|
|
اما از حيث صرف و نحو داراى تازگىهائى است به قرار ذيل:
|
|
۱. فعل بودن را به تمام صيغهها استعمال مىکند و گاه بهندرت بهجاى 'بُوَد' به صيغهٔ مضارع 'هست' مىآورد و پيشينيان 'هست' را در مورد فعل و حتى در مورد خبر کمتر استعمال مىکرده است.
|
|
مرصادالعباد گويد:
|
|
'دل را در مقام صفا از نور محبتالله جانى و حقيقتى و معرفتى هست' که بايد بگويد: حقيقتى و معرفتى بود - يا ... معرفتى است.
|
|
جاى ديگر گويد - و بهجاى 'است' به علامت خبر 'هست' آورده:
|
|
'دل را صلاحى و فسادى هست، صلاح دل در صفاى اوست و فساد دل در کدورت او ...'
|
|
مثال ديگر:
|
|
'دل را چشمى است که مشاهدات غيبى بدان بيند و گوشى هست که بدان استماع کلام اهل غيب و کلام حق کند' ص: ۱۰۸
|
|
۲. افعال انشائى با ياء مجهول بهصورت قديم کمتر در نثر بهکار مىبرد، و نيز افعال استمرارى را که قديم با ياء مجهول مىآوردند اينجا بيشتر مانند امروز با 'مي' که به اول فعل افتد استعمال مىنمايد.
|
|
۳. در حذف افعال به قرينه هرج و مرجى که در اين قرن آغاز شد در اين کتاب نيست و بر طبق قاعدهٔ قرن ششم جاريست.
|
|
۴. باء تأکيد بر سر افعال از مصدر و ماضى و فعلهاى نفى چنانکه در قديم رسم بود در اين کتاب ترک شده است و از اين جهت به نثر امروز شبيهتر است تا به نثر قديم.
|
|
۵. افعال ثقيل قديمى جون خفتيدن - خسبيدن - بيوسيدن - لخشيدن - اوفکندن - اوفتادين - چغيدن ـ و مانند اينها ندارد.
|
|
۶. اندر، ايدون، ايدر، و ساير لغات کهنه را بهکار نمىبرد، اوميد - بهجاى اميد. بيستاد بهجاى بايستاد. بآمد و بافکند بهجاى بيامد و بيفکند و ساير املاهاى قديمى را ندارد.
|
|
۷. رعايت مطابقهٔ صفت و موصوف به طريق دستور زبان تازى بيش از متقدمين نکرده است، يعنى هرجا ترکيب معروف و مصطلح عربى را آورده باشد چون: معانى غيبيه - امور حقيقيه - قواى باطنيه - ارواح متجسده - فتوحات ربوبيه - اطوار سبعه - قواى عامله - حواس خمسه - صفات حميده - اخلاق حميده - صفات ذميمه - عالم کبرى و عالم صغرى - نفس لوامه و غيره رعايت تأنيث در صفت بهعمل آورده و هرجا از خود ترکيبى آورده باشد رعايت صفت و موصوف نکرده است - مانند:
|
|
'تا آينهٔ دل از جمع نقوش خالى و صافى نگردد پذيراى نقوش غيبى و علوم لدنى نشود و قابل انوار مشاهدات و مکاشفات روحانى نيايد و قابل تجليات صفات ربانى نگردد ... بايد که بر دوام روزه دارد که روزه را در قطع تعلقات بشرى و خمود صفات حيوانى و بهيمى خاصيتى عظيم است.' ص: ۱۵۷
|
|
و از عجايب آنکه مانند بعضى از متقدمان، مقيد به رعايت صفت و موصوف نيست جز در ترکيبات معروف - معذالک وقتى که در يکى از ترکيبات معروف موصوف را به صيغهٔ جمع فارسى آورده باشد باز هم بنا به عادت معهود، صفت را مؤنث مىآورد مانند: صفتهاى ذميمه
|
|
۸. لغات تازى دشخوار مانند کليله و مقامات حميدى و ديگر متقدمان نياورده است، و اين شيوه را در همهٔ کتب اهل تصوف ديديم که جز لغات معروف و مشهور تازى استعمال نمىکنند مگر لغاتى که ظاهراً تازه بين عرفا مصطلح شده بوده است.
|
|
مثال لغات جديد تازى:
|
|
- تجلى - روحانى - تجلى ربانى - اصطلاحى است.
|
|
- صقالت - صيقل خوردگى .
