|
فراخ روزی را با قحط سالی چهکار؟ |
|
فراخور بلغور سماع باید کرد |
|
|
نظیر: |
|
|
بهقدر دوغت میزنم پنبه |
|
|
ـ بهقدر ناهارت گون کندهام |
|
|
ـ هر چه پول بدهی آش میخوری |
|
فرار از نفس امّاره بِهْ که فرار از شیر درّنده |
|
|
رک: نفس خود را بکش اگر مردی |
|
فرار بههنگام بِهْ که درنگ نابههنگام |
|
|
نظیر: گریز بههنگام پیروزی است |
|
فربهی چیز دیگر و آماس چیز دیگر است |
|
|
رک: آماس را از فربهی بشناس |
|
فربهی را از آماس باید شناخت |
|
|
رک: آماس را از فربهی بشناس |
|
فردا چو رسد تو فکر فردا میکن |
|
|
رک: چو فردا شود فکر فردا کنیم |
|
فردا را کسی ندیده٭ |
|
|
رک: از فردا کسی خبر ندارد |
|
|
|
٭ یا: فردا را که دیده است |
|
فردا سرِ پُل صراط! |
|
|
رک: امروز این جا، فردا بازار قیامت! |
|
فردا صدایش بلند میشود |
|
|
دزدی شباهنگام مشغول سوراخ کردن دیوار خانهای بود. فقیری بیمار در کنار کوچه خفته بود. به شنیدن صدای ضربات کلنگ سر برداشت و از دزد پرسید: چه میکنی؟ دزد پاسخ داد: دُهُل میزنم! فقیر گفت: پس کو صدای دُهُلت؟ دزد جواب داد... |
|
|
نیزرک: آواز این کمانچه صبح بلند میشود |
|
فردا فردا به چند فردا گوئی (از جامعالتمثیل) |
|
|
رک: فردا فردا چه گوئی، فردا را کسی ندیده |
|
فردا فردا چه گوئی، فردا را کسی ندیده |
|
|
رک: کار امروز به فردا میفکن |
|
فردا هم روز خداست |
|
|
رک: چو فردا شود فکر فردا کنیم. |
|
فردی گردی چو گِرِد مردی گردی (خواجه عبدالله انصاری) |
|
|
نظیر: |
|
|
شرف خواهی به گِرِد مُقبلان گرد (نظامی) |
|
|
ـ اگر مردی بده دل را به مردی (محمود شبستری) |
|
فرزند بیادب به انگشت ششمین مانَد که دست از بریدنش به درد آید و از بودنش زشت نماید |
|
|
صورتی دیگری است از: 'فرزند ناخلف انگشت ششمین را مانَد که...' رجوع به این مثل شود |
|
فرزند حلالزاده به خالویش میرود |
|
|
نظیر: |
|
|
'دَدَه به دائیاش میرود، بَبَه به باباش' |
|
|
ـ بچّه حلالزاده به دائیاش میرود، برگ به ریشه |
|
|
ـ الولدالچّموش یَشْبَهُ به عموش! (عا). |
|
فرزند دشمن جان است و کاهندهٔ روان |
|
|
رک: هیچکس از زادهٔ خود خیر در دنیا ندید |
|
فرزند صالح گلی است از گلهای بهشت (رسولاکرم(ص)) |
|
|
نظیر: فرزند خوب اجاق روشنکن خانه و خانواده است |
|
فرزند عزیز است ولی دشمن جان است٭ |
|
|
رک: هیچکس از زادهٔ خود خیر در دنیا ندید |
|
|
|
٭ بر تریت یعقوب شنیدم که نوشتند |
.................. (آتش اصفهانی) |
|
فرزند عزیز نوردیده |
از دبّه کسی ضرر ندیده |
|
رک: از دبّه کسی ضرر ندیده |
|
فرزند کسی نمیکند فرزندی |
گر طوق طلا به گردنش در بندی |
|
رک: هیچکس از زادهٔ خود خیر در دنیا ندید |
|
فرزند گر چه کور است به چشم پدر شبچراغ و نور است |
|
|
رک: پوزینه به چشم مادرش غزال است |
