چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو


حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو    عشق زندان و حصارش که شدم پیر درو
خم ابروت کمانیست، که دایم باشد    هم کمان مهره و هم ناوک و هم تیر درو
حلقه‌ی زلف تو دامیست گره گیر، که هست    حلق و پای دل من بسته به زنجیر درو
جنتست آن رخ خوب و ز دهان و لب تو    می‌رود جوی شراب و عسل و شیر درو
خود که جوید ز کمند سر زلف تو خلاص؟    که به اخلاص رود گردن نحجیر درو
بسم این کار پریشان، که نمی‌بینم جز    جگر ریش و دل سوخته توفیر درو
گر من از عشق تو آشفته شوم نیست عجب    کاوحدی شیفته شد با همه تدبیر درو
همچنین مشاهده کنید