|
|
اين فعل را با کاف تصغير 'زتک: زده' و به صيغهٔ اسم مفعول و تنها در همين يک مورد استعمال کنند. و از اين قبيل است : 'اندشيتک' به معنى قرينه و برابر....
|
|
|
که در زبان درى موجود است در زبان پهلوى نيز موجود است و افعال هفتگانهٔ سماعى که مصدر آنها با 'ستن' و 'شتن' و 'ختن' و 'فتن' و 'آتن ـ آدن' و 'وتن ـ ودن' مىآيد (و با صيغههاى مضارع و امر تفاوت دارد و ريشهٔ فعل در ماضى تغيير مىکند) چنانکه در زبان درى هست، در زبان پهلوى و حتى در اوستا نيز هست ـ و فعلهاى قياسى نيز که مصدر آنها با 'يدن' يا 'دن' ساخته مىشود نيز در پهلوى هست و با 'يتن' و 'تن' ساخته مىشود مثل 'خنديتن' و 'خورتن' و 'متن' و فرقى که بين زبان درى کهنه نيز هست چنانکه بيايد، و فرق ديگر آن است که قبل از نون مصدرى هيچ وقت 'دال' قرار نمىگيرد و همواره حرف قبل از نون مصدرى در زبان پهلوى 'ت' است ـ به خلاف درى که گاه دال است و گاه تا.
|
|
|
فعلهاى پهلوى از بين رفته در زبان درى
|
|
در پهلوى فعلهائى بوده است که در زبان درى از بين رفته است مثل:
|
|
- سهسْتن: بهنظر آوردن، به چشم خرد ديدن، جلوه بخشيدن، و از اين فعل دو صيغه زيادتر باقى نمانده است، يکى 'سهيک ـ سهي' به معنى 'ديدني' که ظاهراً صيغهٔ وصفى از اين فعل باشد ـ و ديگر صيغهٔ مفرد امر حاضر 'بسه' که عوام گويند در طنز: آقا را بسه! يعني: آقا را ملاحظه کن.
|
|
- نِکُنْتن: نکندن ـ به معنى دفن کردن، اين لغت در زبان درى قديم نيز تا قبل از مغول مستعمل بوده است.
|
|
- هيختن: به معنى آهيختن و آهنجيدن و کشيدن است و در زبان درى نبوده و نيز جز با پيشاوند 'فر' در لغت 'فرهيخت' و 'فرهخت' به معنى برکشيدن و ترقى دادن و اين استعمال مجازى است و وهيچيتن: هم به معنى آهيختن است و در زبان درى نيست.
|
|
- فَروَستن: با پيشاوند 'فر' که از پيشاوندهاى تأکيدى است، به معنى 'رام کردن' و به خويش جلب نمودن کسى را.
|
|
- اوچنيتن: با پيشاوند 'اَوْ' و اين فعل مرادف 'اوفکندن' است و معنى آن انداختن و افکندن و کشتن است، اين فعل هم در زبان درى نيست، بهجزء يک صيغهٔ وصفى که از ريشهٔ فعل، ساخته شده و آن 'اوژن' است.
|
|
ظهير فاريابى گويد:
|
|
اى هندوان زلف تو ترک آئين
|
|
واى آهوان چشم تو شير اوژن
|
|
|
- اَوْفِستِنْ: به معنى 'افتادن' که فعل قياسى آن 'اوفتيدن' است ـ و در زبان پهلوى به شکل سماعى با 'ستن' استعمال مىشده و در زبان درى به شکل سماعى با 'آدن' و در او اوراق امروز مرده است.
|
|
- وُشفتن: به معنی پراکندن و پراکنده شدن، و ذر زبان دری قدیمگشفتن شده و امروز مرده است.
|
|
- مُرُوجينيتن: ضد 'داتن' به معنى 'خلقت' و به معنى 'تباهى کردن' است و از لغاتى است که خاص اهريمن و ديوان است.
