|
تطوّر در لغات يعنى مُردن صورتى از لغت که خود نتوانسته است باقى بماند يا نتوانستهاند او را نگاه بدارند و مناسبت او با محيط از ميان رفته و از لاشهٔ او صورتى ديگر يعنى لغت ديگر پيدا شده است، فىالمثل در لغت 'شاه' که قديمىترين لغات زبان فارسى است نگاه مىکنيم و مىبينيم که در کتيبهٔ بيستون اين لغت به شکل 'خَشَيشيه' و جمع آن به شکل 'خْشَيَشِيَه نامْ' است ـ طبيعت از حرف خشن 'خْشِ' که با خاءِ ساکن و شين متحرک تلفظ مىشده است به خشم آمده و بدان حرف بهنظر خشونت نگريسته است، حرف 'ث' نيز مثل همهٔ حروف و مقاطع ديگر چندان موردپسند طبيعت (که از ما به يک 'صوت' خالى قانع است) واقع نگرديده و صاحبان اين لغت هم که اجداد هخامنشى ما بودهاند، به واسطهٔ غلبهٔ اسکندر بر دارا فرصت دفاع از اين نام مبارک را نداشتهاند ـ اشکانيان هم علاقهاى به اين کلمهٔ غليظ نشان ندادند، چه خود آنها تا ديرى به القاب يونانى يکديگر را مىخواندهاند، بنابراين طبيعت در عرض چند صد سال موفق شد که لغت بزرگ و پرهيمنهٔ 'خْشَيَشِيَه خْشَيَشِيَه نام' را درهم شکسته و از اجزاى آن کلمهٔ (شهِشاه) را بسازد و او را هم بعد از چندى سهلتر کرده و به شکل (شهنشه) که ما امروز (شاهنشاه) مىگوئيم تبديل صورت دهد.
|
|
يا آنکه لغت 'پوثْرَه' را در طى چند سال در زير منگنهٔ تطور به شکل 'پُسْ' و 'پُوهْر' و 'پُسَرْ' و 'پور' و پوره' بيرون آورد. از لغت مرکّب 'وِرْٰثْرَغْنَ' بار اول 'وُرْثراآنَ' و بار دوم 'ورهرانَ' و سپس 'وَهْرانْ' و بعد از آن 'وَهرام' و در آخر بعد از اسلام 'بهرام' ساخت؛ ـ 'رّثَهخْشَثْره' و بار ديگر 'ارتخشتْره' و سرانجام 'ارتشير' و 'اردشير' درست کرد ـ 'اَهورا ـ مَزدا' 'اَوْٰهَرمُزْدَ' و 'هُورْمَزْدَ' و 'اُرمُزْد' و 'هُرْمُزْد' و 'هرمز' ساخت از 'اَنْهَرْهمَيْنُو' نخست 'اَنْهَرْمن' با نون غُنّه و سپس 'آهَرْمن' و در آخر 'اَهْرمَنْ' و 'اهريمن' بهوجود آورد.
|
|
اين عمل دستکارى در آن لغاتى بود که مانند هرمزد و بهرام و شاه و اردشير و پسر و نظاير آنها وارد زبان خاص و عام از لغات شريف و محتشم و مبارک نژاد ايرانى و روزى مورد پرستش و عبادت و دوستى و محبت بوده است.
|
|
اما لغاتى که از آنها حمايت نشود، به اين طريق که با مفهوم آنها مورد حاجت عمومى نبوده و خود آنها در دم دست قرار نداشته باشند، و يا به سبب انقلابى دينى يا سياسى نابود شده و يا لغت ديگرى بهجاى آنها آمده باشد، و يا آنکه لغتى زيباتر و لطيفتر از لهجهٔ ديگر جاى آن را گرفته باشد، يا آنکه پيشوايان و مربيان قوم از براى تفنن يا اظهار فضل و يا حفظ ادب، لغت ديگرى را بهجاى آن لغت استعمال کرده از آن لغت صرفنظر کرده باشند. يا لغتى به سبب ابتذال خودبهخود نابودشدنى باشد و باى نحو کان هر لغتى که نگهدارى نشود، شکى نيست که نابود خواهد شد.
|
|
|
اين لغت مرکب است از 'دَهْيُو' مأخوذ از 'دخويو' ى اوستى که در اصل به معنى اجتماع چند تيره و عشيره است در يک سرزمين، و 'پذ' مأخوذ از 'پيتي' به معنى پدر و رئيس و معناى آن 'بزرگ و رئيس عشاير' است و گاهى اين کلمه را به معنى شاه و حتى گاهى به معنى شاه بزرگ استعمال مىکردند، اين لغت در زمان ماد و هخامنشيان متداول بوده و در کتيبهها هم ذکر شده است، و به تقليد از اوستا در کتب پهلوى نيز گاهى ذکر آن به ميان مىآيد ـ لکن چون مورد تلفظ عموم نبوده و با بودن لغات 'خوتاتي' و 'پاتخشه' و 'شه' و 'شهانشه' و 'سردار' و 'شترودار' و 'شتروپاون' ديگر به اين لغت کهنه که مُفاد آن نيز چندان بزرگ و محتشم نبود احتياجى نداشتهاند، به کلى نابود شده و حتى در زمان ساسانيان نيز جزء لغات محو شده بهشمار مىآمده است، و امروز جز در آثار باستان اثرى از آن در زبان فارسى و لهجههاى آن باقىنمانده است.
|
|
|
پاژ، زمزمهاى است که در موقع حضور در برابر آتش مقدس و يا گسترده شدن خوان طعام آراسته، از ميان بينى مىخواندهاند، که به سبب انقلاب اسلامى با وجود محتاجاليه بودن و حامى داشتن باز از ميان رفته است، و بُرْسَم نيز دستههاى شاخ انار قطع شده و دستهبهدسته بوده است که بايد هنگام پاژ خواندن بهدست گيرند و آن هم از بين رفته است، و مِيَزد ولايمى بوده است که به سبب نذر يا در جشنهاى گهنبار توانگران مىدادند و مردم محل يا قريه را در آن 'وليمهها طعام مىخوراندهاند، اين لغت هم به واسطهٔ تغيير دين و کيش از ميان رفته و جاى آن را 'وليمه' يا 'خرج' گرفته است و در ادبيات درى نيز بسيار کم استعمال شده و معناى آن در آن هم عوض گرديده به معنى مهمانى استعمال مىشده است، فرّخى گويد:
|
|
اى به نبرد اندرون هزار تهمتن
|
|
وى به مِيَزْد اندورن هزار فريدون |
|
|
|
اين لغت در اصل به معنى شريعت و قانون است و تا پيش از مشروطهٔ ايران به همين معنى استعمال مىشد، در آغاز مشروطه که علما فتوى به لزوم مشروطه داده و جمعى از مجتهدان در بقاع متبرکه براى خواستن مجلس عدالت بست نشسته بودند، برخى نويسندگان در مقابل کلمهٔ 'دولت' که نمايندهٔ شخص شاه و درباريان بود کلمهٔ 'ملت' را براى اينکه نمايندهٔ علماى شريعت و حالى از هوادارى آنان از مردم مملکت باشد بهکار بردند، رفته رفته کلمهٔ 'دولت' قرار گرفت و در روزنامهها نوشته شد و بهزودى در نتيجهٔ اين انقلاب سياسى اين لغت معناى قديم را از دست داد و به معنى تازه که عبارت از 'تودهٔ جماعت و سواد اعظم مردم کشور' باشد در آمد و امروز غير از اين معنى از آن مفهوم نمىشود.
|