|
|
ساختن شعر عرفانى در دوره پايان قرن هشت تا اوايل قرن ده خالى از رواج نبود، چه هم پيشروان تصوف در اين زمان و هم شاعرانى که ذوق و مشرب عرفانى داشتهاند در ساختن اينگونه شعر ذوقآزمائى کردند و غزلها و قصيدههاى عرفانى به شيوهٔ صوفيان خانقاهى و يا به آئين قلندران (= قلندريات) و يا همراه با شطحيات بهوسيلهٔ عارفانى مانند سيّد نعمةالله ولى و قاسمانوار؛ و غزلهائى داراى مشرب عرفانى بهوسيله عدهٔ کثيرى از شاعران اين عهد ساخته شد. مثنوىهاى عرفانى اين دوره يا به تقليد از مثنوى مولانا جلالالدين بود مثل انيسالعاشقين قاسم انوار و عشقنامهٔ شاهداعى شيرازى و سلامان و ابسال جامى و يا بر وزن و شيوهاى ساخته شد که نظامى اتخاذ کرده بود مانند گلشن ابرار و سىنامه (يا محّب و محبوب) کاتبى، تحفةالاحرار و سبحةالابرار و سلسلةالذهب جامى، صفات العاشقين هلالى و برخى از مثنوىهاى شاهداعى.
|
|
نظير همين احوال را در شعرهاى اخلاقى اين عهد مىبينيم که عادتاً در آنها معانى عرفانى و اخلاقى بههم در آميخته است. در شمار شعرهاى اخلاقى اين عهد قصيدههائى از شاعران گوناگون مىيابيم که در زهد و موعظه و ذکر نصايح و تشويق خواننده به روى گردانيدن از زخارف دنياوى سروده شده است، و يا به مثنوىهائى برمىخوريم که به تقليد از بوستان سعدى و مخزنالاسرار نظامى و يا بر وزن و شيوهٔ مثنوى مولوى به نظم کشيده شده است مثل ده باب کاتبى به بحر رمل، مثنوى گنج روان شاهداعى بر وزن و شيوهٔ بوستان سعدى و مثنوى لطفالله نيشابورى بر وزن مخزنالاسرار نظامى.
|
|
|
در قرن نهم معمّا نوع بسيار متداول در شعر فارسى و سبب اظهار مهارت در سخنگوئى و يکى از راههاى آزمايش تيزى ذهن و سرعت انتقال آن بود و هر چه از آغاز اين عهد به پايان آن نزديکتر شويم رواج آن را بيشتر و توجه شاعران بدان را زيادتر مىبينيم و در حقيقت به منزلهٔ فنى بود که همه از آن اطلاع نداشتند، چنانکه دولتشاه سمرقندى در تذکرهاش به عجز خود در درک 'معمّيات' اعتراف دارد و دربارهٔ مولانا سيمى نيشابورى مىگويد در 'علم معمّا' در روزگار خود بىنظير و معماهايش 'بينالفضلا' متداول بود و معمائى را از او نقل کرده و گفته است که 'مىگويند' چندين اسم مختلف از آن استخراج مىشود.
|
|
بر روىهم در عهد مورد مطالعهٔ ما کسانى بودند که معمّاگوئى سرمايهٔ آنان در اظهار دانش بود و چون به يکديگر مىرسيدند بساط معمّيات رامىگستردند و استخراج اسامى را از آنها فخرى و متربتى مىشمردند و در اين راه از قاعدهها و قانونهائى که معمّائيان در رسالههاى خود درج کرده بودند يارى مىجستند. اميرعليشير که خود از اين معمّاگويان و معمّاجويان بود نام گروهى از همکاران خود را در ميان اسامى شاعران آورده و نمونههائى از معمّاهايشان را ذکر کرده است و ما در اينجا يک نمونه از آن را نقل مىکنيم:
|
|
جان از لب لعل تو و دل از سر زلفت |
|
جويندهٔ آب خضر و عمر درازند |
|
|
از لب لعل يعنى آغاز لعل 'لام' را مىگيريم که به حساب ابجدى 'سى' مىشود و دل از سرزلف برمىداريم تا 'ف' بهدست آيد و حاصل سى + ف مىشود 'سيف' !! در اينجا خواننده بايد به فراست دريابد که مقصود شاعر از دل 'قلب' و مراد از قلب معنى لغوى آن يعنى واژگونگى است و واژگونهٔ 'زلف' فلز مىشود و آنچه از سر فلز برمىداريم 'ف' است. البته گاهى هم حاصل معمّاها آسانتر بهدست مىآيد ولى در هر دو حال، هم ساختن و هم حلّ آن اتلاف بىخردانهٔ وقت است.