|
|
- اَندوشيتن: يعنى قرينهسازى کردن ـ شبيهساختن ـ قياس گرفتن و از اين فعل صيغهٔ وصفى 'اندوشيتک' زياد استعمال مىشده و در درى مرده است.
|
|
- مِنتين: از ريشهٔ 'مُنشن' به معنى پنداشتن و در ضمير گذرانيدن است.
|
|
- نِپَرْتيتن: يعنى 'نبردکردن' و همچشمى کردن و اين فعل فراموش شده است و منازعت و مخاصمت جاى آن را گرفته است.
|
|
- بُرژيتن: از ريشهٔ 'برژ' به معنى ترقى کردن و بالا کشيدن، و در فارسى درى نيامده است.
|
|
- چُشتن: به معنى شهرت دادن و رواج ساختن و 'نامچشت' به معنى مشهور از اين ماده است.
|
|
- يشتن: به معنى عبادت کردن ـ و افعال بسيار ديگر.
|
|
|
حرکت قبل از ضمير در فعل اول شخص مضموم و در سوم شخص مفرد و جمع مکسور بوده است.
|
|
کنُم، کُنِت، کُنِند
|
|
|
در زبان پهلوى حرف ندا و علامت استفهام نيست ـ و در مورد جملههاى استفهامى غالباً 'چىراي' يا 'چي' ادوينراي' يا 'چمراي' يا 'چيونراي' که همهٔ اينها 'چرا' معنى مىدهد، مستعمل بوده است، سايل مىگفته است: چىراى اين کار کرتي؟ طرف پاسخ مىداده است: اى راى اين کار کرتام که ... يعنى از اين رو و براى اين. و نيز: کى، کتار، چند، چي، در جملههاى استفهامى مىآمده است و لفظ 'آيا' که امروز علامت استفهام است در پهلوى وجود ندارد. ليکن عوض آيا در کتاب درخت آسوريک 'ويناي' ديده شده که در مورد خطاب به جماعت استعمال شده است.
|
|
|
علامت جمع خواه در ذوىالارواح و خواه در غير ذوىالارواح 'آن' است و مثل زبان درى 'هاء' علامت جمع ندارند ـ ولى در عوض 'هائي' دارند که بعد از حاصل مصادر که با 'يه' ساخته شود درآورند و مصدر وصفى از آن سازند مثل 'پاتخشهيها' يعنى پادشاهانه و قادرانه و آمرانه. يا 'هندرتکيها' يعنى همدردى کارانه و 'همپورسکيها' يعني: همصحبتي، و نوعى است از مصدر وصفى که در مقام حال استعمال شود و در درى اين 'ها' وجود ندارد: چنانکه هاء علامت جمع غير ذوىالارواح يا فرومايگان در پهلوى نيست.
|
|
|
آر: پساوند مصدرى و وصفى در امثال 'گفتار' و 'خريدار' و 'گرفتار' در پهلوى بيش از فارسى درى است، و تقريباً اين پساوند و الحاق آن به سوم شخص ماضى در پهلوى قياسى است و غلبه با صفت فاعلى است.
|
|
|
اومند: مند که در فارسى درى علامت مالکيت و خاص اسم معنى و صفات است مثل دردمند و آرزومند، و گاهى بهندرت بعد از اسم ذات مىآيد چون تنومند و برومند ـ در پهلوى 'اومند' مىآيد و اين پساوند بعدها الف و واو آن به تطور حذف شده است، جز در چند لغت فارسى که هنوز بهصورت قديمى باقى است، مثل: تناومند: تنومند، براومند: برومند، دانشاومند: دانشومند.
|
|
فردوسى گويد:
|
|
تنومند بودى خردى با روان
|
|
تنومند بودى خردى با روان
|
برومند باد آن همايون درخت
|
|
که در سايهٔ او توان برد رخت
|
|