شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش


دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش    ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش
بخت اگر دست دهد دست من و دامن او    چرخ اگر روی کند روی من و خاک رهش
چشم امید بپوشان ز غبار خط او    کز دویدن نرسیدیم به گرد سپهش
کس شبیهش نشناسیم اگر چه همه عمر    روز ما شب شده از طره هم چون شبهش
کاش در پرده شب و روز بپوشی رویت    تا ننازد فلک سفله به خورشید و مهش
سرو گیرم که به بالای تو ماند لیکن    کو به کف جام و به بر جامه و بر سر کلهش
حاجت من ز زنخدان تو دایم این است    که نجاتی ندهد یوسف دل را ز چهش
دل من خسته‌ی مژگان سیه‌چشمان شد    آه اگر چشم بپوشد ز حال سیهش
عشق آن شمع چو پروانه فروغی را سوخت    تا کند پاک ز آرایش چندین گنهش


همچنین مشاهده کنید