|
در تاريخ تأليف اين کتاب که در علم شناخت ادويهٔ مفرده تأليف شده است شکوک و مظنونى موجود است، بعضى خاورشناسان آن را از عهد منصوربننوح سامانى (۳۵۰-۳۶۵) دانند و بعضى از اهل تحقيق آن را از تأليفهاى قرن پنجم دانسته، گويند در نسخهٔ خطى که از اين کتاب بهدست ما رسيده و بهدست اسدى طوسى شاعر معروف به تاريخ شوال ۴۴۷ نوشته شده است در پشت اولين صفحهٔ کتاب مزبور جملهٔ دعائيه (حَرْسَهُالله) را کاتب پس از ذکر نام مؤلف آورده است، و از اين لحاظ گمان بردهاند که شايد مؤلف در آن زمان زنده بوده است بنابراين معنى است که اين جماعت تأليف اين کتاب را در همان حدود يعنى در نيمهٔ اول قرن پنجم مىدانند، اما بايد دانست که اين قبيل امارات و نمودارها نمىتوانند دليل اقناعى قرار گيرد. چه غالباً ديده شده است که کاتبان کتب، عين عبارات کاتبان پيشين را در کتابها با توجه به معنى و مفهوم آن يا بدون توجه، نقل کردهاند، و حتى کتابى ديدهام که عين خط و امضاء مؤلف را که در پايان تأليف خود رقم کرده بود نقل کرده و در آخر کتاب نوشته است که (به خط مؤلف نوشته شد) و حال آنکه دلايلى داريم که آن کتاب خط مؤلف نيست.
|
|
پس ناچار هستيم به سبک تحرير کتاب متوسل گرديم. اگرچه از اين راه هم نمىتوان علىالتحقيق کامياب شد چه بنابر آنچه بعد خواهيم گفت سبک نثر سامانى تا نيمهٔ دوم قرن پنجم و گاهى تا قرن ششم تقليد مىشده است ليکن ما که قصد نشان دادن سبک قديم را داريم بهنظر قديم نگاه خواهيم کرد. زيرا سبک او با سبک قرن چهارم بىتفاوت است و جميع خاصيتهاى قديم را در بردارد.
|
|
(۱) . تأليف حکيم موفقالدين ابومنصور علىالهروى
|
|
|
بهنام ايزد بخشايندهٔ بخشايشگر
|
|
ستايش باد يزدان دانا و توانا را کى آفريدگار جهان است و دانندهٔ آشکار و نهان است و رانندهٔ چرخ و زمان است و دارندهٔ جانوران است و آورندهٔ بهار و خزان است و درود بر همهٔ پيغامبران ايزد و همهٔ فريشتگان و همهٔ پاکان کى اختيار و اولياء خداى عزوجل بودند و خلق را به راستى پند دادند و بيردان راه [نمودند و فرش باطل] برنوشتند و بساط حق بگستردند. و آفرين بر همهٔ نيکوکاران کى از هواى اين جهان پرهيز کردند، و توشهٔ آن جهان برداشتند و رضاى ايزد نگه داشتند.
