سه شنبه, ۲۵ دی, ۱۴۰۳ / 14 January, 2025
مجله ویستا
کیمیای سعادت
امام ابوحامد محمدبنمحمدبناحمد غزّالى طوسى متولّد در سنهٔ ۴۵۰ و متوفى در سنهٔ ۵۰۵ از بزرگان علماى دين و زهّاد و عُرفا و ارباب حال است و مؤلّفات زيادى به زبان تازى و فارسى داشته است و مراسلات و رسالاتى هم از او به زبان فارسى باقى است (رجوع کنيد به: غزالىنامه تأليف دانشمند محترم آقاى همائى ص ۲۱۶-۲۴۷ طبع تهران) مهمتر کتابى که به تازى تأليف کرده است کتاب معروف و عمدهٔ 'احياءالعلوم' و به زبان پارسى 'کيمياى سعادت' است. |
امام غزّالى و برادر او احمد از جمله کسانى هستند که در نثر فارسى انقلاب انداختهاند و به سبب قدرت زيادى که در فکر و قوهٔ عقليه داشتهاند از آوردن کلمات و لغات و اصطلاحات تازه پروا نکرده و بنياد نثر قديم را - نه به طريق ابوالمعالى بل به طريق بسيار ساده و براى درستفهمى عام - دگرگون ساختهاند. مهمترين کتابى که غزالى به پارسى نوشته است 'کيمياى سعادت' نام دارد، و اين کتاب جوهر و خلاصهٔ احياءالعلوم است و گويند براى مردم خراسان پس از بازگشت از سفر دهساله نوشت. اين کتاب ميان سالهاى ۴۹۰-۵۰۰ هجرى تأليف شده است و از کتبى است که حقيقت غزالى را مىتوان در آن جستجو کرد، چه در آخر عمل و در ايام عُزلت و گوشهگيرى او تأليف شده است. |
سبک کيمياى سعادت بر بنياد و اصل سبک نثر عرفا مانند کشفالمحجوب و ديگر نثرها و روايات متصوّفهٔ قديم نهاده شده است. از ايجاز و عدم ايراد لغات و جملههاى مترادف و آوردن استدلالات قرآنيّه و نياوردن شعر عربى و فارسى براى شاهد و تمثيل، و رعايت اصول جملهبندى فارسى از انداختن فعل به آخر و استعمال فعلهاى انشائى و غيره ... جز آنکه فعلهاى مکرر مانند سبک سامانى ندارد و پيدا است که در تغيير دادن افعال، گاهى حذف آنها به قرينه توجه خاصى داشته است، زيرا از دوالى سه فعل به يک صيغه علىالتّوالى بيشتر در نثر کيمياى سعادت ديده نمىشود. و فعل 'بود' و 'باشد' و 'شد' و 'گشت' و 'گرديد' و 'آمد' و مانند اينها را جابهجا کرده و تنوّعى قائل شده است؛ در هر صفحه نيز چند مورد فعل را به قرينه حذف کرده است اما با رعايت اقتصار و ملاحظهٔ بسيار به حدّى که ظاهر عبارات از روشنى و سهولت و آسانى نيفتاده است و نيز شکى نيست که اصل اين کتاب به سبک قديم از اين که هست اقرب بوده و به سبب شهرت زياد و طُلاّب فراوان در آن دستکارى بسيار شده است. |
مثال: 'سِرّ سوم، شکر نعمت، که مال نعمتى است که اندر حق مُؤمن سبب راحت دنيا و آخرت باشد، پس چنانکه نماز و روزه و حج، شکر نعمت مال است، تا چون خود را بىنياز بيند بَدين نعمت و مسلمانى ديگر را همچون خويش اندر مانده بيند، با خويشتن گويد که وى بندهٔ حق عَزّوجل است همچون من، شکر آن را که مرا بىنياز کرد و وى را به من نيازمند کرد با وى رِفقى کنم که نبايد که اين آزمايشى باشد، اگر تقصير کنم نبايد که مرا به صفت وى گرداند و وى را به صفت من.' |
در اين عبارات از تکرار فعل خوددارى شده جز که دو جا لفظ 'بيند' آورده است و در آخر جملهٔ فعل 'گرداند' را به قرينهٔ عبارت پيشين حذف کرده است. |
اين بود اساس شيوهٔ کيمياى سعادت؛ و نيز درآوردن تمثيلها براى روشنگرى مطلب و سهولت فهم خواننده جاىبهجاى به اطنابى غير مُملّ متوجه شده است، و از اين حيث کتاب مزبور به کتب ادبى شَبيهتر است تا به کتاب علمى و در واقع کيمياى سعادت کتابى است در در علم دين و علم اخلاق و يک جهان دانش و علم و حکمت را در قالب عبارات مختصر ريخته است. |
مثال در اطناب از براى تمثيل و روشنگرى مطلب: |
