست، شاه شميران نگاه کرد مارى ديد در گردن هماى بهپيچيده و سرش درآويخته و آهنگ آن مىکرد که هماى را گزد، شاه گفت اى شيرمردان اين هماى را از دست اين مار که برهاند و تيرى به صواب بيندازد؟ باذام گفت اى ملک کار بنده است، تيرى بينداخت چنانکه سر مار در زمين بدوخت، و به هماى هيچ گزندى نرسيد، هماى خلاص يافت و زمانى آنجا مىپريد و برفت.
|
|
(۱) . در اصل 'بادام' بىنقطه و اين نام مصحف 'باذان' است که از نامهاى فارسى است و اعراب بيشتر باذان را بدين املاء ضبط کردهاند در تاريخ اسلام هم باذام نامى بوده است در خراسان که طبرى ذکر کرده است.
|
|
قضا را سال ديگر همين شاه شميران بر منظره نشسته بود آن هماى بيامد و بر سر ايشان مىپريد و پس بر زمين آمد همانجا که مار را تير زده بود چيزى از منقار بر زمين نهاد و بانگى چند بکرد و بپريد. شاه نگاه کرد و آن هماى را بديد، با جماعت گفت: پندارى اين همان است که ما او را از دست آن مار برهانيديم و امسال به مکافات آن باز آمده است و ما را تحفه آورده؟ زيرا که منقار به زمين مىزند، برويد و بنگريد و آنچه بيابيد بياريد.
|
|
دو سه کس برفتند و به جملگى دو سه دانه ديدند آنها نهاده برداشتند و پيش تخت شاه شميران آوردند شاه نگاه کرد دانهاى سخت ديد، دانا آن وزيرگان را بخواند و آن دانهها بديشان نمود و گفت: همانا اين دانها را به ما تحفه آورده است چه مىبينيد اندرين؟ ما را با اين دانها چه مىبايد کردن؟
|
|
(۱) . دانا آن: صحيح کلمهٔ 'دانايان' است و در کتب دستنخوردهٔ قديم چند جمع با الف و نون است که به اين شکل نوشته شده است، رجوع شود به جلد اول سبکشناسى بهار گفتار يازدهم و گفتار اول صفحهٔ ۶۱.
|
|
متفق شدند که اين را ببايد کشت و نيک نگاه داشت تا آخر سال چه پديدار آيد.
|
|
پس شاه تخم را به باغبان خوش داد و گفت در گوشهاى بهکار و گرداگرد آن پرچين کن تا چهارپا اندرو راه نيابد و از مرغان نگاه دار و به هر وقت احوال او مرا مىنماي.
|
|
پس باغبان همچنين کرد.
|
|
نوروزماه بود، يکچندى برآمد تا شاخکى از اين تخمها برجست، باغبان پادشاه را خبر کرد، شاه با بزرگان و دانا آن بر سر آن نهال شد، گفتند: ما چنين شاخ و برگ نديدهايم، و بازگشتند.
|
|
چون مدتى برآمد شاخهاش بسيار شد و بلگها پهن گشت و خوشهخوشه بمثال گاورس ازو درآويخت، باغبان نزديک شاه آمد و گفت در باغ هيچ درختى از اين خرّمتر نيست.
|
|
شاه دگرباره با دانا آن به ديدار درخت شد.
|
|
نهال او را ديد درخت شده و آن خوشها ازو درآويخته. شگفت بماند، گفت صبر بايد کرد تا همهٔ درختان را بر برسد تا بر اين درخت چگونه شود؟
|
|
چون خوشه بزرگ کرد و دانهاى غوره به کمال رسيد هم دست بدو نيارستند کرد تا خريف درآمد و ميوهها چون سيب و امرود و شفتالو و انار و مانند آن در رسيد.
|
|
شاه به باغ آمد درخت انگور ديد چون عروس آراسته خوشها بزرگ شده و از سبزى به سياهى آمده چون شبه مىتافت و يکيک دانه ازو همىريخت.
|
|
همه دانا آن متفق شدند که ميوهٔ اين درخت اين است، و درختى به کمال رسيده است و دانا از خوشه ريختن آغاز کرد و بر آن دليل مىکند که فايدة اين در آب اين است، آب اين ببايد گرفتن و در خمى کردن تا چه ديدار آيد.
|
|
و هيچکس دانه در دهان نيارست نهادن از آن همى ترسيدند که نبايد که زهر باشد و هلاک شوند.
|
|
همانجا در باغ خمى نهادند و آب انگور بگرفتند و خم پر کردند، و باغبان را فرمود هرچه بينى مرا خبر کن، و بازگشتند. چون شيره در خم به جوش آمد، باغبان بيامد و فايده از اين درخت اين است. اما ندانيم که زهر است يا پازهر.
|
|
پس بر آن نهادند که مردى خونى را از زندان بيارند و از اين شربتى بدو دهند تا چه پديدار آيد؟
|
|
چنان کردند و شربتى از اين به خونى دادند. چون بخورد اندکى روى تُرُش کرد.
|
|
گفتند ديگر خواهي؟
|
|
گفت بلي.
|
|
شربتى ديگر بدو دادند، در طرب کردن و سُردن گفتن و کچول کردن (کچول کردن: جنبانيدن و حرکت کردن و چرخانيدن کمر و سرين) آمد و شُکوه پادشاه در چشمش سبک شد و گفت: يک شربت ديگر بدهيد پس هرچه بخواهيد به من بکنيد، که مردان مرگ را زادهاند.
