|
چه غم ز بىکُلهى آسمان کلاه من است٭
|
|
|
آزادگان و قناعت پيشگان غم کمبود ندارند و در عين تهيدستى جهان را ملک فيروز خود مىدانند
|
|
|
|
٭ زمين بساط و در و دشت بارگاه من است
|
........................ (قاآنى)
|
|
|
|
عارف قزوينى نيز بدينمَثَل توسل جسته و گفته است:
|
|
|
|
براى خود کُلهى دوخت زين نمد هر کس
|
چه غم ز بىکُلهى آسمان کلاه من است
|
|
چه غم ز حيلهٔ دشمن چو دوست جانب ماست
|
|
|
رک: دشمن چه کند چو مهربان باشد دوست
|
|
چه فايده وقتى آمدى که عباس دست نداشت!
|
|
|
رک: آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا؟
|
|
چهکار دارى به جو درو، نانى بخور راهى برو! (عامیانه).
|
|
|
رک: تو را چه کار به اين و آن، نانت را بخور خَرَت را ران
|
|
چهکار دارى بهکار ديگران، نانى بخور خَرَت را بران
|
|
چهکار دارى که خانهٔ قلى صابون مىپزند (عامیانه).
|
|
|
رک: تو را چهکار به اين و آن، نانت را بخور خَرَت را بران
|
|
چه کردى به مردم همان چشم دار (اديب پيشاورى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
|
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت (ناصرخسرو)
|
|
|
- مکن بد اگر بد نخواهى به خويش (رودکى)
|
|
|
- اگر بد کنى چشم نيکى مدار
|
که گر خار کارى سمن ندروى (ابن يمين)
|
|
چه کلاه به سر، چه سر به کلاه!
|
|
|
رک: چه خواجه على، چه على خواجه
|
|
چهل تا چُقُک با زاقّ و زَوقّش نيم من است! (عامیانه).
|
|
|
رک: صد تا چقوک با پر و بالش نيم من است
|
|
چه لذّت است ز عمر دراز نادان را (صائب)
|
|
چهل سال بدهى مردى، يک بار ندهى نامردي!
|
|
|
عبارتى است در بيان ناسپاسى وامگيرندگان و بدعهدى آنان در بازپس دادن وام
|
|
چه مادرى که از دايه مهربانتر نباشد
|
|
|
نظير: مادر را دل سوزد دايه را دامن
|
|
چه مانَد از کار پوستين؟ يک برگه و دو آستين!
|
|
|
رک: تمام شد کار پوستين، مانده پس و پيش و هر دو آستين!
|
|
چه مردى بوَد کر زنى کم بوَد٭
|
|
|
نظير: واى بر مردى که از زن کمتر است
|
|
|
|
٭ چو از راستى بگذرى خم بوَد
|
.............................. (عنصرى)
|
|
چَهْ مَکَن بهر کسى، اول خودت دوم کسى
|
|
|
رک: بد مکن که بد افتى، چَهْ مَکَنْ که خود افتى
|
|
چَهْ مَکَنْ تا نيفتى اندر چاه (طوطىنامه)
|
|
|
رک: بد مکن که بد افتى، چَهْ مکن که خود افتى
|
|
چه نسبت خاک را با عالم پاک؟
|
|
|
رک: لاشهٔ خر را به تازى چه نسبت؟
|
|
چه نقصان کعبه را از بتپرستى؟ ٭
|
|
|
|
٭ مشو در خونِ چون من زيردستى
|
............................ (نظامى)
|
|
چيزِ کسان ز آن کسان است
|
|
|
نظير:
|
|
|
مال على واصل على
|
|
|
- شيرِ ميش مال برّه است
|
|
چيزى بخور، چيزى بده، چيزى بِنِهْ
|
|
|
رک: بنوش و بپوش و ببخش و بده
|
|
چيزى بگو که بگنجد!
|
|
|
رک: به گنجشک گفتند: مناز به فلانت! گفت: چيزى بگو که بگنجد
|
|
چيزى چه طلب کنى که گم کرده نِهاى
|
|
|
نظير: آنچه ننهادهاى بر مدار
|
|
چيزى که شد پاره وصله برنمىداره
|
|
|
نظير:
|
|
|
سوئى که سوراخ باشد نخست
|
به موم و سريشم نگردد درست (نظامى)
|
|
|
- طشت زرّينم و پيوند نگيرم به سريش (سعدى)
|
|
چيزى که عوض دارد گله ندارد
|
|
|
رک: هر چه عوض دارد گله ندارد
|
|
چيزى که عيان است چه حاجت به بيان است (جامى)٭
|
|
|
رک: آنجا که عيان است....
|
|
|
|
٭ در عارض خود بين و همى باش خدا بين
|
............................... (جامى)
|
|
چيزى که نپرسند تو از پيش مگو (سعدى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
سخن تا نپرسند لب بسته دار (فردوسى)
|
|
|
- تا نپرسندت مگو از هيچ باب
|
|
|
- تا نپرسندت همى باش گنگ (مسعود سعد سلمان)
|
|
چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششم ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
به يکى گفتند: خربزه مىخواهى يا هندوانه؟ گفت: هر دووانه
|
|
|
- کيسهٔ خالى و دلى خواهان!
|
|
|
|
٭ شهرى است پر کرشمه و خوبان از شش جهت
|
............................ (حافظ)
|
|
چينهاش را اينجا مىخورد تخمش را جاى ديگر مىگذارد
|
|
|
ظير:
|
|
|
نآهو را مانَد که در کشورى چرد و در کشور ديگر نافه نهد
|
|
|
رک: |
|
|
کبوتر کاظمين است، در کاظمين دانه مىخورد، در دارالمعظم فضله مىاندازد
|
|
چينى شکسته صدا نمىکند (از مجمعالمثال)
|