|
|
|
در دوره پايان قرن هشت تا اوايل قرن ده نوعى شعر هزلآميز بهوجود آمد در دورانهاى پيشين سابقه نداشت و آن جوابگوئى و تضمين غزلها و ديگر انواع شعر پيشينيان است همراه با وصف غذاها و شرابها و يا قماشها و لباسها که همواره ملازم با شوخطبعى است. در دورانهاى پيش گاهى به اشعارى در توصيف غذاها بازمىخوريم مثلاً قصيدهٔ تتماجيّه از شمسالدين احمدبن منوچهر شستکُله يکى از اين قبيل شعرها است که در آن وصف يک نوع از غذاها و کيفيّت تهيّه و بسيارى از خصايص و اوصاف آن با هنرنمائىهاى شاعرانه بيان شده است. در پايان قرن هشتم و آغاز قرن نهم يکى از شاعران عهد، مشهور به 'بسحقاطعمه' همين کار را با تأثر از يک شاعر مقدّم و نزديک به عهد خود يعنى عبيدزاکانى ادامه و تکميل کرد. بدين معنى که او در ضمن وصف اطعمه و بيان لذائذ آنها يک عمل مقرون به شوخى و مزاح را نيز انجام داد و آن گرفتن غزلهاى خوب متقدّمان يا معاصران و گذاردن کلمات و ترکيبات مربوط به توصيف اطعمه است در جاى لغات و ترکيباتى که آن ديگران به جدّ و در بيان معانى عالى غنائى يا حکمى و عرفانى بهکار برده بودند و به همين سبب گاهى نشانهاى شوخى و شيطنت از آن آشکار مىشود. مثلاً شاه نعمتالله ولى، صوفى رياستجوى عهد او، يک غزل ساخت که بعيد نيست حاکى از بلند پروازىهاى عارفانه او بوده باشد و مطلع آن چنين است:
|
|
غرقهٔ بحر معرفت مائيم |
|
گاه موجيم و گاه دريابيم |
|
|
و بسحق در پاسخ او چنين ساخت:
|
|
رشته لاک معرفت مائيم |
|
گه خميريم و گاه بغرائيم |
|
|
و سيّد ساخته بود:
|
|
ما از آن آمديم در عالم |
|
تا خدا را به خلق بنمائيم |
|
|
و بسحق گفت:
|
|
ما از آن آمديم در مطبخ |
|
که به ماهيچه قليه بنمائيم |
|
|
حقيقت امر آن است که ابواسحق شيرازى با استقبال و جوابگوئى و تضمين اشعار پيشينيان و معاصران براى سخن گفتن از طعامهاى لذيذ نخواسته است شکمخوارگى خود را ثابت کند بلکه ابيات او نشان از آرزوى ارضاء ناشدنى غرايز انسانى در گيرودار محروميتها و ناداشتىهاى طبقات معّينى دون طبقات مرفه است. مثلاً با خواندن اين مطلع حافظ که نشان از انديشهٔ ژرف شاعر در مقام تنّبه از گذشت عمر و فوات فرصت مىدهد:
|
|
مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نو |
|
يادم از کشتهٔ خويش آمد و هنگام درو |
|
|
بسحق به ياد گرسنگىهاى خود و طبقهٔ پيشهوران همطراز خود مىافتد و چنين وانمود مىکند که با شکم خالى بدينگونه سخنان نبايد از راه رفت و بنابر مثل عاميانهٔ عهد ما فکر نان بايد کرد که خربزه آب است. در چنين حالى است که بسحق شعر حافظ را بدينگونه جواب مىدهد:
|
|
طبق پهن فلک ديدم و کاس مه نو |
|
گفتم اى عقل به ظرف تهى از راه مرو |
چرخ گو اين عظمت چيست چو نتوان کردن |
|
قرص خورشيد تو يک روز به نانى به گرو |
اگرم گندم بغرا نبود بفروشم |
|
خرمن مه به جوى خوشه پروين به دو جو |
دست بر دنبه بريان زن و يخنى بگذار |
|
سخن پخته همينست نصيحت بشنو... |
|
|
از غالب موارد اشعار بسحق، مخصوصاً از جوابها و تضمينهاى او نوعى زهرخند پيدا است و او از اين حيث شبيه و حتى پيرو عبيد زاکانى است منتهى موضوع اصلى سخن را تغيير داده و بهجاى شرح مستقيم مفاسد جامعه بيان آروزى گرسنگان را در بوى سفرهٔ متنعمّان برگزيده است.
|
|
چندى پس از بسحق اطعمه شاعرى ديگر بهنام نظام محمود قارى يزدى همان کار را در راه توصيف انواع البسه انجام داد. وى ظاهراً در نيمه دوم قرن نهم مىزيست و بيشتر شعرهايش را در جواب شاهقاسم انوار، عصمت بخارائى، کاتبى نيشابورى، خيالى بخارائى و آذرى طوسى ساخته است. ديوان او را مرحوم ميرزاحبيب اصفهانى در استانبول به طبع رسانيد و ارزش آن فىالواقع در ذکر انواع پارچهها و پوششها و اسمها و وصفهاى آنها است و به هر حال مهارت بسحق را ندارد.
|
|
|
انواع ديگر شعر از قبيل مرثيه، هجو، ساقىنامه، مادّه تاريخ و نظاير اينها به همان شيوه و روش دوران در اين عهد رايج بود و اگر انواع شعر را برحسب قالب و ظاهر آن مورد توجه قرار دهيم غير از قصيده و غزل و مثنوى انواع ديگرى مانند تربيع و تخيمش و تسديس و حتّى تثمين، ترکيببند، ترجيعات، رباعى، مقطعات به وفور در ديوانهاى شاعران ديده مىشود.
|