|
|
|
چنين گفت حکيم ابومنصور موفقبنعلى الهروى کى مر کتابهاى حکيمان پيشين و عالمان و طبيبانِ مُجرب همه بجُستم و هرچ گفته بودند به تأمل نگه کردم اندر ادويه و اغذيهٔٔ مفرد و غيرش نيز و کردار هر داروى ... و منفعتها و مضرّتهاشان و طبعهاى ايشان اندر چهار درجه ... آن چهار درجه که پنجم آن نيامد ... پس چون بديدم هر کسى راهى گرفته بود تا قدر غرض خويش ... بعضى از ايشان فصلهائى بيرون کرده بودند موجود، بعضى نه ... و نيز آن بعض شرح تمام نکرده بودند ... من خواستم که کتابى بنا کنم و هرچِ شايسته اندر او ياد کنم از آن چيزها که استعمال کنند. و پس قوّتهاشان پيدا کنم و فعلشان بگويم بهشرحى تمام و به وجهى نيکو کى بزرگتر منفعتى عظيمتر خطرى اين است ... تا اين روزگار مرا شغلهاى مُحْدث از اين دور همىداشت و اتفاق نيفتاد چنانکه من همى خواستم از قِبَلِ کَسادى و کمى طالبان ... تا آن هنگام که حاصل آمدم حضرةعالى مولانا الاَمير المُسدّدِ الْمُؤَيِّد المَنْصور اَدامَالله عُلُوه (۱) ... پس او را ديدم ملکى بزرگوار و دانا و حکمتشناس و حقدان و دانشجوى وداد ده و سخى و کريمطبع و سخندان و زايرنواز و يزدانپرست و هنرور، پس از جهة اين فضلهاى شريف مرا خرد [دليلي] کرد (در اصل: 'خرد (ريختگى دو کلمه) کرد' و به قياس اصلاح شد) که بهنام (در اصل نسخه: 'کرد که دليل سعادة روزگار من بود و پادشاه عالم بود' دارد و مربوط نيست لذا حذف شد) اين مَلک عالِم عادِل اين کتاب تصنيف کنم که نوشروان عادل گفت کى هر آنگه کيخداى عزَّوجل به اُمّتى نيک خواهد ملکان ايشان را عادل گرداند و عالِم، پس چون من اين هر دو هنر با اين خداوند يافتم مرا اندر حضرةعالى اوى حرصى زيادة گشت تا اين کتاب تأليف کردم از بهر خزانهٔ اوى و هرچه بشناسند از داروها اندرين کتاب پيدا کردم بهشرحى تمام از بهر آنکه اين کتاب شريفتر از آن است کى مختصر بايد کرد ...
|
|
(۱) . فلوگل Gustay Flugel - فهرست نسخ عربى فارسى و ترکى کتابخانهٔ دولتى وينه (جلد ۲ ص ۵۳۴) از اين جمله حدس زده است که مؤلف کتاب را براى منصوربننوح سامانى (۳۶۵-۳۵۰) تأليف کرده است و آقاى علامهٔ قزوينى آن را رد کرده و در مقدمهٔ نسخهٔ خطى شرحى در اين باب نوشتهاند و آن شرح را آقاى بيانى در نمونههاى سخن فارسى ص ۱۰۱ نقل کردهاند.
|
|
... حکيمان روم همىگويند که بعضى دارو يا غذا گرمست اندر درجهٔ اول و خشکست اندر درجهٔ دوم و اندرين ايشان به غلط افتادهاند و حکيمان هند بر صوابند و من راه حکيمان هند گرفتهام از آن جهت که دارو آنجا بيشتر است و عقاقير آنجا تيزتر و خوشتر و همت آن مردمان به استقصا اندر حکمت بالغتر است، و ديگر هرچِ اندر اين شش اقليم يابند از دارو و از غذا همه به آن يک اقليم موجود است جز سهچيز و آن سهچيز را نيز بَدَل بهجاى است از آن نيکوتر و بهفعل و به قوّت از آن نافعتر، از آن سه يکى گِلِ مختوم است و بَدَل آن گل کتگى است، دوم روغن بَلَسانست و بَدل وى روغن کانيست سيّم عُودالص+ليب است و بدل او سنگ بنارس است، و سنگ بَنارس از عودالصّليب به است از قِبَل آنک چون يکسال بر عودُالصّليب برايد قوتش بشود و بکار نيايد و اين سنگ را فعل همشه بجاى باشد، و آن ديگر داروها کى بهندوان موجود است از اين ديگر اقليمها نيابند' .
|
|
|
کلمات کهنه که در اين فصل ديده مىشود به قرار ذيل است:
|
|
۱. اوى بهجاى - او.
|
۲. پيغامبران بهجاى - پيغمبران.
|
۳. حکيمان و عالمان و طبيبان بهجاى جمع عربي.
|
۴. بنا کنم بهجاى 'تأليف کنم' .
|
۵. پيدا کنم بهجاى 'شرح دهم' و 'بيان کنم' و مانند آن.
|
۶. 'بگويم بهشرحى تمام ... که بزرگتر منفتى و عظيمتر خطرى اين راست،' که جملهبندى کهنه است.
|
۷. 'يکسال بر عود الصّليب برآيد' - بهجاى بگذرد.
|
۸. قّتش بشود، بهجاى 'برود' .
|
۹. هندوان بهجاى 'هندوستان' که از مختصات نثر پهلوى است و در نثر قديم درى نيز ديده شد.
|
۱۰. 'اندرين ديگر اقليمها' بهجاى اندر ديگر.
|
۱۱. 'اندر' عموماً بهجاى در.
|