|
فرزند میخ طویلهٔ طلاست و دفعکنندهٔ هزار بلا! |
|
|
نظیر: در دیگ ازدواج بچّه نمک غذاست و زندگی بی او همسنگ عزا |
|
فرزند ناخلف انگشت ششمین را ماند که دست از بریدنش به درد آید و از بودنش زشت نماید |
|
|
رک: پسر که ناخلف افتد پدر چهکار کند؟ |
|
فرزند یکی یکدانه یا خُل میشود یا دیوانه! |
|
|
نظیر: |
|
|
فرزند یگانه، یا دَنگه یا دیوانه |
|
|
ـ بچّهٔ یکی یکدانه، یا دَنگه یا دیوانه! |
|
|
ـ بچّهٔ عزیز دُردانه یا هیز میشود یا دیوانه |
|
|
ـ عزیز کردهٔ بابا آخرش حمّال میشود |
|
|
ـ بسا روزگار اکه سختی بَرَد |
پسر، چون پدر نازکش پرورد (سعدی) |
|
فرزند یگانه، یا دَنگه یا دیوانه! |
|
|
رک: فرزند یکی یکدانه یا خُل میشود یا دیوانه! |
|
فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن٭ |
|
|
رک: کم خوری جبرئیل باشی تو (سنائی) |
|
|
ـ اندرون از طعام خالی دار |
تا در او نور معرفت بینی (سعدی) |
|
|
|
٭........................... |
وگر خورد چو بهایم، بیوفتد چو حمار (سعدی) |
|
فرشته را چه سر و کار با شیاطین است |
|
فرش فرشِ قالی، ظرف ظرفِ مس، نان نانِ گندم |
|
|
نظیر: کفش کفش گیوه، راه راه شیوه، زن زن بیوه |
|
فرصت غنیمت است نباید ز دست داد٭ |
|
|
رک: تا تنور گرم است نان باید پختت |
|
|
|
٭بودم جوان که مرا گفت پیر اوستاد |
.......................... (سعدی) |
|
فرضِ محال محال نیست |
|
فرع باشد بیخلل چون اصل باشد استوار٭ |
|
|
|
٭حشمت او هست اصل و کار دیوان هست نوع |
....................... (معزّی) |
|
فرق باشد میان شمس و قمر٭ |
|
|
رک: این حسن تا آن حسن صد گز رَسَنْ |
|
|
|
٭سیم را کی بوَد مثابت زر |
.......................... (نظامی) |
|
فرق دزد و مالدار این است که دزد مال اغنیاء را میدزدد و مالدار مال فقرا را! |
|
فرمان پدران طاعت یزدان است (سَمَک عیّار) |
|
|
نظیر: هر که فرمان پدر نبرد در یزدان عاصی باشد |
|
فروتن باشید تا بسیار دوست باشید (قابوسنامه) |
|
|
رک: از تواضع بزرگوار شوی |
|
فروتن بوَد هر که دارد خرد (فردوسی) |
|
|
مقا: 'از تواضع بزرگوار شوی' و مترادفات آن |
|
فریاد رسی چو نیست فریاد چه سود! |
|
فریاد سگان کم نکند رزق گدا را (یا: آواز سگان...) |
|
|
رک: ابر را بانگ سگ زیان نکند |
|
فریاد شغال وبال شغال است (از جامعالتمثیل) |
|
|
رک: دزم روبه وبال روباه است |
|
فریاد عزا به گوش مُردهخور آواز ابوعطاست! |
|
فریب دشمن مخور و غرور مدّاح مخر که این دام رزق نهاده و آن دامن طمع گشاده (سعدی) |
|
فریضه که آمد نافله برخاست |
|
|
رک: تیمم باطل است آنجا که آب است |
|
فرصت غنیمت است نباید ز دست داد٭ |
|
|
رک: غنیمت دان دمی تا یک دمت هست |
|
|
|
٭بودم جوان که مرا گفت پیر اوستاد |
........................ (سعدی) |