'همانا که شنيده باشى از صوفيان که گويند: 'علم حجاب است در اين راه' و انکار کرده باشى اين سخن را، مکن که اين سخن حق است، چه محسوسات و هر علمى که از راه حواس معلوم شود چون بدان مشغول باشى از اين حال حجاب شود، و مَثَل دِل چون حوضى است و مَثَل پنج حواس پنج جُوى است که آب از وى به حوض مىآيد از بيرون، اگر خواهى که آب صافى از قعر حوض برآيد، تدبير آن بُوَد که اين آب را جمله از وى بيرون کني، و گل سياه که در زير آن آب است جمله، بيرون کني، و راه همهٔ جوىها را بربندى تا آب نيز در وى نيايد و قعر حوض مىکنى تا آب پاک صافى از درون حوض پديد آيد، و تا حوض بدان آب که از برون درآمده است مشغول باشد ممکن نبوَد که آب از درون وى برآيد. همچنين اين علم که از برون درآمده است، ممکن نبود که از درون دل علم بيرون برآيد تا دل از هرچه که از بيرون درآمده است خالى نشود. |
اما عالِم اگر خويشتن خالى کند از علم آموخته، و دل بدان مشغول ندارد علم گذشته حجاب وى نشود و ممکن بُوَدْ اين فتح وى را برآيد. همچنانکه چون دل از خيالات و محسوسات خالى کند خيالات گذشته وى را حجاب نشود، و سبب حجاب آن است که چون کسى اعتقاد اهل سنت و جماعت بياموخت و دليلهاى وى بياموخت چنانکه در جدل و مناظره گويد، و همگى خويش را بدان داشت و اعتقاد کرد که وراى اين علم خود هيچ علم نيست و اگر چيز ديگر در دل وى آيد گويد که خلاف آن است که من شنيدهام و هرچه خلاف آن است باطل باشد؛ ممکن نشود که هرگز اين کس را حقيقت کارها معلوم شود. که آن اعتقاد که عوام خلق را بياموزند قالب حقيقت است نه عين حقيقت، و معرفت تمام آن بُوَد که حقايق از قالب مکشوف شود، چنانکه مغز از پوست. و بدان که کسى که از طريق جَدَل در چيزى اعتقاد کند و بياموزد وى را حقيقت آن مکشوف نشده باشد، و چون پندارد که همه آن است که وى دارد آن پندار حجاب وى گردد، به حکم آنکه اين پنداشت غالب بوَد بر کسى که چيزى آموخته باشد [و] غالب آن بود که اين قوم محجوب باشند از اين درجه. پس اگر کسى از اين پندار بيرون آيد علم حجاب وى نبود. و آنگه چون اين فتح وى را برآيد وى را درجه به کمال رسد و راه وى ايمن و درستتر بود از کسى که قدم وى در علم راسخ نشده باشد از پيش، و او باشد که مدتِ دراز در بند خيال باطل بماند و اندکاندک شبهت وى را حجاب کند، و عالِم چنين خطر ايمن باشد. |
پس معنى آنکه علم حجاب است بدانى و انکار نکنى چون از کسى شنوى که وى به درجهٔ مکاشفه رسيده باشد. اما اين اباحتيان و مطوّفان (نل: مطوقان) بىحاصل که در اين روزگار پيدا شدهاند هرگز ايشان را به خود اين خيال نبوَدْ، ولکن عبارتى چند مزّيف از طامات صوفيان بگرفتهاند و شغل ايشان آن باشد که همهروز خويشتن مىشويند و به فوطه و سجاده و مرقع مىآرايند و آنگاه علما را مَذَمّت مىکنند. ايشان کشتىاند و شياطين خلقاند و دشمن خداى و رسولاند که خدا و رسول علم را و علما را مدح گفتهاند و همه عالم را به علم دعوت کردهاند، اين مُدبر مطوّف (نل: مطوق) چون صاحب حالتى نباشد و علم نيز به حاصل نکرده باشد وى را اين سخن کى روا باشد و مثل وى چون کسى باشد که شنيده باشد که کيميا از زر بهتر بود که از وى زر بىنهايت آيد، اگر گنجهاى در پيش وى نهند دست بدان نبرد و گويد زر به چه کار آيد که کيميا بايد که اصل آنست، زر فرانستاد و کيميا هرگز نداشته بُوَد و مُدبْر و مفلس و گرسنه بماند و از شادى اين سخن که من بگفتم که کيميا از زر بهتر بوَد طرب مىکند و لاف مىزند (۲) ...الخ' |
قدرت قلم و فکر و دقت تعبير و استدلال اما غزالى به خوبى پيدا مىشود که با تمثيلها و تشبيهات لطيف، حجت و برهان خود را برقرار و مدلل مىدارد و احياناً از اطناب و تکرار هم خوددارى ندارد. و در کتب علمى فارسى ديگر جز در زادالمسافر ناصرخسرو و وجه دين او اين شيوه ديده نمىشود. |
(۱) . تأليف امام حجةالاسلام ابوحامد محمدالغزالى قدّسسرّه |
(۲) . در مبحث بعد اشاره کردهايم که صوفيان از قرن ششم و هفتم به بعد علوم و حتى عبارات را نيز انکار مىکنند. امام غزالى در اين مبحث اشاره به مقدمهٔ همان معنى کرده است و معلوم مىشود قلندريه و ملامتيان که دو طايفهٔ تندرو از متصوفه هستند در پيش نظر امام غزالى بودهاند و در عصر او دم از انکار علوم مىزدهاند. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست