|
| سبک زندگى و شرايط عضويت در طبقهٔ اجتماعى
|
|
سبک زندگى به شيوهٔ زندگى طبقات گوناگون اجتماعى اطلاق مىشود. هر طبقهاى سبک زندگى ويژه و رويکردها و باورداشتهاى مخصوص و مقبول خود را دارد.
|
|
طبقهٔ اجتماعى مادرزادى هر فرد در نحوهٔ زندگي، تعداد سالهاى عمر، سلامتى رواني، تحصيلات، شغل، رفتار سياسي، ثبات زناشوئي، وابستگىهاى مذهبي، مشارکت اجتماعى و رويکردهاى آن، تأثير تعيينکنندهاى دارد.
|
|
- اميد زندگى:
|
اين نکته در مجموع ثابت شده است که هرچه منزلت اجتماعى فرد بالاتر باشد، اميد زندگى وى نيز طولانىتر است. نرخ مرک و مير کوکان در ميان طبقات پائينتر، از همين نرخ در ميان طبقات متوسط و بالاتر، افزونتر است.
|
|
- سلامتى روانى:
|
سلامتى روانى نيز به طبقهٔ اجتماعى بستگى دارد. هرچه طبقهٔ اجتماعى فرد بالاتر باشد، احتمال اختلال روانى وى کمتر است. درمان اختلال روانى نيز به طبقهٔ اجتماعى ارتباط دارد. بيماران روانى وابسته به طبقهٔ پائين معمولاً در آسايشگاههاى عمومى بسترى مىشوند، ولى اعضاء طبقات متوسط و بالا معمولاً بهوسيلهٔ روانپزشکان و روانشناسان خصوصى درمان مىشوند.
|
|
- تحصيلات:
|
سطح تحصيلات يک فرد نيز به طبقه اجتماعى وى بستگى دارد. معمولاً، هرچه طبقه اجتماعى شخص بالاتر باشد، سطح تحصيلات وى نيز بالاتر است.
|
|
- شغل:
|
اعضاء طبقات پائينتر معمولاً به مشاغل يدى بدون مهارت يا نيمهماهر اشتغال دارند. اما اعضاء طبقات متوسط و بالا در مشاغل تخصصى و مديريت کار مىکنند.
|
|
- رفتار سياسى:
|
طبقهٔ اجتماعى مهمترين عامل در تعيين رويکردها و رفتار سياسى افراد بهشمار مىآيد. اعضاء طبقهٔ پائين در جوامع صنعتى پيشرفته، به دلايل اقتصادى بيشتر به احزاب دموکراتيک رأى مىدهند، حال آنکه اعضاء طبقات متوسط و بالا، بيشتر به احزاب محافظهکار رأى مىدهند. ميان طبقهٔ اجتماعى و ميزان مشارکت در فراگرد سياسي، نيز ارتباط وجود دارد. اعضاء طبقهٔ پائين معمولاً به اندازهٔ طبقات بالاتر علاقه به مشارکت سياسى ندارند.
|
|
- ثبات زناشوئى:
|
اين امر ثابت شده است که در جوامع صنعتي، ثبات زناشوئى در ميان طبقات بالاتر، بهويژه طبقه متوسط، از طبقات پائينتر بيشتر است و کمتر با طلاق، جدائى و از همگسيختگى روبهرو است.
|
|
- وابستگىهاى مذهبى:
|
ميان طبقه اجتماعى و تعلقات مذهبى همبستگى نزديکى برقرار است. در جوامع صنعتي، اعضاء طبقهٔ بالا دوست دارند که سمتهاى رهبرى را در دست داشته باشند و بيشتر به جنبههاى زيباشناختى دين علاقهمند هستند. ميزان مشارکت آنها در فعاليتهاى مذهبى محدود است و بيشتر زمانى به اين کار مىپردازد که رسوم اجتماعى اقتضاء کند. اعضاء طبقهٔ متوسط گرايش به اين دارند که بريک مبناى اخلاقى و عقلى در برابر جاذبههاى مذهبى واکنش نشان دهند. اما اعضاء طبقات پائينتر در برابر جاذبههاى مذهبي، بيشتر واکنشى عاطفى دارند. بههمين دليل، طبقه پائين به فرقههاى بنيادگرا و مدعى تجديد حيات دين بيشتر گرايش دارند.
|
|
- مشارکت اجتماعى:
|
معمولاً، هرچه طبقهٔ اجتماعى فرد بالاتر باشد، احتمال مشارکت و درگيرى آن در فعاليتهاى اجتماعى بيشتر است. سطح مشارکت فعال در باشگاههاى اجتماعي، انجمنهاى شهري، انجمنهاى خانه و مدرسه و سازمانهاى سياسي، در ميان اعضاء طبقات پائينتر، نازلتر است.