|
|
پس شربت سوم بدو دادند بخورد و سرش گران شد و بخفت و تا ديگر روز به هوش نيامد چون به هوش آمد پيش مَلک آوردندش.
|
|
ازو پرسيدند: که آن چه بود که دىروز خوردي؟ و خويشتن را چون مىديدي؟
|
|
گفت: نمىدانم که چه مىخورم، ما خوش بود، کاشکى امروز سه قدح ديگر از آن بيافتمي: نخستين قدح بدشخوارى خوردم که تلخمزه بود چون معدهام قرار گرفت طبعم آرزوى ديگر کرد چون دوم قدح بخوردم نشاطى و طربى در دل من آمد که شرم از چشم من برفت و جهان پيش من سبک آمد ...
|
|
شاه شميران را معلوم شد شراب خوردن، و بزم نهادن آئين آورد .. الخ' ص ۵۶-۷۰
|
|
-
تازههاى اين داستان:
|
|
پادشاهى بود کامکار و فرمانروا ... الخ، در اين جمله الفاظ مترادف، و موازنه و سجع دارد.
|
|
از خويشاوندان جمشيد بود نام او شميران ... فعل و حرف عطف از قسمت اخير جمله به قرينه حذف شده است.
|
|
مگر روزى ... مگر تازه است و در قرن پنجم پيدا شده و استعمال زياد پيدا کرده است. در آخر همين جمله چند فعل به قرينه حذف شده است.
|
|
قضا را ... الخ در چند جا قضا را و ساير ترکيبات با اين لفظ که از مستحدثات اواخر قرن پنجم است ديده مىشود.
|
|
آمدن هماى برابر تخت و حرکت مار و خطاب شاه به شيرمردان. ترکيب معنوى تازه و از جمله مجلسسازىها و ريزهکارىهاى مستحدث است و از بيهقى تقليد گرديده و قديمى نيست.
|
|
اى ملک کار بنده است: اين عبارت تازه است (کار بنده) بسيار موجز و بىمقدمه آمده و مانند (اين کار بنده) است و غيره.
|
|
با جماعت گفت پندارى ... الخ - آوردن جمع مخاطب به صيغهٔ مفرد در اواخر قرن پنجم پيدا شده و قديم نيست و در مجملالتواريخ و تفسير ابوالفتح مخصوصاً در دومى فراوانى است.
|
|
بجملگى دو سه دانه دزديدند: اين جمله تازه است و (بجملگي) حشويست که در قديم ديده نمىشود.
|
|
دانا آن: از املاهاى قديمى است و ظاهراً تا قرن هفتم هم مرسوم بوده و از علامات دستنخوردگى نسخه است - در اين جمله تا آخر چند جا حشو آورده و اطناب گرائيده است: (زيرکان) و (ما به تحفه آورده) و (ما را با اين) الى آخر همه اطناب است و تکرار ولى نه از جنس تکرارهائى که در قديم رسم بوده و گفته شد و بهعکس 'متفق شدند که' ايجاز است و فاعل اين فعل به خلاف سبک قديم حذف شده است و بايستى گفته باشد 'دانا آن - آنگروه - آنجماعت' متفق شدند.
|
|
پس شاه تخم را ... نيز تازه است، چه متقدمان قبل از 'تخم' در اين مورد اشارهٔ تعريف (آن يا اين) مىافزودند.
|
|
يکچندي: ترکيب تازه است، چندى يک يا يکچند قديمى است ولى يکچندى تازه، چون يکمردى بهجاى يک مرد. يک روزى بهجاى يک روز، يک دوبار بهجاى يکى دو بار و غيره.
|
|
شاخک: از لطايف و تصغيرهائى است که در بيهقى بسيار است.
|
|
شاه به باغ آمد درخت انگور ديد آراسته ... الى آخر: جملهها با فعلهاى وصفى بسيار جميل و زيبا از طرز تازهٔ نثر است.
|
|
تا چه ديدار آيد: عين عبارت بيهقى است.
|
|
بيامد و شاه را گفت اين شيره همچون ديک ... الى آخر: اطنابى جميل و زيبا است و سبک تازه است.
|
|
در حال شاه را خبر کرد: در حال تازه است.
|
|
مقصود و فايده از اين ... تازه است. قديم: 'و فايدت اين' گفته مىشد.
|
|
بيارند و از اين شربتى بدو دهند - شربتى از اين به خوبى دادند - و غيره. نيز تازه است و در قديم ضمير اشاره با ذکر اسم و يا عنوان حرف تعريف مىآمده است چون (از اين شراب) و يا (شربتى از او به خونى دادند) و آوردن (اين) مانند ضمير غايب تازه است.
|
|
يک شربت ديگر: قديم مىگفتند (يکى شربت ديگر) و يا (شربتى ديگر) و اين هم تازه است.
|
|
هرچه خواهيد به من بکنيد: بهنظر تازه مىآيد و نظير آن در کتب کهنه ديده نمىشود.
|
|
کچول کردن: لغتى است که قديمتر از اين مورد ديده نشد (يعنى گردانيدن کمر و تاب دادن سرين).
|
|
دىروز: قدما در اين موارد تنها 'دي' مىآوردند و بهجاى 'ديشب' دوش، و روىهمرفته مجسم ساختن مطالب و اطنابهاى مفيد و غير مُخلّ که براى وانمود کردن چگونگى منظره آورده است همه از علائم سبک قرن پنجم است.
|