هرگاه امر داير شود که دو لغت از حيث استحقاق متلاشى شدن در عرض يکديگر قرار بگيرند، آنکه مناسبت او کمتر است زودتر نابود مىشود، زيرا شرط زيستن در اين جهان پرنزاع، تناسب است و بس و يا به اختصار تناسب لغات را ياد مىکنيم و شواهد کوچکى نيز ذکر مىنمائيم تا دانسته آيد.
|
|
تناسب لغات يا خصوصى است يا عمومى ـ تناسب عمومى لغت خوشآهنگى و سهلالمخرج بودن و تمام بودن از حيث معنى است که با مقصود مردمى که بدان تکلم مىکنند، کاملاً راست آيد و رفع حاجت کند، و تناسب خصوصى لغت، مناسب بودن آن لغت است با سليقه و نهاد زبان آن مردم مثل قواعد صرفى و نحوى و غيره.
|
|
آهنگ لغات نيز گاهى از نظر عمومى است و آن دور و دراز نبودن لغت است و گاهى از نظر خصوصى است و آن هم باز از لحاظ تناسب با سليقه و نهاد زبان هر قومى تعيين مىشود مثلاً در زبان عرب بعضى اوزان وجود ندارد، اگر لغتى به آن وزن ديده شود مسلم مىدارد که اين لغت از عرب نيست مانند لغت 'ديجور' که آن را چه به فتح دال 'فَعلول' و چه به کسرِ دال 'فيعول' بگيريم با هيچ يک از اوزان عربى وفق نمىدهد، پس اين لغت در زبان عربى غريب است و اگر دو لغت غريب يکى به اين وزن و ديگرى به وزن يکى از لغات متداولهٔ عرب به اعرابيى تکليف شود که يکى را انتخاب کند، قطعاً ناموزون را رها کرده و آن ديگر را مىپذيرد پس آنکه از حيث آهنگ پذيرفته شد مناسب و آنکه از حيث بىآهنگى رد شد نامناسب بود.
|
|
|
|
يعنى حروف و ترکيبات آن با نهاد و طبيعت زبان راست آيد در نهاد زبان فارسى ح و ص و ض و ط و ظ عين و (اخيراً) ثاء مثلث موجود نيست. اگر لغتى داراى يکى از اين حروف باشد با نهاد زبان فارسى مناسب نيست، همچنين تشديد در زبان فارسى نهادى نيست، در لغات قديم فارسى حروف مشدد بسيار محدود است و آنکه هست نيز غالباً به تخفيف تلفظ مىشود چون: برّه ـ کرّه ـ درّه ـ ارّه که همهٔ اينها را به تخفيف مدر اشعار قدما مىيابيم و خود ما هم غالباً آنها را مخفف مىگوئيم، و حتى لغات عربى را هم که تشديد دارد به تخفيف در اشعار ذکر مىکنيم چون: نيت ـ هدّيه ـ کرّة ـ رعيت و غيره که در تلفظ هم پس از آنها مانند: هديه و کَرَت (به معنى دفعه در لفظ مردم خراسان) به تخفيف گفته مىشود. پس اگر لغتى تازه که بخواهد داخل زبان شود، يا از قديم در زبان داخل شده باشد داراى اين معايب بوده و حروف ثقيله يا شدّى در آن باشد زبان آن را دور مىاندازد و نمىپذيرد و يا حروف آن را تغيير داده تشديد آن را به تخفيف بدل مىسازد.
|
|
|
تمام بودن و افادهٔ معنى کامل کردن
|
|
هم معلوم است مثلاً ورزشهاى بزرگ و مانور لشکرى گويا در مملکت ايران به اين ترتيب وجود نداشته يا اگر بوده است فراموش گرديده و رد اسلام هم بهوسيلهٔ سبق ورمايه، همان نتيجه تا حدى بهعمل مىآمده است، و ورزشهاى عمومى سپاه از لحاظ کثرت حروب همان حروب بوده يا بهسبب شکار سواران ورزشى مىکردند؛ لهذا چنين لغتى در اسلام هم موجود نبود. در پنجاه شصت سال پيش اين معنى بهوسيلهٔ معلمان اروپائى در سپاه ايران جارى گرديد، و چون در آن روزگار رسم بود که لغات تازهوارد را لغتى در برابرش مىساختند براى 'مانور' 'جنگ هفتلشکر' را ساختند ولى اين لغت که شايد مدت پنجاه سال مستعمل بود، با نهاد زبان راست نيامد، زيرا تناسب نداشت، چه از طرفى دراز و بد آهنگ بود، و از طرف ديگر از حيث معنى مانند 'مانور' تمام نبود (يعنى مانند معنى حاليهٔ مانور که جارى شده و پاى گرفته است) بنابراين 'جنگ هفتلشکر' از ميان رفت و لغت 'مانور' از لحاظ تناسب زيادترى که داشت باز بهجاى خود برگشت. و با آنکه بيگانه بود داخل زبان شد، ولى لغات 'دوربين، عکس، توپ، تفنگ، فشنگ، طپانچه، ششلول، هفتتير، ارسي، نيمتنه، دستمالگردن، بخاري، پيچ، چراغبرق، سيم، قران چرخي' و غيره از يک جهت يا از تمام جهات تناسب داشت، بهجاى لغات اصلى اين ابزارها که آن هم از فرنگ آمده بود نشست و از ميان نرفت، اين است خلاصهٔ تناسب لغوى که از شر تطور نظر به همان تناسبى که دارد محفوظ مىماند (۱) پس يکى از عوامل ايجاد سبکهاى مختلف در شعر و نثر ناموس تطور است.
|
|
(۱) . اينجا داستانى نقل مىکنيم که تازه اتفاق افتاده است و مربوط است به همين موضوع تفصيل چنان است که من در عزاى دوستى قطعهٔ شعرى گفتم و در ضمن شنيده بودم که مرحوم در مدرسه 'سنسَيْر' که يکى از مدارس عاليهٔ لشگرى فرنگ است درست خوانده، بنابراين چون 'سنسَيْر' داراى آهنگ فارسى بود ضررى نديدم که اين معنى را با ذکر اين مدرسه در قطعهٔ رثا بگنجانم و شعر اين بود:
|
|
به 'سنسير' برگو که شاگرد تو
|
|
به خون شد شناور دريغ از زمان
|
|
|
دوستى قطعه را از من گرفت و در محفلى خواند و قرار دادند که در يکى از جرايد به طبع برسد. فردا که روزنامه چاپ شد ديدم شعر مذکور چنين چاپ شده است:
|
|
بفونتن بلو گو که شاگرد تو |
|
به خون شد شناور دريغ از زمان
|
|
|
از ديدن اين تصرف ناموزن دود از نهادم برآمد ـ چه هر قدر که 'سنسير' يا طبيعت زبان فارسى همآهنگ بود 'فنتنبلو' بىآهنگ و دور از ذوق و در زبان ما بىتناسب است ـ و معلوم شد آن مرحوم در سنسير نبوده و در مدرسهاى موسوم به فنتنبلو درس خوانده و کسان او شبانه بدون مراجعه به گويندهٔ شعر به کارکنان روزنامه رجوع کردهاند و موزون و فصيح 'سنسير' جاى داده و شعر را از حيلهٔ فصاحت و جزالت انداختهاند!
|
|
و اگر به من رجوع مىشد از ذکر اين محمدت مرحوم براى صيانت عرض سخن خود صرفنظر مىکردم، زيرا 'فونتنبلو' از کلماتى است که هيچوقت با الفاظ همآهنگ نخواهد گرديد.
|