|
وقت جنگ به کاهدان، وقت شادى به ميدان! |
|
|
رک: وقت شادى در ميان و وقت جنگ اندر کنار |
|
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟ (مولوى) |
|
|
رک: غضب از شعلههاى شيطانى است |
|
وقت خوردن خاله خواهرزاده را نمىشناسد (عا). |
|
|
رک: سرِ سفره خاله خواهرزاده را نمىشناسد |
|
وقت خوردن قُلچماقم يا علىموسىالرضا |
وقت کار کردن چلاقم يا علىموسىالرضا |
|
|
نظير: |
|
|
گَهِ لقمه کوشش گَهِ سجده نخواب (اميرخسرو دهلوى) |
|
|
ـ براى خوردن سپهسالار است، براى دعوا بُته پا |
|
|
ـ همهجاش سست و مُست است |
فقط نون دونيش درست است! |
|
|
ـ درويش دهن خوردن دارد امّا پيزى کار کردن ندارد |
|
|
ـ از هليم خورى چيزى که دارد دو انگشت! |
|
وقت را غنيمت دان آنقدر که بتوانى٭ (حافظ) |
|
|
رک: غنيمت دان دمى تا يک دمت هست |
|
|
|
٭ ............... |
حاصل از حيات اى دل يک دم است تا نادانى (حافظ) |
|
وقت شادى به ميدان، وقت جنگ به کاهدان |
|
|
رک: وقت شادى در ميان و وقت جنگ اندر کنار |
|
وقت شادى در ميان و وقت جنگ اندر کنار (از جامعالتمثيل) |
|
|
نظير: |
|
|
وقت شادى به ميدان، وقت جنگ به کاهدان |
|
|
ـ وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بُنه پا |
|
|
ـ جنگ از سرِ شخم، آشتى از سر خرمن |
|
|
ـ براى خوردن سپهسالار است، براى دعوا بُنه پا |
|
|
ـ دهن خوردن دارد امّا پيزى کار کردن ندارد |
|
وقت گرفتن٭ نادعلى است، وقت پس دادن مظهرالعجايب! |
|
|
نظير: گرفتن خوبى دارد و پس دادن بدى |
|
|
|
٭ 'وقت گرفتن' يعنى وقت قرض گرفتن |
|
وقت گريه نو زارى برين خاله را بيارين، وقت نُقل و نواله ديگه نيس جاى خاله! (عا). |
|
|
رک: خاله را مىخواهند براى درز و دوز اگر نه چه خاله چه يوز! |
|
وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بُنه پا! |
|
|
رک: وقت شادى در ميان و وقت جنگ اندر کنار |
|
وقتى از آب گذشتى پشت سرت همهٔ پلها را خراب نکن |
|
|
نظير: چو به گشتى طبيب از خود ميازار |
چراغ از بهر تاريکى نگهدار (سعدى) |
|
وقتى بد مىآيد از در و بام مىآيد |
|
|
نظير: |
|
|
بد که بخواهد بيايد از در و ديوار مىآيد |
|
|
ـ چون بد آيد هر چه آيد بد شود |
يک بدى ده گردد و ده صد شود |
|
وقتى پَپَه٭ هست بَبَه٭ ٭ نيست، وقتى بَبَه هست پَپه نيست |
|
|
|
٭ پَپَه: نان (در زبان کودکان) |
|
|
|
٭ ٭ بَبَه: کودک شيرخوار (در زبان کودکان) |
|
وقتى تقدير برسد چشم کور مىشود |
|
|
رک: تدبير انسانى دگر و تقدير آسمانى دگر است |
|
وقتى حاجت نشود روا ، چه آل ردا چه آل قبا! (عا). |
|
وقتى خانه پُر است خانم کم خور است |
|
وقتى در خانه خوردنى فراوان باشد خانم بهطور پراکنده از همه چيز مىخورد و در نتيجه هميشه سير است و ميل به غذا ندارد و کمخور جلوه مىکند |
|
وقتى ريشدار مىپسنديدند ما بىريش بوديم، حالا که بىريش مىپسنديد ما ريش داريم |
|