|
|
- رويکردها:
|
شايد مهمترين تمايز رويکردى ميان طبقات پائينتر و طبقات متوسط و بالا، اين باشد که اعضاء طبقات پائينتر ارضاء فورى نيازهاى خود را بر پاداشهاى بزرگتر و مهمتر آتي، ترجيح مىدهند. اعضاء طبقهٔ پائين، بهجز در امور اقتصادي، ديدگاهى بسيار محافظهکارانه از طبقات ديگر دارند؛ حال آنکه طبقات متوسط و بالا ديدگاههاى جسورانهترى دارند.
|
|
|
بختهاى زنگى به فرصتهاى گوناگونى اطلاق مىشود که افراد براى پيشرفت در زندگى و دستيابى به هدفهاى خود در اختيار دارند. اين بختهاى زندگى عبارتند از امکان تحصيلات دانشگاهي، امکان يک زندگى طولانى با تندرستي، بخت دستيابى به يک شغل، و امکان يک ازدواج مناسب. امکان دسترسى به اين بختهاى زندگى برابرانه توزيع نشده است و بيشتر بستگى به آن طبقهاى دارد که فرد عضو آن است.
|
|
|
نظريهٔ فونکسيوناليستى قشربندى اجتماعى و نظريهٔ مخالف آن
|
|
فونکسيوناليستها معتقد هستند ک قشربندى اجتماعى براى اين وجود دارد که نيازهاى جامعه بهتر برآورده شوند. آنها بر اين باور هستند که پاداشهائى چون درآمد، قدرت و منزلت بايد در ميان اعضاء جامعه نابرابرانه توزيع شوند تا مهمترين پايگاه در اختيار شايستهترين افراد قرار گيرند. نظريهپردازان مخالف فونکسيوناليستها برعکس معتقد هستند که اين پاداشها بايد در ميان اعضاء جامعه برابرانه توزيع شوند. بهنظر اينها، نابرابرى به کارکرد ذاتى جامعه ارتباطى ندارد، بلکه محصول استثمارنداران به دست دارايان است. اين نظريهپردازان معتقد نيستند که بقاء جامعه در گرو توزيع نابرابرانهٔ پاداشها ميان اعضاء جامعه است.
|
|
| کارل مارکس و طبقهٔ اجتماعى
|
|
کارل مارکس، نويسندهٔ مانيفت کمونيست و سرمايه، تعارض ميان طبقات را اصل گريزناپذير جامعه مىدانست. او معتقد بود که پايگاه طبقاتى افراد به رابطهٔ آنها با وسايل توليد بستگى دارد؛ بدينسان که مالکان منابع طبيعى و کارخانجات، پايگاههاى طبقاتى بالاتر را در جامعه اشغال مىکننند. مارکس جامعه را به دو طبقهٔ اصلى تقسيم کرده بود؛ طبقهٔ مالکان وسايل توليد (بورژوازي) و کارگران فاقد اين وسايل (پرولتاريا). او بر اين باور بود که بورژوازى بر حکومت، دستگاه مذهبي، مؤسسات آموزشى و اقتصاد، چيرگى دارد. مارکس پيشبينى کرده بود که پرولتاريا بهوجود خود بهعنوان يک طبقهٔ استثمار شده بهوسيله بورژوازى آگاهى مىيابد، براى براندازى حاکميت بورژوازى انقلاب مىکند و با حاکم ساختن طبقهٔ پرولتاريا، نظام طبقاتى را در جامعهٔ بشرى برانداخته و جامعهٔ بىطبقه را بهجاى آن خواهد نشاند.
|
|
| ماکس وِبِر و طبقهٔ اجتماعى
|
|
در حالىکه طبقه اجتماعى مارکس تنها بر معيار اقتصادى مبتنى است، ماکس وبر طبقه اجتماعى را بهصورت چندبعدى درنظر مىگيرد. طبقهٔ اجتماعى وبر بر چند عنصر بنيادى و قابل تشخيص استوار است که عبارتند از: قدرت، ثروت و حيثيت. شخص ممکن است برحسب يک متغير رتبه آن بالا و طبق متغيرهاى ديگر مرتبه آن پائين باشد. مزيت روش وبر بر مارکس اين است که متغيرهاى ديگرى علاوه بر منزلت اقتصادى را در تشخيص طبقه دخالت مىدهد.
|
|
|
اعضاء همهٔ طبقات اجتماعى بهخود محورى گرايش دارند، زيرا افراد هر طبقهاى طبقات ديگر را پستتر از طبقهٔ خود مىانگارند.
|
|
مثال:
|
اعضاء طبقات پائين رفتار اعضاء طبقهٔ بالا را متفرعنانه و رياکارانه مىانگارند، از سوى ديگر، اعضاء طبقهٔ بالا شايستهترين رفتار را رفتار خود مىدانند و رفتار آدمهاى طبقه پائين را با ديدهٔ عدم تأييد و تحقير مىنگرند.
|