|
|
- مشروقهٔ آفتاب جمال - محل تافتن و اشراق جمال کبريائى.
|
|
- ذات متوالىالصفات - اصطلاحى است.
|
|
- قوّتلفنا - اصطلاحى است
|
|
- تَدَکْدُک وِصَقْعَه: اشاره به پارهپاره شدن طور سينا و غشى کردن موسى است. قالالله: فَلَمّا تَجَاّيَ رَبُّهُ للجَبَلِ جَعَلَهُ دَّکَا وَ خَّرَ مُوسى صَعِقاً' (سورهٔ اعراف)
|
|
- زُهوق صفات: محو شدن صفتها.
|
|
- ملکوتيات: اصطلاحى است.
|
|
- نَفْس اشقى: اصطلاحى است - و مانند اينها.
|
|
۹. در استعاره و کنايه و مراعاتالنظير و اضداد نيز گاهى غور کرده و تفنن نموده است مانند: 'در اين مقام چون هر تير جهد که در جمجمهٔ جِد بود انداخته شد هيچ بر نشانهٔ قبول نيامد - سير جلادت بيايد انداخت و به در عجز درآمدن
|
|
اى دل مگر تو از درافتادگى درآئى |
|
ورنه به شوخچشمى (۱) با عشق کى برآئى |
|
|
(ص: ۱۲۴-۲۱۵)
|
|
|
(۱) . اينجا شوخچشمى به معنى حقيقى آنکه قدما شوخروئى و بهجاى تهور و جسارت و بىباکى بهکار مىبردند استعمال شده است.
|
|
۱۰. لغت غريب و تازهٔ فارسى نيز ندارد و از کلمات و لغات مشهور تجاوز نکرده است و همهٔ قصدش آن بوده است که کتابى سهلالتّناول که هم داراى جزالت قديم و داراى سلاست عصر و هم محتوى لطايف بديعيّه باشد، بهکار آورد تا بهتر و بيشتر مقبول پيشگاه سلطان افتد، و معذلک گاه لغتهائى طرفه در آن مىتوان بهدست آورد چون 'انگشت مهينه' بهجاى نرانگشت يا شصت و 'انگشت کهينه' بهجاى کليک يا انگشت کوچک.
|
|
۱۱. ضماير مفرد غايب غير ذوىالارواح را گاهى به سنّت متقدمان 'او' آورده و گاهى 'آن' و شايد قسم دوم از تصرّف کاتبان بعد باشد و ضمير جمع غير ذوىالعقول و ذوىالارواح را نيز گاهى جمع و گاه مفرد آورده است، و ضمير 'هر' و 'هرکس' را هم گاه جمع و گاه مفرد آورده است مثال:
|
|
'خواست تاز از براى محک اين مدعيان از مقامات و احوال سلوک شمهاى بيان کند تا هرکس خود را بر اين محک بزند' ص: ۱۷۶
|
|
۱۲. افعال وصفى: به طريق قديم دارد و گاهى هم افعالى خبرى و نقلى به صيغهٔ وصفى چنان که امروز رسم است بهکار برده مانند:
|
|
'در هر عالم صنفى از مخلوقات آفريده (يعنى آفريده است) روحانى و جسمانى و از هر صنفى انواع مختلف آفريده (يعنى آفريده است) و در هر يکى خاصيتى ديگر نهاده (يعنى نهاده است)' ص: ۲۱
|
|
در خاتمه چند رباعى از آن کتاب بزرگوار براى تبرّک ياد مىکنيم و بايد آن همه از لطايف طبع مؤلف باشد:
|
|
|
نوباوهٔ گلبن جوانى عشق است |
|
سرمايهٔ عمر جاودانى عشق است |
چون خضر گر آب زندگانى خواهى |
|
سرچشمهٔ آب زندگانى عشق است |
|
|
|
با يار نو از غم کُهَن نبايد گفت |
|
لابد به زبان او سخن بايد گفت |
لاتفعل و اِفعل نکند چندان سود |
|
چون با عجمى، کن و مکن بايد گفت |
|
|
|
اى نسخهٔ نامهٔ الهى که توئى |
|
وى آينهٔ جمال شاهى که توئى |
بيرون ز تو نيست هرچه در عالم هست |
|
از خود بطلب هر آنچه خواهى که توئى |
|
|
|
از شبنم خاک آدم گل شد |
|
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد |
سر نشتر عشق، بر رگ روح رسيد |
|
يک قطره فرو چکيد، نامش دل شد |
|