وقتى زنده بودم کاه و جوم ندادى، حالا که مردهام توبره بر سرم نهادى؟ (عا). |
|
|
رک: تا وقتى زنده بودم کاه و جوم ندادي... |
|
وقتى شيطان در مکر خود در مىماند به سراغ زن مىرود ٭ |
|
|
نظير: مکر از زنان و تلبيس از شيطان است |
|
|
|
٭ از امثال خارجى است که از طريق ترجمه وارد زبان فارسى شده است |
|
وقتىکه بد بيارى مىآيد عطسه و تيز قاطى مىآيد |
|
|
نظير: بدبختى که مىآيد عطسه و باد قاطى مىآيد |
|
وقتىکه جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود؟ |
|
|
رک: آن وقت که جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود! |
|
وقتىکه راست آيد از چپ و راست آيد |
|
|
رک: بخت که آمد برو بخواب |
|
وقتىکه مىآيد بِدِه که مىآيد، وقتى که نمىآيد بِدِه که نمىپايد |
|
وقتىکه مىآيد بده، وقتىکه نمىآيد بده که نمىمانَد (از جامعالتمثيل) |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين |
|
وقتى که نيست، کو اشتها؟ وقتىکه هست دو لنگرى! |
|
|
رک: شناگر خوبى است، آب گيرش نمىآيد |
|
وقتى گفتند خاکانداز، تو خودت را جلو بينداز (عا). |
|
|
صورت ديگرى است از 'هر وقت گفتند خاکانداز، تو خودت را جلو بينداز' |
|
|
رک: اگر همه گفتند نان و پنير، تو برو سرت را بگذار و بمير! |
|
وقتى مادر نباشد بايد با زنبابا ساخت |
|
|
رک: مادر که نباشد با زنبابا بايد ساخت |
|
وقتى مىآيد بگير که مىآيد |
|
|
رک: بخت که آمد برو بخواب |
|
وقتى ميوه نباشد چغندر سلطانالمرکّبات است (عا). |
|
|
رک: جائىکه ميوه نباشد... |
|
وقتى ناچارى در ميان آيد شغال هم کدخدا مىشود |
|
|
رک: از درد لاعلاجى به خر مىگويند خانم باجى |
|
وقتى نيامدى که بيائى بهکار دل٭ |
|
|
رک: آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا؟ |
|
|
|
٭ در روز مرگ آمدى اى غمگسار دل |
.................................... (...؟) |
|
وقتى نيمسوز حرف زد تو هم حرف بزن! |
|
|
خطائى است تحقيرآميز براى وادار کردن کسى به سکوت، نظيرِ 'چفتکن!' و 'درشو بذار!' |
|
وقتى همه کدخدا باشند ده ويران مىشد |
|
|
رک: آشپز که دو تا شد آش يا شور مىشود يا بىنمک |
|
وکالت نردبان وزارت است٭ |
|
|
|
٭ از امثال تازه است |
|
وکيل بگير که هم دعويت باطل شود و هم آنچه دارى از دستت برود |
|
ولايت دور و من دور از ولايت |
|
|
رک: غريبى دردِ بىدرمان غريبى |
|
وه چه خوب آمدى صفا کردى |
چه عجب شد که ياد ما کردى (ايرجميرزا) |
|
|
نظير: خوش آمدى که خوش آمد مرا ز آمدنت (سعدى) |
|
|
نيزرک: عجب عجب که تو را ياد دوستان آمد |
|
وه چه نيکو گفت الحق آنکه گفت |
راحةالانسان فى حفظاللسان (...؟) |
|
|
نظير: زيان کشيده نگهدار تا زيان نکنى |
|
|
نيزرک: زبان سرخ سرِ سبز مىدهد بر باد |
|
ويران شود اين شهر که فرياد رسى نيست٭ |
|
|
|
٭ فرياد در اين شهر ز هر گوشه بلند است |
.............................. (...؟) |